«ساعتها»ی او 9 اسکار را به خود اختصاص داد که یکی از آنها برای بازی در نقش نویسنده معروف، ویرجینیا وولف به نیکول کیدمن رسید. دالدری بار دیگر سینه سپر کرده تا با تکیه بر جادوی قلم دیوید هیر در اقتباس از قصه پررمز و راز برنارد اشلینک به جنگ رقبای اسکاری خود برود. آنها در این داستان نیمه اتوبیوگرافیک نویسنده، به سراغ موضوعی حساس و جنجالی رفتهاند تا صدای دلخراش فراموش شدگانی را انعکاس دهند که سالها پیش در میان شعلههای آتش تعصبات نژادی، ملیتی و مذهبی سوختند و اینک خاکستر آنان از قعر تاریخ، وجدان بازماندگان آن جلادان را میلرزاند.
ماجرای «خواننده» در آلمان پس از جنگ جهانی دوم رخ می دهد.رالف فینیس و دیوید کراس نقش مایکلبرگ را در سنین جوانی و میانسالی بازی میکنند؛ کیت وینسلت هم نقش اصلی زن این فیلم را بازی میکند و گفته میشود شانس بالایی برای موفقیت در اسکار دارد. او نقش هانا اشمیتز را بازی میکند؛ فردی که پرستاری مایکلبرگ را برعهده میگیرد. مدتی بعد هانا ناپدید میشود و از دادگاه جنایتکاران جنگی نازی سر در میآورد... .
وقتی «ساعتها» جوایز اسکار را درو کرد و منتقدان به ستایشش پرداختند، روزنامهنگاری نوشت: «دالدری از این پس کار سختی را پیشرو خواهد داشت. ساختن فیلم درخشانی چون «ساعتها» قطعا کار دشواری بوده ولی تکرار این موفقیت در فیلم بعدی، به عرقریزان روحی به مراتب بیشتری نیازمند است!» دالدری که در تمام این سالها کارگردانی اسکاری نامیده شده و منتقدان برای فیلم بعدیاش لحظهشماری کردهاند، حالا با فیلم تازهاش هم از بختهای جدی اسکار است و هم منتقدان «خواننده» را اثری موفق ارزیابی کردهاند.
دالدری به عنوان فیلمسازی عمیقا روشنفکر، نشان میدهد که در دل بزرگترین صنعت سرگرمیساز دنیا نیز میتوان نخبهگرا بود و حساسیتهای هنری را تا بالاترین درجه لحاظ کرد و در عین حال طعم خوش موفقیت را چشید.
این دومین باری است که با دیوید هیرکار میکنید. هر دو بار موضوعات سنگین و پیچیدهای را انتخاب کردهاید که با معیارهای متعارف سینمایی همخوانی نداشته و به نوعی آثار ساختارشکنانهای محسوب شدهاند. چرا به این موضوعات اهمیت بیشتری میدهید؟
صادقانهترین پاسخ به این سؤال این است که چرا باید برای هر موضوع بیاهمیتی وقت صرف کنیم؟ چرا باید هر کتابی را که خواندیم به فیلم برگردانیم؟ پس از مطالعه باید دید آیا کتاب ارزش آن را دارد که دو سال از عمر و زندگیتان را در دنیای آن بگذرانید. موضوعی که برای «خواننده» درنظر گرفتیم به اندازه کافی پیچیده و چند لایه بود و نقاط ابهام فراوانی داشت! یکی از جالبترین و متفاوتترین موضوعاتی که تا آن روز درباره آن فکر کرده بودم! از طرفی همانطور که میدانید دیوید هیر دوست قدیمی من است، ما کارهای زیادی را مشترکاً انجام دادیم و معمولا نتایج خوبی هم گرفتم. به همین خاطر تصمیم گرفتیم در این پروژه هم با او همکاری داشته باشم.
