سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۱۷:۵۸
۰ نفر

فریبا خانی: سال‌ها پیش کوچه‌ای بود که کوچه من نبود. درخت کهنسال بزرگ توتی بود که مال من نبود...

سایه بزرگی داشت که می‌توانستی در چله تابستان زیر آن بازی کنی. گرگم‌به هوا و هفت‌سنگ... آن سایه هم مال من نبود. سال‌ها پیش، می‌توانستی توت‌های شیرینش را ببینی که گنجشک‌ها روی سرورویت می‌ریختند. آن توت‌ها هم مال من نبود. اما من آن کوچه را و درخت قدیمی را و آن سایه را در آن شهر و توت‌های هرات را نمی‌توانم فراموش کنم.

انگار در خاطرات کودکی من آن کوچه همیشه هست و هیچ چیزی آن را ویران نکرده است.
انگار آن درخت مال من بوده است که در کنج خاطراتم همیشه سبز است و ماندگار... انگار آن هیجان بازی‌های کودکی در آن سایه سار زیبا، تا ابد مال من بوده است که آن‌قدر هنوز دلچسب است. درخت‌ها کجا رفتند از این شهر؟

عد وقتی بزرگ شدم در هر کوچه که درختی دیدم به آن سلام کردم، احوال‌پرسی کردم و دست کشیدم به تنه‌های آن.
من با همه درخت‌ها هم خونم. همه آنها قوم و خویش‌های من هستند. نارون‌ها دختر خاله‌های من هستند. بیدها عموزاده‌هایم. افراها فرزندانم. چنارها جد بزرگوارم.
آن سرو زیبای حیاط خانه هم با من هم‌خون است. و حتی آن درخت خرمالو که زن همسایه میوه‌هایش را هیچ وقت نمی‌چید تا سرخ و زیبا بماند و گنجشک‌ها چه مهمانی ای داشتند با آن میوه‌های شیرین.

بله، درخت‌ها مال من هستند. چون قوم‌وخویش من‌اند. به خاطر همین رگ‌هایم پر است از کلروفیل. به خاطر همین مثل آنها در خزان دلم می‌گیرد. زمستان بی‌برگ می‌شوم و در بهار جوانه می زنم.
پس کوچه‌های درختی مال من هستند. درخت‌ها مال من هستند و کاش کوچه‌های شهر ما، باز پر شود از آن حجم‌های سبز درختی که ذهن آدم را تا سال‌ها زیبا می‌کنند.

کد خبر 105240

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار محیط زیست

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز