او تأکید میکند که خود را نابغه نمیداند و تنها با برنامهریزی و استفاده از فرصتهایی که داشته است توانسته به موفقیت دست پیدا کند. با همکاری روابطعمومی فدراسیون شطرنج و در ساختمان این فدراسیون، با او گفتوگو کردیم. قائممقامی متولد 1361، ازدواج کرده و در رشتهی حقوق مشغول به تحصیل است.
- تا حالا کسی پرسیده که آیا از نسل قائم مقام فراهانی هستید؟
بله. البته شجرهنامهام را دقیقاً نمیدانم، ولی میدانم که از نسل ایشان هستیم. طایفهی قائممقامیها چند دسته میشوند، منتها نسب ما به ایشان برمیگردد. خانمی این نسبت را ریشهیابی کرده بودند که چند گروه با اسم قائممقامی و پسوندهای گوناگون هستند و در جاهای مختلفی سکونت دارند. اقوام پدری من هم ساکن استان مرکزی هستند.
- خودتان هم این نسبت را دنبال کردهاید؟
نه، من خیلی پیگیر نبودم، ولی به این موضوع افتخار میکنم، چونکه ایشان از بزرگمردان تاریخ ایران بودهاند و تأثیر خوبی در پیشرفت کشور ما داشتهاند، مخصوصاً در زمینهی آموزش. ایشان در کنار امیرکبیر جزو افرادی بودند که در دورهی خودشان خیلی تأثیر گذاشتند و باعث افتخار هر کسی است که از نسل آنها باشد.
- چرا هیچ وقت پیدا کردن خط اصلی شجرهنامهتان را دنبال نکردی؟
خب، من از 11 سالگی وارد وادی ورزش شدم و بهطور حرفهای شطرنج را دنبال کردم. البته تا 13 سالگی بهصورت حرفهای فوتبال هم بازی میکردم. با وجود اینکه خیلی دوست داشتم، فرصت کافی برای رسیدن به مطالعات جانبی نبود. بعد هم که وارد دانشگاه شدم و هنوز هم بیشتر وقتم را برای شطرنج میگذارم. شطرنج، وقتگیرترین و دیربازدهترین و علمیترین رشتهی ورزشی است و میلیونها کتاب و نرمافزار دارد. کسی که بخواهد در این رشته فعالیت کند باید همیشه خودش را روزآمد نگهدارد. من هم بههمین دلیل سرم شلوغ است.
- از کی سرت شلوغ بود؟
میشود گفت از 14 سالگی که قهرمان بزرگسالان ایران شدم. از آن موقع مسئولیتهایم خیلی جدیتر شد.
- کسی که در 14 سالگی قهرمان بزرگسالان شود، میتواند تا آخر عمر خودش را با همین سرگرم کند. شما چه مسئولیتی داشتی؟
خودم را از همان موقع، مسئول حس کردم و قولهایی به جامعهی شطرنج ایران دادم که خوشبختانه در این سالها همه را عملی کردم. فقط یک آرزوی باقیماندهی ورزشی دارم که امیدوارم آن را هم بتوانم با حمایت عزیزانی که تا امروز از من حمایت کردهاند و حمایتهای جانبی دیگری که تا امروز نداشتهام، محقق کنم.
- آن آرزو چیست؟
گرفتن تک مدال طلای بزرگسالان جهان. در شطرنج قهرمانی، مقام اول بزرگسالان جهان کار بسیار سختی است، زیرا سبک و گروه و وزن ندارد و تعداد بسیار زیادی در آن شرکت میکنند. برای یک مدال باید از همهی شطرنجبازان دنیا بهتر باشی.
- گفتید که فوتبال هم بازی میکردید، از شطرنج بازها چنین انتظاری نمیرود.
