رویا کیان‌فر: یکی از بایسته‌ها و پیش‌شرط‌های الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، نقد روش‌های آموزشی و پژوهشی به‌ویژه در عالی‌ترین نهاد علمی کشور، یعنی دانشگاه است.

گوی

  از همین رو بود که لزوم نقد روش‌ها و دستاوردهای دانشگاهی همواره چه در بیانات امام خمینی(ره) و چه در سخنان رهبری آشکار بوده است. در این میان می‌توان به‌ویژه به مفاهیمی چون اسلامی کردن دانشگاه‌ها، علم بومی و علوم انسانی بومی- که به‌ویژه از دغدغه‌های رهبر معظم انقلاب است- اشاره داشت. با این حال، حرکت به سمت جنبش نرم‌افزاری علم و تولید علم بومی، جز با شناخت سازو‌کارهای علمی کنونی و نقد توأمان آنها ممکن نمی‌شود. در این میان شناخت ماهیت فرهنگی و فلسفی دانشگاه به‌عنوان یکی از مهم‌ترین بازوهای تولید فرهنگی مدرن حائز اهمیت است. بر همین اساس نیز اخیرا ایده و طرح مجموعه مالتی‌ورسیتی (Multiversity) که شاید بتوان آن را به معنی دانشگاه چندصدایی دانست، به واقعیت پیوسته است. این مجموعه متشکل از اندیشمندانی از سراسر جهان است که هر یک به نوبه خود وجود سلطه مطلق مطالعات غربی و آسیب‌های جبران‌ناپذیر آن را در نظام‌های آموزشی کشورهای خود تجربه کرده‌اند. آنچه از پی می‌آید؛ نقدی است بر سامانه آموزشی و دانشگاهی کنونی جهان به موازات ترسیم افق‌های سامانه آموزشی چند صدایی، به‌عنوان بدیل آن.

سلطه مطلق مطالعات علمی غرب بر جوامع دانشگاهی آسیا، آفریقا و آمریکای‌جنوبی واقعیتی تلخ و انکار‌ناپذیر به‌نظر می‌رسد. مراکز علمی در دنیای غرب پیوسته به وضع شرایط و استانداردهای لازم برای مباحث فکری و تحقیقات علمی دانشگاه‌های سراسر جهان می‌پردازند و بدین وسیله، آگاهانه یا ناآگاهانه، ما در حاشیه این مراکز قرار می‌گیریم. شاید بسیاری از ما تجربه کرده باشیم که در آنچه نظام آموزشی نامیده می‌شود مجبور شده‌ایم بهترین و مفید‌ترین بخش از زندگی خود را صرف آموزش یا فراگیری مطالبی کنیم که فرسنگ‌ها با واقعیت‌های زندگی شخصی و اجتماعی ما فاصله‌ داشته‌است و بدتر اینکه ما این وظیفه خود را طوطی‌وار در مؤسساتی انجام داده‌ایم که آشکارا با هدف از بین ‌بردن هویت و خلاقیت ما به‌وجود آمده‌اند.

چنین مؤسساتی وادارمان می‌سازند تا افکار، دانسته‌ها و جامعه خود را به‌دست فراموشی بسپاریم و به دانشی روی آوریم که بازتاب جهان‌بینی خاصی است که اصلی جهان‌شمول و جامع برای تمام جوامع انسانی موجود روی کره خاکی به شمار می‌آید. نظام آموزشی کنونی، به ابزاری بدل شده است برای آماده‌سازی افکار جامعه جهت قبول بی‌قید و شرط الگوی کنونی پیشرفت و جهانی‌شدن که خود دامی است بس عظیم برای اسارت و بندگی. به‌نظر می‌رسد نظام آموزشی تلاشی است برای شرطی‌کردن کودکان و نوجوانان برای پذیرفتن و پیروی از مفهومی از انسان که کاملاً مخالف طبیعت انسانی اوست.