- قرار بود آنتونی مینگلا روی این رمان کار کند. آیا او دیوید را برای نگارش فیلمنامه انتخاب کرده بود؟
دیوید قبل از من رمان اشلینک را خوانده بود و آن را به آنتونی پیشنهاد کرده بود. آنتونی تمام برنامهریزیهای لازم را برای ساخت آن انجام داده بود و حقوق ساخت آن انحصاراً در اختیار خودش بود اما نمیدانم چه شد که یکباره تصمیم گرفت پروژهای را که اجازه نمیداد هیچکس روی آن دست بگذارد و برای انجام آن اشتیاق زیادی داشت به من پیشنهاد کرد و کاملا از آن صرفنظر کرد.
- کیت وینسلت هم در مصاحبهای گفته بود رمان «خواننده» را قبل از آنکه بحث ساختن این فیلم مطرح شود خوانده بود. کمی عجیب به نظر میآید که هر سه نفر شما این کتاب را جدا از هم و بدون هماهنگی خواندهاید.
تعجب ندارد، کتاب اشلینک یک شاهکار پرفروش است!
- جالبترین و مهمترین نکتهای که در کتاب به آن برخوردید چه بود؟ سؤالم را به شکل دیگری مطرح میکنم. در کتاب چه دیدید که شما را به فکر سینمایی کردن آن انداخت؟ شخصیتها، موضوع قصه یا دوران حساس و تاثیرگذار آن در تاریخ؟!
من چند سالی را در آلمان زندگی کردم. پس بهتر است صادقانه بگویم که تنها موضوع جالب و پراهمیت قصه بود که مرا تحت تاثیر قرار داد.
- چه سالهایی را در آلمان گذراندید؟
دهه 70. از 13 تا 18 سالگی درست زمانی که به مدرسه میرفتم تقریبا سالی یک ماه را در آنجا بودم. فکر میکنم این زمان برای آشنایی با فرهنگ و فضای ذهنی مردم این کشور کافی باشد.
- من هم تجربه زندگی در آلمان را دارم و میدانم که رویدادهای جنگ جهانی دوم، حاکمیت نازیها و عواقب جبرانناپذیر آن برای مردم این کشور تا چه اندازه اهمیت دارد. دغدغه اصلی این مردم سهم آنها از جنگ و احساس گناه از جرم سنگینی است که تاریخ به نام آنها ثبت کرده. وقتی تصمیم به ساخت این فیلم گرفتید میدانستید که ناچارید آن را در آلمان جدید فیلمبرداری کنید؛ کشوری که پس از جنگ کاملا متحول شده است. آیا پیدا کردن مکانهایی که از آن روزها دست نخورده باقی مانده باشند و همان حالوهوا را داشته باشند کار مشکلی بود؟
برلینی که امروز میبینیم در 100سال گذشته 3 بار از نو ساخته شده است، به همین خاطر امروز نمیتوانیم هیچ جایی را در این شهر پیدا کنیم که حتی به برلین 1989 شباهت داشته باشد. همانطور که قطعا آن برلین 1947 نیست. اروپا روزبهروز تغییر میکند و هر روزش دنیایی جدید است. معجزه اقتصادی تجددخواهی و حجم عظیم ساختوسازهایی که مارشال پلان در آلمان انجام داده این کشور را کاملا متحول کرده است. مکانی که باید به ضرورت، رمان قصه در آن روی میداد، شهر هایدلبرگ در جنوب باختری این کشور بود اما تغییرات زیادی در طول این سالها چهره شهر را به کلی عوض کرده بود. به همین خاطر شهری کاملا متفاوت را به نام گورلتیز انتخاب کردیم، که در نقشه آلمان قدیم در مرز لهستان واقع شده. با وجود آنکه بسیاری از شهرهای آلمانشرقی در برنامه بازسازی و نوسازی قرار گرفتهاند، این شهر تنها مکانی بود که هنوز ویژگیهای لازم را برای ساخت «خواننده» داشت.