کاپیتان تیم نونهالان فوتبال آموزشگاههای تهران بودم و زیر نظر آقای جلال چراغپور تمرین میکردم. آیندهی خوبی در انتظارم بود. با سه توپبازی میکردم. پلاستیکی و سالنی و چمن. البته توپ پلاستیکی را ممنوع کرده بودند، چون آسیب میزد. تا 12 سالگی شاید روزی هفت ساعت فوتبال بازی میکردم. بعد شطرنج جای فوتبال را گرفت، ولی باز هم تا 17 سالگی بهصورت پراکنده بازی میکردم. مطمئن بودم که فوتبالیست خوبی میشوم، ولی جذابیت شطرنج باعث شد که نتوانم فوتبال را با آن کیفیت ادامه دهم. فکر کردم برای شطرنج ساخته شدهام و آنقدر شطرنج را دوست دارم که بتوانم فوتبال را فدا کنم. زمانی که حق انتخاب داشتم بین لباس تیم شطرنج و فوتبال، شطرنج را انتخاب کردم.
- این تشبیه بود یا واقعاً باید یک لباس را انتخاب میکردید؟
نه، واقعاً اتفاق افتاد. 12 سالم بود که مسابقات آموزشگاههای کشور در بندرعباس برگزار میشد. باید به یکی از مربیان نه میگفتم. سطح من هم در هر دو رشته یکی بود. فوتبال را هم خیلی دوست داشتم، ولی با تیم شطرنج رفتم.
- الآن حسرتی نمانده؟
به هیچ عنوان. الآن هم گاهی فوتبال سالنی بازی میکنم، ولی بزرگی شطرنج طوری است که انگار یک کهکشان را زیر پای خودم میبینم و هی میخواهم جلوتر بروم.
- زمینش که خیلی کوچکتر از زمین فوتبال است.
به ظاهر کوچک است، ولی دنیایی نامحدود و ناتمام دارد.
- خودت انتظار داشتی اینقدر رشد کنی؟
10 سالم بود که یک دفتر داشتم و بهصورت خیالی خودم را در بازی شطرنج مقابل شطرنجبازان معروف آن زمان قرار میدادم و بازی را مجسم میکردم. طبیعی بود که برای خودم برنده هم میشدم. این رؤیا سه سال قبل محقق شد و پارکوف را در یک رویارویی دو جانبه بردم. این اتفاق که 16 سال بعد افتاد، برای پدر و مادرم که ماجرای دفتر را میدانستند خیلی جالب بود. وقتی در 14 سالگی قهرمان بزرگسالان شدم، گفتم استاد بزرگ میشوم. خیلیها گفتند شانسی قهرمان شدهای. بعد تقریباً در همان سنی که بزرگان شطرنج مثل کاسپاروف، آناند، کارپوف و... استاد بزرگ شدند به این رتبه رسیدم. حالا هم که گفتم میخواهم قهرمان شطرنج جهان شوم باز هم همین حرفها پیش آمد. بالأخره از همان اول با مسائل حاشیهای روبهرو شدهام، ولی واکنشی نشان نمیدادم و اتفاقاً همینها باعث میشد بیشتر ادامه بدهم. بعداً بعضی از همان منتقدان هم قبول کردند که میتوانم.
- نابغه هستی؟
نه. اگر من نابغه هستم پس بقیه هم نابغهاند، چون من که فرقی با بقیه ندارم. آدمهایی را میشناسم که با محدودیتهای بیشتری روبهرو هستند ولی تمرکز بیشتری دارند. آدمهایی هم هستند که دیده نشدهاند یا خودشان باور ندارند. من از 14 سالگی به بعد فقط روزهای جمعه را خالی میگذاشتم. تفریح و مهمانی و عروسی و هر برنامهی دیگری، فقط اگر جمعه بود میرفتم. شنبه تا پنجشنبه روزی هشت ساعت تمرین میکردم.
- شاید دیگران امکان اجرای چنین برنامهای را ندارند.