با نگاهی به تاریخ می‌توان دریافت که ایده مالتی‌ورسیتی همزمان با استقلال سیاسی بسیاری از کشورها در چند دهه اخیر به‌وجود آمد که در آن‌ موقع رهبران و روشنفکران یا آماده بهره‌مندی از فرصت ایجاد‌‌شده برای تغییر و تحول در نظام آموزش و پرورش خود نبودند یا برخی حتی قادر به تشخیص وجود چنین موقعیتی نبودند؛ با وجود این واقعیت که در میان جامعه افرادی بوده‌اند که انتقادات شدیدی نسبت به سیستم استعماری آموزش و پرورش داشته‌اند. برای اکثر رهبران سیاسی - جز کسانی که دست‌‌نشانده استعمار بودند - به‌راحتی قابل تشخیص بود که نظام آموزش و پرورش استعماری هیچ ارتباطی به یادگیری و توانمند‌سازی نداشت و در شکل و محتوا برای خلق قشری از انسان‌ها طراحی شده‌ بود که قرار بود کاملاً در اختیار اربابان خود درآیند و حاکمان خود را در به‌کارگیری قدرت و حکومت بر مردم یاری رسانند. رهایی از چنین نظام آموزش و پرورش استعماری که در اصل به سود استعمارگران طرح‌ریزی شده بود، بسیار سخت‌تر از رهایی از چنگال خود استعمارگران به‌نظر می‌رسید.

با این حال، جای شگفتی است که فرهیختگان ما بدون انتقاد و به‌سادگی این نظام استعماری را با صرف سرمایه و استعداد جامعه به کار گرفتند و بدین‌سان نوجوانان و جوانان را از هویت خود دور ساختند و مغزهای آنان را با آنچه خود دانش نوین می‌نامیدند (و البته همه از نوع وارداتی بود ) انباشتند. بنابراین، جای تعجب نیست که آنچه امروز به‌عنوان یک نظام آموزشی قلمداد می‌شود - و در مراتب بالاتر دانشگاه - به دام بی‌رحمی تبدیل شده‌است که میلیون‌ها نفر از افراد، ناخواسته خود را در آن گرفتار می‌یابند، در‌حالی‌ که بیشتر تحصیل‌کرده‌های سر‌ا‌سر دنیا در نظریه‌‌‌پردازی‌های خود این قول را می‌دهند که آموزش و پرورش در اصل برای آزادی مردمان طرح‌ریزی شده است ولی مؤسساتی که مردم برای یادگیری به آنجا فرستاده می‌شوند زندان‌های کسالت‌آوری هستند که در آن تنها کسانی که حاضر به تبعیت کامل از ارزش‌های تلقینی نظام آموزشی هستند به‌عنوان افراد موفق قلمداد می‌شوند. منتقدانی چون مهاتما گاندی، رابیندارنات تاگور، ایوان ایلیچ و کریشنا‌مورتی بر این باورند که حضور در مدارسی که چنین نظام آموزشی را در سرلوحه برنامه‌های خود دارند نه تنها چیزی تعلیم نمی‌دهد بلکه در واقع فلج‌کننده است.

افراد عهده‌دار نظام‌های آموزش و پرورش بر این باورند که کودکان فقط نیاز به حفظ پاسخ‌های از قبل تعریف‌شده‌ای دارند تا بدین ترتیب تحصیل‌کرده به حساب آیند و شایسته حضور در جامعه ‌باشند. از طرفی دیگر، پاسخ خلاقانه‌ای که با جواب استاندارد فرق ‌کند به احتمال زیاد به‌عنوان جواب غلط خط می‌خورد. به‌طور‌ طبیعی در چنین محیط‌های آموزشی، تفکر و قدرت انتقاد ذاتی یادگیرنده جای خود را به حفظ طوطی‌وار و قبول مطالب ارائه شده می‌دهد و مشکل اساسی‌تر که بیشتر کشورهایی که در گذشته تحت استعمار کامل بودند با آن مواجه هستند، این است که محتوای آموزشی آنها شامل تصورات کاملاً منفی نسبت به تاریخ محلی و ملی، فرهنگ‌ها، زبان‌ها و ادیان آنهاست.در دهه‌های اخیر علاوه بر مدرسه، مؤسسه‌ای با نام دانشگاه نیز تأسیس شد که یک هدف اصلی را دنبال می‌کرد و آن رواج عقیده‌ای واحد نسبت به طبیعت (براساس علم مدرن) و در نتیجه روش تحقیق و آموزشی یکسان در سراسر جهان بود. گسترش نظام دانشگاهی نیز به‌دلیل موقعیت برتر اروپا در دنیای استعمار، امکان‌پذیر شد زیرا قدرت دانش را تعریف می‌کرد و در سایه این قدرت فرایند اجرای آن به آسانی میسر می‌شد؛ کماکان ما صرفاً بازیگر این میدان هستیم. آنها خلق می‌کنند و ما کپی می‌کنیم و فرضیات بنیادی آنها را به هیچ‌وجه به چالش نمی‌کشیم زیرا این اصول و پیش‌فرض‌ها در ظاهر بسیار دقیق و حساب‌شده هستند و به‌طور رسمی به‌عنوان دانش شناخته می‌شوند.

در کشورهای جهان سوم برخی تصور می‌کنند که آموزش دانشگاهی پروژه‌ای است برای انتقال آموزش آزادی‌خواهانه، در حالی‌که محتوای تحصیلات عالی در این کشورها در قالب متن‌هایی است که از کشورهای به‌اصطلاح‌ پیشرفته وارد می‌شوند و به ندرت به تجربیات ما در جوامع خودمان ارتباط دارند. اینها بیشتر به شکل کپسول‌هایی هستند که به خاطر گرفتن مدرک‌تحصیلی باید بلعیده ‌شوند. هدف نهایی از این امر که باعث کرختی اذهان افراد تحت آموزش می‌شود نه آزادی فکری و معنوی، بلکه به اسارت رفتن این افراد در بند مؤسسات غربی است. دانشگاه از ریشه‌های ابتدایی آن در چند قرن پیش جایگاهی مورد احترام و مستقل به شمار می‌رفت و میزبان دانشمندان و دانشجویانی بود که برای بحث و تبادل نظر وارد آن می‌شدند، اما اکنون به‌طور‌ کلی سلطه متون درسی این جایگاه را تسلیم خود کرده است. دانشگاه دیگر کمتر به یادگیری مربوط است و به جای آن به‌طور فزاینده‌ای با تأمین نیروی‌کار تازه‌نفسی همراه است که به‌عنوان دنده‌های چرخ اقتصاد جهانی باید کار کنند. امروزه دانشگاه ماشینی وابسته به متون است که تقریباً به‌طور کامل از دنیای واقعی فاصله گرفته‌است.

پروژه مالتی‌ورسیتی برای خاتمه‌دادن به این وضعیت آغاز به‌کار کرده است. مالتی‌ورسیتی باید الزاماً برنامه‌های تعریف‌شده‌ای در ارتباط با رهایی افکار و دانش از چنگ استعمار را در دستور‌کار خود داشته‌ باشد و استقلال کامل فکری ما را تثبیت کند. چنین دستور کاری می‌تواند به ایجاد امکان جدید برای فعالیت‌های خلاق و جمعی یاری رساند که بدون داشتن چنین هدفی، این پروژه ناقص و بی‌اعتبار خواهد‌شد. این مجموعه در نظر دارد با حمایت از خلاقیت ذاتی انسان‌ها به جای سرکوب آن، فرصت‌های یادگیری بهتر، متنوع‌تر و مؤثر‌تری به جای آنچه نظام آموزشی نامیده می‌شود ایجاد کند. مالتی‌ورسیتی که با فعالیت‌های جمعی در حال شکل‌گیری است باید با حمایت شبکه گسترده‌ای از جامعه فرهیختگان و فراگیران مستقل، با آزادی فکر و اندیشه از نقاط مختلف آسیا، آفریقا و آمریکای‌جنوبی تشکیل شود. ایده مالتی‌ورسیتی بر پایه واقعیتی استوار از اشکال متنوع دریافت و ادراک، نظام‌های مستقل شناخت عالم وجود و مجموعه‌های متنوعی از دانش‌ قرار دارد. در این ایده شیوه‌ها و راهکارهای مورد استفاده نظام آموزشی مرسوم به کار گرفته نخواهد نشد و اصول کار عبارت خواهد بود از:

جهت‌دهی دوباره یادگیری به سمت زندگی و خلاق ساختن آن، جداکردن یادگیری از آموزش شغلی و ایجاد تمایز بین یادگیری از طریق کار و یادگیری برای انجام کار، اجتناب از وابستگی انحصاری به شیوه‌های تحلیلی یادگیری و پرورش دیگر شیوه‌های مؤثر، ریشه‌دار کردن برنامه‌های یادگیری با احترام متقابل بین معلمان و فراگیران و شکست تقسیم‌بندی‌های مصنوعی موجود، اجتناب از وابستگی به متون و به خاطر سپردن آنها و در عوض استفاده از رسانه‌های غیر‌چاپی به‌عنوان جایگزین.

کد خبر 127579

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز