یکشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۹ - ۰۷:۲۲
۰ نفر

جمعیت که حدود 60-50نفری می‌شد، یکصدا دم گرفته بود: - ای دانه درشت! ای بحران ساز!

طرح - طنز

آقای خوش‌اخلاق از شدت ترس و دستپاچگی خیس عرق شده بود. چندبار خواست در را باز کند. اما پشیمان شد و با خودش واگویه کرد: حتما اسمم جزو بزرگ بدهکاران بانکی درآمده...! همهمه جمعیت بیشتر شد و چند تنی تلاش کردند، در را باز کنند. او ناخودآگاه، فریاد زد: خودم می‌دونم بدهکارم، اما مهلت بدین بی‌انصافا!

لحظاتی بعد آقای خوش اخلاق، وحشت‌زده از کابوسی که به سراغش آمده بود، از خواب پرید. خیس عرق شده بود و در حالی که قلبش به تندی می‌زد، توی رختخوابش نیم‌خیز شده و هاج‌و واج به این سو و آن سو نگاه می‌کرد.

مادرش که سراسیمه، به سراغ او آمده بود، مدام می‌پرسید: برای چی توی خواب فریاد می‌زدی؟! اما «خوش‌اخلاق» از اینکه جمعیت شعاردهنده پشت در خانه‌اش را فقط در خواب دیده بود، نفس راحتی کشید و لیوان آبی که مادرش آورده بود، جرعه‌جرعه نوشید و نفسی تازه کرد. آنگاه گفت:«مادرجون! می‌دونستم،‌این همه چک و سفته امضا کردن و ضامن این و اون شدن، آخرش کار دستم میده! خدای ناکرده اگه بزرگ بدهکار بانکی بشم... .»

مادرش حرف او را قطع کرد و گفت:«نه پسرم! تو به مردم احسان کردی، کمکشون کردی، وام بگیرن و به زخم زندگی‌شون بزنن. این حرفا چیه می‌زنی!»

خوش اخلاق از جایش بلند شد و از جیب کتش چند پاکت درآورد و محتویات آن را به مادرش نشان داد و سینه‌اش را صاف کرد و گفت: «اومدیم صواب کنیم، داریم کباب می‌شیم!...»

خوش اخلاق سپس روزنامه‌ای را که توی کیفش گذاشته بود، به مادرش نشان داد و گفت:ببین مادرجون! اینجا نوشته که بزرگ بدهکاران بانکی معرفی می‌شن، خب! لابد یکیش هم منم!

در این لحظه، زنگ در خانه به صدا درآمد. خوش اخلاق که دوباره تپش قلبش شدید شده و عرق بر گونه‌هایش نشسته بود گفت: اول بپرس کیه، بعد درو بازکن!... اما آنکه به درون آمده بود وام گیرنده‌ای بود که آقای خوش اخلاق‌ ضمانت‌اش را برعهده داشت. او، تمامی وامی را که گرفته بود، گذاشت جلوی خوش‌اخلاق و گفت: عجالتا قسط‌های عقب مانده را صاف کن تا حقوقتو توقیف نکنن!

خوش اخلاق که دلش قرص شده بود با خودش واگویه کرد: «خدارو شکر که از لیست بزرگ بدهکاران بانکی دراومدیم!»

کد خبر 118005

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز