ما آدمها همیشه تصمیم میگیریم. تصمیم میگیریم خوب باشیم. تصمیم میگیریم عوض شویم. خیلی تصمیم میگیریم؛ همیشه و هرروز... حالا هم تصمیم گرفتیم، سراغ یک روانشناس برویم؛ مریم رفعتی که استاد دانشگاه است. تصمیم گرفته بودیم با او درباره تصمیمگیری حرف بزنیم. حرف زدیم.
-
چرا ما تصمیم میگیریم ولی آن را عملی نمیکنیم؟
آدمها دو نوع هستند: کسانی که فقط درباره تصمیمهایشان حرف میزنند و به آن عمل نمیکنند. کسانی که تصمیم میگیرند، اما به این آگاهی رسیدهاند که نمیتوانند به تصمیمشان عمل کنند و میپرسند چرا؟
-
دسته اول چرا به تصمیمشان عمل نمیکنند؟
به خاطر نداشتن اعتماد به نفس. آنها نمیتوانند حرفهایشان را عملی کنند. وقتی یکی دوبار شکست خوردند کنار میکشند؛ آنوقت از آن به بعد فقط حرف عملیکردن کارها و تصمیماتشان را میزنند. اگر هم مورد سؤال قرار بگیرند انجام ندادن کارها را با حرف توجیه میکنند.
-
و دسته دوم؟
برای دسته دوم میشود درباره فرآیند تصمیمگیری حرف زد...
این گروه تصمیم میگیرند اما عمل نمیکنند و خودشان هم این اتفاق را میدانند.
-
اصلاً تصمیمگیری چیست؟
فرآیند تصمیمگیری مسئلهای است که برای خودش مرحلههایی دارد.
تصمیمگیری با فکر انسان صورت میگیرد و همیشه باید از نقطهای شروع شود و به جایی برسد. پس اگر کسی یکی درمیان این مرحلهها را طی کند یک تصمیم درست نمیگیرد.
-
چرا مثلاً ما هنگام تحویل سال تصمیم میگیریم از این به بعد نمازهایمان را به موقع بخوانیم، یا با مامان و بابا مهربان باشیم، یا دیگر کسی را اذیت نکنیم. اما نمیشود و با گذشت چند روز ما به حرفهایمان عمل نمیکنیم؟
برای تصمیمگیری باید شرایط مکانی، زمانی، تواناییها و امکانات خودمان را بسنجیم. باید همه چیز آماده باشد. مثل اینکه دانهای را در خاک نامرغوب بکاریم، حتی اگر آفتاب و آب هم باشد، ولی آن دانه رشد نمیکند.
پس اگر شرایط فراهم نباشد و ما ندانیم که آیا قادر هستیم تصمیممان را انجام بدهیم، شکست میخوریم.
مثلاً با آغاز سال تصمیم میگیریم در عرض یک هفته 10 کیلو لاغر شویم. خب اصلاً نمیشود در عرض یک هفته لاغر شد. یا حتی اگر بشود ممکن است کار ما به بیمارستان بکشد. پس کل تصمیم ما درست نبوده، چون امکانات رسیدن به این خواسته فراهم نیست.
-
پس چهکار میشود کرد؟
در وهله اول باید هدف خود را بشناسیم. مثلاً اگر میخواهیم لاغر شویم، نگوییم در عرض یک هفته؛ بگوییم: من میخواهم لاغر شوم. آنوقت روزی یک قاشق از غذایمان کم کنیم. بعد از یک هفته 300 گرم لاغر میشویم؛ اما همین اتفاق باعث میشود انرژی بگیریم و دوباره برای رسیدن به هدفمان تلاش کنیم و از هفته بعد 2 قاشق از غذایمان کم شود و این روند را ادامه بدهیم تا به آن چیزی که مطلوب است برسیم.
برای این که بتوانیم تصمیمهایمان را عملی کنیم باید اول بلد باشیم تصمیم بگیریم، بعد هم هدفهایمان را کوچک کنیم و درباره چیزهایی تصمیم بگیریم که امکان رسیدن به آنها هست، آنوقت مرحله به مرحله جلو برویم.
اگر به دروغگفتن عادت کردیم نمیتوانیم در عرض یکهفته دروغگویی را ترک کنیم؛ باید زمان بیشتری به خودمان بدهیم و آنوقت دروغگویی را آرامآرام ترک کنیم و برای آن برنامهریزی کنیم.
-
گفتید تصمیمگیری درست؛ تصمیمگیری درست چگونه است؟
اول باید تصمیممان را تعریف کنیم؛ مثلاً نمیشود گفت من میخواهم آدم خوبی شوم، باید اول تعریفی از خوببودن داشته باشیم؛ مثلاً بگوییم میخواهم دیگر خوشقول باشم، آنوقت باید راهحلهایی نوشت، همه راهحلهای خوب و بد را؛ که چهطور میشود خوشقول بود. به این کار میگویند بارش مغزی.
بعد باید آنها را ارزیابی کرد که کدامیک از راهها را میتوانیم انجام بدهیم. آنوقت روبهروی هر کدام، که امکان انجامش را داریم، عیبها و مزیتهایش را بنویسیم و از خودمان بپرسیم، اگر این راه را بروم چه میشود؟به خودم صدمه میزنم یا نه؟ به خانوادهام یا به جامعه صدمه میزنم؟
به این ترتیب میشود تصمیمگیری کرد. ما باید بدانیم که هر راهی هم عیب دارد و هم مزیت.
-
پس به این ترتیب میشود نتیجه گرفت که اگر ما تصمیمی را انجام نمیدهیم، فقط مربوط به تنبلی نیست؟
درست است. وقتی ما تصمیم میگیریم و عمل نمیکنیم، برای این است که هدف ما بزرگ است. اگر چه ممکن است ما دچار اهمال کاری شویم و همه چیز را دقیقه 90 انجام بدهیم، یا حجم کار زیاد باشد. اما باید بدانیم تنبلی حاصل یادگیری است.
-
چهطور میشود با آن مبارزه کرد؟
با یک تصمیم درست... تصمیمی که ما در آن بخواهیم تنبلی را ترک کنیم.