دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۹:۵۴
۰ نفر

آخرین سئانس استخر بود و شاید برای همین در مجموع فقط 8 نفر می‌خواستند بلیت بخرند.

اعلان

مردی با لباس محلی انگار بخواهد به میهمانی برود حسابی نونوار شده بود و داشت در مورد مهارتش در شنا با دوستش صحبت می‌کرد. می‌گفت تا به‌حال چند نفر را از رودخانه نجات داده است. پیش از اینکه بلیت بخرد چشمش به تکه کاغذی افتاد که روی آن ورود اتباع یکی از کشورهای همسایه را ممنوع کرده بود. مکثی کرد، زیرلب خدا را شکر کرد و با دوستش رفت. دور تا دور استخر مملو از هشدار‌هایی بود که ممنوعیت دویدن و شوخی کردن را گوشزد می‌کرد.

هنوز 15‌دقیقه‌ای از آغاز سئانس آخر نگذشته بود که ناجی‌غریق از جایگاه بلندش پایین آمده و لیوان‌خالی‌ای در ‌دست، به سمت در‌های خروجی استخر رفت. چند لحظه بعد مردی در حال دویدن پایش لیز خورد و داخل قسمت عمیق استخر افتاد. ابتدا چند حباب، با عجله روی آب آمدند و خیلی زود محو شدند. شناگران وقتی از آمدن ناجی مایوس شدند و هاج و واج یکدیگر را نگاه کردند تازه متوجه شدند هیچ‌یک شنا بلد نیستند. فردای آن روز صاحب استخر تکه کاغذ را از روی شیشه برداشته بود.

مسافر چاق

اضافه‌وزن مادرِ وحید باعث شده بود هر‌بار می‌خواست سرکار برود بیش از بقیه مسافران منتظر خودرو‌های گذری بماند. خیلی‌ها از ترس اینکه نتوانند مسافر دیگری کنار وی سوار کنند، بی‌توجه از کنارش رد می‌شدند. یکبار که رفقا از رفتار نادرست راننده‌ها گله می‌کردند در مخالفت با آنها گفتم «منم باشم سوار نمی‌کنم، چرب و چیلی‌هاشو اون بخوره، ضرر تعمیر صندلی و مسافر سوار نکردن را ما بدیم؟». چند ماه بعد پسرعمویم را در یک میهمانی دیدم. دست‌کم 20‌کیلو اضافه‌وزن پیدا کرده بود. با طعنه، طوری که بشنود اندر معایب خوردن غذا‌های چرب و انواع نوشابه سخنوری کردم. هنگام خداحافظی اما گفت دچار نوعی بیماری شده است که اضافه‌وزن غیرقابل کنترل، یکی از عوارض آن است.

پشتکار و پایان کار

زیر پنجره‌شان 2 خودرو به راحتی جا می‌شد. اما اگر کسی جای پارک خودروی او و دخترش را اشغال می‌کرد در بهترین حالت، برف‌پاک‌کن‌ خودروی به قول خودش متجاوز را بالا می‌داد تا اگر کارش تکرار شد چرخ‌های آن‌را پنچر کند. این اواخر هم هر روز با طناب یا تکه پارچه‌ای محدوده‌ پارک خودرو‌اش را حصار می‌کشید.

یکبار که در حال جر وبحث با صاحب یک خودرو بود همسایه روبه‌رویی که در شهرداری کار می‌کرد غیرقانونی بودن محصور کردن فضای عمومی جلوی منزل را به وی گوشزد کرد اما وی در پاسخ گفت من خودم استاد قانونم. دختر خودم کتاب حقوق زیاد دارد. می‌گوید قانون را اگر خوب بلد باشی می‌توانی حسابی از آن استفاده کنی. الان هم برای گرفتن پایان‌کار منزل چند راهکار به من یاد داده که می‌توان خلافی‌های خانه را قانونی جلوه داد. آن روز گذشت تا اینکه مرد برای گرفتن پایان کار به شهرداری رفت. تا چندوقت بعد، بچه‌محل‌ها درمورد قیافه‌ دیدنی‌اش هنگام دیدن همسایه روبه‌رویی‌شان در شهرداری و پشت میز ریاست صحبت می‌کردند.

دست‌خالی

شب پیش از تعطیلی وسط هفته را زمان مناسبی برای خرید پیش از عید می‌بینی. اغلب کالا‌ها چوب حراج خورده‌اند.خوشحال از اینکه اجناس را با قیمت مناسبی خریده‌ای پای صندوق می‌روی. همین که کارت بانک را از کیف پولت خارج می‌کنی، صندوق‌دار می‌گوید «کارت‌خوان قطع است. دوان‌دوان به سمت بانک می‌روی. کارت را وارد دستگاه می‌کنی. کلی زمان‌می‌برد و دست‌آخر جمله «باعرض پوزش درخواست شما ممکن نمی‌باشد، ارتباط با مرکز قطع است» روی نمایشگر دستگاه نقش می‌بندد.

منتظر می‌مانی تا کارتت از دستگاه بیرون بیاید اما خبری از کارت نمی‌شود . کلید انصراف و ... هم جواب نمی‌دهد. برمی‌گردی تا اگر ممکن باشد با دادن بیعانه، فروشنده، اجناس را برایتان کنار بگذارد اما داخل مغازه که می‌شوی اجناس انتخابی را دست خانمی می‌بینی که با خشنودی از مغازه خارج می‌شود.

کد خبر 128860

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز