امروز همان دوشنبهای بود که از آمدنش میترسیدم و نگرانش بودم. امروز همان دوشنبهای بود که پیش از این فکر میکردم پایان یک زندگی راحت است.
امروز صبح، بعد از هفت روز چشمانم را باز کردم؛ اما چشمهایی که امروز باز شدند همان چشمهایی که دوشنبه پیش باز شدند، نبودند. اولین چیزی که دیدم، آسمان بود. خیلی بزرگتر و زیباتر از آن چیزی بود که فکر میکردم! امروز یک دوست هم پیدا کردم. دوستی کوچک که اسمش سهیل بود. توی پارک، تنها روی صندلی نشسته بود. من هم کنارش بودم. اصلاً فکر نمیکردم متوجهم بشود؛ ولی وقتی چشمش به من خورد، خندید و کلی ذوق کرد. احساس کردم که دوست خوبی است؛ اما کمی که فکر کردم، یادم آمد همین دوست خوب دوشنبه پیش خطرناکترین دشمنم بود. از من ترسیده بود و من حسابی از او ترسیده بودم و قرار بود هرگز نزدیکش نشوم؛ ولی امروز چیزی جز حس قشنگ دوستی و آرامش در او ندیدم.
تصویرگر: سعیده ترکاشوند
همه چیز خیلی ناگهانی تغییر کرده بود. احساس میکردم که در این دنیای رنگارنگ و بزرگ غریبهای هستم که هنوز خیلی چیزها را نمیداند. امروز، در همان پارک کوچک کنار دوست مهربانم، سهیل برای دومین بار باران را دیدم. همانطور زیبا و مهربان بود. به طرفش رفتم و اوج گرفتم؛ اما اولین قطرهاش که روی بالهایم چکید، دیگر نتوانستم بالاتر بروم. مجبور شدم زیر برگی پناه بگیرم و جلوتر نروم. کاش میدانستم دنیای این بیرون چهقدر عجیب و متفاوت است! کاش میتوانستم به کرمهای دیگر بگویم که پروانه بودن چه حسی دارد!
یادداشت
دگردیسی
دگردیسی به معنی تغییر شکل دادن و از حالتی به حالتی دیگر در آمدن است. این دگردیسی هم میتواند ظاهری باشد، هم باطنی، یا هر دو با هم.
نویسندههای بسیاری دگردیسی را دستمایه داستانهای خود قرار دادهاند.
این داستان هم از همان اتفاق همیشگی استفاده کرده است.
نکته مهم در لایه زیرین داستان آن است که چهطور میتوان با دگردیسی در ظاهر و باطن از کرمی که کودک را میترساند، به پروانهای زیبا تبدیل شد که خنده بر لب میآورد.