به گزارش همشهری آنلاین، بیخوابی علی باعث شده بود زندگی آنها مختل شود و زن جوان به خاطر چرت زدن در محل کارش توبیخ شود. به همین خاطر بود که او وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، شرط کرد تا زمانی که زندگی آنها به حالت عادی برنگشته، حاضر نیست به خانه برگردد.
قاضی رو به فرشته میکند و میپرسد: «پس شوهرتان کجاست؟چرا او در جلسه دادگاه حاضر نشده است؟». زن جوان سری تکان میدهد و میگوید: «من باید از کجا بدانم که چرا علی نیامده؟او به دادگاه آمده بود و تقاضای تمکین کرده بود تا از طریق قانونی من را به زندگی برگرداند اما الان خودش به دادگاه نیامده و من هم از او خبری ندارم!».
پیشنهاد ازدواج
سر درد دل فرشته وقتی باز میشود که قاضی از او سؤال میکند برای چه خانهاش را ترک کرده است: «من هم مثل هر دختر جوانی با هزار آرزو به خانه بخت رفتم. اما شرایط زندگی آنقدر برایم سخت شد که کارم را به اینجا کشاند».
اشک در چشمان زن جوان حلقه میزند و ادامه میدهد: «علی برادر همکارم بود. هنوز هم در یک اداره با خواهرش، پریسا همکار هستم. من و پریسا رابطه خوبی داشتیم و بالاخره در رفت و آمدهای من به خانه آنها، علی من را دید و خوشش آمد. یک روز پریسا من را برای برادرش خواستگاری کرد و خواست با پدر و مادرم این مسأله را در میان بگذارم و از آنها اجازه بگیرم که خانواده علی رسما برای خواستگاری به خانهمان بیایند».
اما پدر و مادر فرشته وقتی از شرایط علی با خبر شدند با ازدواج آنها مخالفت کردند؛ «پریسا به من گفته بود که علی چند سال پیش ازدواج کرده بوده اما وقتی همسر اولش تصمیم میگیرد برای ادامه تحصیل به خارج برود با علی مشکل پیدا میکند. علی به خاطر کار و خانوادهاش به هیچ وجه حاضر نبوده ایران را ترک کند و از طرفی همسر اولش به شدت برای رفتن اصرار داشته و همین مسأله باعث میشود که زندگی علی با زن اولش بیشتر از چند ماه دوام نداشته باشد و بالاخره آنها از هم جدا شدند.
پدر و مادر من هم وقتی فهمیدند که علی قبلا ازدواج کرده، گفتند خانواده پریسا به هیچ وجه اجازه ندارند برای خواستگاری پایشان را به خانه ما بگذارند؛ چون دلشان نمیخواست دخترشان همسر دوم یک مرد باشد». البته مشکل پدر و مادر فرشته با علی فقط محدود به همین مسأله نبود؛ «وقتی پدر و مادرم فهمیدند که علی از من کوچکتر است، مخالفتشان چندین برابر شد و گفتند زن باید چند سال از مرد کوچکتر باشد تا با هم تفاهم اخلاقی بیشتری داشته باشند».
عروسی
زن جوان رو به قاضی دادگاه ادامه میدهد: «بهرغم مخالفتهای پدر و مادرم، من فکر میکردم که علی برای ازدواج با من مناسب است. البته این را به خانوادهام نمیگفتم چون دلم نمیخواست با نارضایتی آنها به خانه بخت بروم ولی بیشتر به خاطر دوستیام با پریسا دلم میخواست که عروس آنها شوم.
وقتی پریسا فهمید که خانواده من با ازدواج من و علی مخالف هستند و در عین حال دل من با این ازدواج است، از مادرش خواست تا یک روز سر زده به خانه ما برود و مادرم را راضی کند که برای خواستگاری بیایند؛ چون پریسا هم دوست داشت که من و برادرش با هم ازدواج کنیم»
.به این ترتیب بود که یک روز مادر علی برای صحبت کردن با مادر فرشته به خانه آنها رفت؛ مراسم خواستگاری، بر خلاف انتظار فرشته با خوشی به اتمام رسید و وقتی مادر و پدر او از نزدیک با خانواده علی آشنا شدند، همه مخالفتهای قبلیشان رنگ باخت و فرشته و علی بعد از مدتی به عقد هم درآمدند. گرچه این زوج جوان زندگی مشترکشان را با تفاهم کامل شروع کردند اما مدتی بعد یک اتفاق ساده همه چیز را به هم ریخت.
اولین مشکلات
«روزهای اولی که سر زندگیمان رفته بودیم، فهمیدم که خواب علی به شدت کم است. او شبها تا ساعت سه یا چهار صبح بیدار میماند و فیلم نگاه میکرد، آجیل میخورد، قلیان میکشید و از من هم میخواست که پا به پایش بیدار باشم و با هم شطرنج بازی کنیم.»
فرشته که فکر میکرد رفتار علی به خاطر ذوق و شوق اول زندگی است، در ماههای اول، قضیه را به شکل یک مشکل ندید ولی کمکم مسأله رنگ و بوی دیگری به خود گرفت؛ «علی راس ساعت هشت از خواب بیدار میشد و میرفت در مغازهاش. شب هم ساعت نه زودتر به خانه نمیآمد اما باز هم خوابش نمیگرفت!! چند بار با خودم فکر کردم که شاید در مغازه میخوابد. به خاطر همین به مغازهاش رفتم و او را زیر نظر گرفتم اما همیشه در مغازهاش سخت مشغول کار بود و حتی ظهرها هم در مغازه را نمیبست.
بعدها خودش گفت در ساعتهایی که سرش خلوتتر است، با کامپیوتر بازی میکند!!».اما قضیه شب بیداریها برای فرشته به همین راحتی هم نبود؛ «آن قدر شبها دیر میخوابیدم که هر روز سر کار چرت میزدم. رئیس اداره روزهای اول چیزی به روی من نمیآورد اما وقتی چند باری اشتباهاتی در کارم به وجود آمد، دیگر صدای او هم در آمد و با من برخورد بدی کرد».
فرشته که خیلی از وضع پیش آمده در محل کارش ناراحت بود، مسأله را با پریسا- خواهر همسرش- در میان گذاشت؛ «وقتی با پریسا درد دل کردم و مشکلم را به او گفتم، خندید و گفت که کمکم باید خودم را به این شب بیداریهای علی عادت دهم چون علی همیشه این عادت را داشته و دارد».اما این مشکل برای فرشته لاینحل شد.
اول با خودش فکر کرد که دیگر شبها را بیدار نماند و بگذارد که همسرش تا هر وقت خواست بیدار باشد اما «علی از اینکه بخواهم زودتر از او بخوابم ناراحت میشد و بحث راه میانداخت. میگفت این چه زندگی بیمزهای است که آدم ساعت 12 شب بخوابد!! حتی گاهی بحث ما، آنقدر بالا میگرفت که کارمان به دعوا و ناراحتی میرسید! بدبختی این بود که آخر هفتهها هم استراحت نداشتم چون علی برای همه آخر هفتهها برنامه پیک نیک یا سفر میگذاشت و این تفریحات باعث شده بود که شیرازه زندگی از دست من بیرون رود».
در دادگاه
قاضی رو به زن جوان میگوید: «چرا به شوهرتان پیشنهاد نکردید بعضی اوقات با دوستانش به سفر برود؟ اینطوری، هم شما استراحت میکردید و هم کارتان به اینجا نمیرسید».
زن جوان میگوید: «علی میگفت که اگر میخواست مجردی سفر کند که زن نمیگرفت!».«بههرحال تا همسر شما در دادگاه حاضر نشود،حرفهای شما در روند پروندهتان بیتاثیر است.» این را قاضی میگوید، درحالیکه به پرونده دیگری که روی میزش است نگاه میکند.فرشته هم جواب میدهد: «این من نبودهام که این پرونده را تشکیل دادهام و به علی هم گفته بودم تنها شرط برگشت من به خانه این است که ساعت 11 شب بخوابد و در سال فقط دو بار سفر برود. اگر هم شرطم را نپذیرد،آن وقت در همین دادگاه تقاضای طلاق میدهم».به این ترتیب، رسیدگی به پرونده علی و فرشته به روز دیگری موکول میشود که هر دوی آنها در دادگاه حاضر باشند.
نظر شما