- فکر میکنم در ارتباط با عوامل آلمانی فیلم مشکلی نداشتید. شما هنوز هم آلمانی صحبت میکنید؟
من از کودکی این زبان را فراگرفتم. بعید میدانم فراموشش کنم.
- درباره انتخاب کیت وینسلت بگویید. میدانم او اولین گزینه شما برای بازی در این نقش بود اما شایعاتی هم در مورد نیکول کیدمن مطرح بود. چه شد که نهایتا این نقش از آن کیت شد؟ آیا در زمان آغاز به کار پروژه مبنا را بر بازی او گذاشته بودید؟
بله کیت آن روزها مشغول کار روی «جاده انقلابی» بود. کیدمن اصلا سرصحنه ما نیامد، چون به شدت درگیر کار «استرالیا»بود. قرار بود پس از کریسمس کار را با ما شروع کند که با باردار شدنش قضیه کاملا منتفی شد. به همین خاطر من باز هم نزد کیت بازگشتم و قرار شد چند ماهی کار را به تعویق بیندازیم تا او بتواند در کنار ما باشد.
- پس به همین خاطر بود که فیلم عملا امسال کلید خورد؟
ما فیلمبرداری را سپتامبر گذشته آغاز کردیم.
- شنیدهام که ژوئن یا جولای گذشته بود که آن را تمام کردید.
بله کاملا درست است.
- پس کارتان سریع پیشرفته است! این چند ماه برای ساختن یک فیلم مدت کمی به نظر میرسد.
یک سال برای ساختن 120دقیقه فیلم کافی نیست؟
- با این تفاسیر باید تدوین را همزمان با فیلمبرداری انجام داده باشید.
بله همینطور است.
- در این فصل فیلمهای زیادی به نمایش درآمدهاند که به نوعی با جنگ جهانی دوم ارتباط پیدا میکنند، اما متاسفانه بیشتر نویسندگانی که زحمت تماشای دقیق فیلمها را به خود نمیدهند «خواننده» را هم ردیف دیگر فیلمهای رده پایین از این دست قرار دادهاند. من با وجود آن که هیچ ذهنیتی درباره قصه نداشتم و رمان اصلی را نخوانده بودم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، خصوصا در صحنهای که مایکل و هانا چند سال بعد از قرار ملاقاتشان همدیگر را میبینند و پرده از راز بزرگ قصه برداشته میشود.
این خیلی عالی است.
- در گفتوگویی که با نویسندگان کار شما داشتم بحث اقتباس از یک رمان اینچنینی و چگونگی برگردان آن به فیلمنامه مطرح شد. به نظر من قصد و موقعیتهای فیلم شما برای یک مخاطب آمریکایی یا انگلیسی غیرملموس است و نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. میزان برخورداری این مخاطب از این فیلم شما و قضاوت او بستگی به میزان تاثیرگذاری اقتباس سینماییتان و بالطبع زبان فیلمنامه دارد. آیا اساسا برقراری ارتباط با غیرآلمانیها هم برایتان اهمیت داشته است؟
غیرآلمانیها؟ (میخندد)... خب میدانید داستان اشلینک یک قصه آلمانی تمامعیار است. فکر میکنم برنارد آن را به زبان انگلیسی نوشته تا شانس خود را در جذب مخاطب خارجی و میزان موفقیت تمهای مدنظرش بیازماید. برای من واکنش مردم آلمان بیش از هر چیز اهمیت دارد. به همین خاطر بیصبرانه در انتظار اکران آن در این کشور هستم. البته نمایش آن به بعد از جشنواره فیلم برلین درماه فوریه موکول شده است. به هر حال باید بگویم تمهای «خواننده» جهانی هستند. صداقت، بخشش، دوستی و گذشت از زیباترین مفاهیم انسانی هستند که نمیتوان آنها را به مردم یک کشور محدود کرد. این مضامین محوری فیلم میتوانند به همه فرهنگها و موقعیتها تعمیم یابند. به نظر من مخاطب این فیلم هر انسان آگاهی است که با وجدان بیدار زندگی میکند!