بیشتر آدمها دنبال این هستند که خودشان را توجیه کنند و بگویند امکانش نبود. باید محور برنامهریزی را بر توانایی خودت بگذاری. این که دوستان دور هم جمع شوند و مثلاً به هم بگویند امروز عصر برویم گردش و همه سریع بیایند و هیچکدام هم هیچ نقشهای برای گردش نداشته باشند، یعنی برای امروز و شاید برای هفته و ماه آینده اصلاً برنامهریزی ندارند. نوجوانی، طلاییترین زمان زندگی است. مسئولیت ما این است که شرایط هر چیزی را که تحویل میگیریم بهتر کنیم. انسان باید در بدترین حالتها خودش را مسئول بداند.
- اگر بهدلیل یک بیماری فرضی، دیگر نتوانید شطرنج بازی کنید چهکار میکنید؟
دنبال مشغولیتهایی میروم که تأثیر بهتری بر جامعه بگذارم. حقوق، فوتبال، مددکاری یا یک برنامهی اجتماعی، کاری که بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. متأسفانه الآن «آلایش»های ظاهری زیاد و معنویات کمرنگ شده است. بالأخره هرکسی باید به مسئولیت خودش عمل کند.
- مسئولیت احسان قائممقامی چیست؟
به بقیه انسانها انرژی بدهم و راههایی را که برای خودم ترسیم کردهام تا انتها طی کنم. نوجوانهای خوب کشورمان قدر خودشان و وقت خودشان را بدانند. چون یک بار زندگی میکنند باید با هدف زندگی کنند و قرار نیست در زندگی همه چیز برای ما آماده باشد. باید هدفمند، پرتلاش و مصمم باشید، چون زندگی محدود و ایدهآل و گرانبها است.
تصور ما از شطرنجباز نوجوان، پسر عینکی و ریز اندامی است که در کنج اتاقش تمرین میکند و از بازی با بقیهی همسن و سالانش طفره میرود. اما تصویر قائممقامی با آن تصور تفاوت زیادی دارد.
- تصور غالب این است که نوجوانهایی دنبال شطرنج میروند که از نظر جسمی ضعیف و از نظر روحیه منزویاند؟
این ذهنیت ناشی از تفکر نادرست است. اگر بینش علمی داشته باشیم میبینیم که حتی برعکس است و شطرنجباز باید از بهترین شرایط جسمی و روحی برخوردار باشد. در سطوح بالا، شطرنج انرژی بالایی از فرد میگیرد. بازی چند ساعت طول میکشد. بنابراین اگر بدن و ذهن قوی نباشد، نمیتواند 11 روز، هر روز پنج ساعت پشت میز بنشیند. یک کار تمام وقت است که همهی خصوصیتهای شخصی فرد را به چالش میکشد و هر خصلت نادرستی را در سریعترین زمان ممکن از بین میبرد.
- میشود مثالی بزنید؟
دو نونهال هشت ساله در سالن بزرگی که سکوت بر قرار است دارند با هم باز میکنند. بازی پنج ساعت طول کشیده. با یک اشتباه کوچک، تمام زحمتی که یک بچه کشیده به باد میرود و بازی را میبازد. در حالت عادی این بچه هشت ساله باید چه واکنشی نشان بدهد؟
- من فکر میکنم همین که پنج ساعت روی صندلی نشسته، عجیب است.
یک شطرنجباز هشت ساله از این سن یاد میگیرد که حتی خوشحالیاش را برای خودش هضم کند و به شرایط روحی حریفش احترام بگذارد و بازنده یاد میگیرد به نظم سالن احترام بگذارد و ناراحتیاش را کنترل کند. شطرنج آدمی را میخواهد که اگر 10 بار زمین خورد، باز هم بلند شود. 30 سال طول میکشد تا یک بازیکن واقعاً پخته شود. من از هشت سالگی یاد گرفتم. 21 سال است بازی میکنم. 19 سالش خیلی جدی بود و 8، 9 سال دیگر به اوج خودم میرسم.
معمولاً کسی انتظار ندارد که یک نوجوان بتواند برای آیندهاش تصمیم جدی بگیرد و اگر هم تصمیم گرفت بزرگترها یا خودشان را در آن سهیم میدانند یا اصلاً تصمیم را جدی نمیگیرند. چون از او انتظار ندارند که دید درستی از آیندهی خودش داشته باشد و معلوم هم نیست بر سر این تصمیم باقی بماند. ولی این مورد تفاوت داشت.
- در انتخاب بین فوتبال و شطرنج کسی هم روی شما تأثیر گذاشت؟
به هیچ عنوان. تصمیم خودم بود. شاید غیرمستقیم و ناخودآگاه از محیط تأثیر گرفته باشم، ولی تصمیم را خودم گرفتم و هیچ کسی در ترجیح شطرنج به فوتبال نقشی نداشت.
- خیلیها در هر سنی سراغ یک چیز میروند، مثلاً در 12 سالگی به موضوعی علاقه دارند که در 13 سالگی اصلاً به آن فکر نمیکنند؟ چهطور میشود در سن نوجوانی چنین تصمیم بزرگی را گرفت؟
این برمیگردد به ادراک محیطی در سنین ابتدایی زندگی. به زبان دیگر یعنی پایه فکرکردن چهطور گذاشته شده باشد. در سنین ابتدایی مدرسه، نونهال باید رفتار معقول و مسئولیت در قبال دیگران را یاد بگیرد. اگر پایهی تفکر درست گذاشته شده باشد، فرد میتواند در نوجوانی تصمیمهای درست بگیرد. این قدرت تصمیمگیری بعداً در زندگی خیلی به درد میخورد. من مدتی ایران نبودم و فرصت آماده شدن برای کنکور ریاضی- فیزیک را از دست دادم. وقتی برگشتم هیچ فرصتی نداشتم بهجز اینکه برای کنکور علوم انسانی درس بخوانم. شروع کردم. نمیخواستم یک سال معطل بمانم. حالا هم از این انتخاب خودم راضی هستم و به رشتهام خیلی علاقه دارم. اگر یک بار دیگر هم امکان انتخاب داشته باشم، باز هم حقوق میخوانم.
- چهطور چنین حسی دارید. خیلیها اگر به جای بستنی وانیلی، بستنی میوهای بخرند تا یک هفته ناراحتند یا اگر بخواهند پنج روز دیگر جایی بروند از الآن دائم دغدغه دارند.
کسی که حسرت میخورد زندگی را درست درک نکرده است. چون زندگی تجربهی یک بار بودن است و فرصت نداری که حسرت بخوری. هیچ کسی هم نمیداند انتهای زندگیاش کی میرسد. پس نباید به خودمان اجازه حسرت خوردن بدهیم. من که به خودم این اجازه را نمیدهم. اوایل از باخت خیلی ناراحت میشدم، ولی مسئله را با خودم حل کردم. اگر آدم بخواهد خودش را به هرچیزی از این دنیا مثل پول، شهرت، عنوان یا هر چیز مادی دیگری وابسته کند، زندگیاش را فروخته و چیز کمارزشی به جایش گرفته است. همین ندیدن آینده است که زندگی را برای آدم پر ارزش میکند. اینکه نمیدانی چه اتفاقی خواهد افتاد. زندگی موهبتی است که خداوند به انسان عطا کرده است و یک بار شانس بودن داده است. با همین امکاناتی که داری باید بهترین استفاده را بکنی. باید احساساتت را با یک تحلیل خوب هماهنگ کنی و به فال نیک بگیری. ما مسئولیم کاری را که به ما سپردهاند به نحو احسن انجام دهیم. البته باید مسیرش طی شود و بالا و پایین و سختی دارد که میتوانیم کشف نشدههای زندگی را در همان مسیر پیدا کنیم. ولی پیشاپیش نباید دغدغه داشته باشیم.