- اولین پرده این اثر رومانس بسیار جالب است و مطمئنم که مورد توجه بسیاری از مردم قرار میگیرد، چون بسیاری از آنها چنین تجربههایی داشتهاند. فیلم شما مرا به یاد «ساعتها» انداخت؛ فیلم تاثیرگذاری که هرچندوقت یکبار دوست دارم آن را ببینم.
این خیلی خوب است.
- در «ساعتها» شما فیلیپگلس را برای بخش موسیقی داشتید. کار او بینظیر است اما درباره کار نیکوموهولی جوان از شما میپرسم. او قبلا فیلمی را با عنوان «جوشوا» کار کرده بود که موسیقی بسیار خوشساخت و پذیرفتنیای داشت. تعجب میکنم که چطور تصمیم گرفتید کاری متفاوت با «ساعتها» بسازید.
موهولی هم روی آن فیلم کار کرده بود. او سالهاست که با فیلیپگلس حتی در کارهای استودیوییاش همکاری دارد. به عقیده من او از خوشقریحهترین و با انگیزهترین آهنگسازان جوان امروز آمریکاست، ستارهای تکرار نشدنی در دنیای موسیقی معاصر این کشور! من به تواناییهای او ایمان دارم و از اینکه توانستم کمک او را در این پروژه داشته باشم بسیار خوشحالم. او درست مثل فیلیپ با موسیقیاش حرف میزند و به خوبی میداند که وظیفه موسیقی در یک فیلم تنها دادن پشتوانه احساسی به رویدادهای آن نیست. به همین خاطر است که نوعی بحث دیالکتیکی را از همان تیتراژ ابتدایی در فیلم به جریان میاندازد و در طول آن سطح دیگری از گفتوگوها را به دیالوگها میافزاید و عملا در کنترپوان بر تاثیر آنچه میبینید میافزاید.
- تا آنجا که به یاد دارم شما با اسکات رودین در پروژه کالا والیروکلای کار میکردید. چرا او پس از چند ماه پروژه را ترک کرد؛ فیلمی که جز خودتان هیچکس آن را ندید!
بله، اسکات تهیهکننده این فیلم بود، اما در گروه اتفاقاتی افتاد که ترجیح داد آن را رها کند. البته امیدوارم که این فیلم برای همیشه فراموش نشده باشد.
- سیدنی پولاک و آنتونی مینگلای مرحوم قبل از مرگشان چه سهمی در فیلم شما داشتند؟
اعتراف میکنم فیلم ما بدون راهنماییهای آنتونی و سیدنی این «خواننده» از آب درنمیآمد. سیدنی را خوب میشناختم، اما آنتونی دوست صمیمی و خیلی نزدیک من بود. همانطور که میدانید این کار در اصل پروژه آنتونی بود، قرار بود او خودش آن را بنویسد و کارگردانی کند. اما طولی نکشید که به این نتیجه رسید در چند سال آتی مجال پرداختن به آن را نخواهد داشت. از طرفی چون در مقابل برنارد اشلینک و قولی که برای سینمایی کردن کتابش به او داده بود احساس مسئولیت میکرد و از من و دیوید خواست که روی آن کار کنیم. میدانید آنتونی هیچگاه به خاطر پول و شهرت کار نمیکرد. همیشه در کمال سخاوت و بلندنظری همه تجربیات و مهارتهایش را در اختیار دیگران قرار میداد. سیدنی پولاک هم همینطور! هر دو نفر در نگارش فیلمنامه و انتخاب بازیگران به ما کمک کردند و در چند جلسه با من و دیوید درباره طرحهای ارائه شده فیلم صحبت کردند.
سیدنی همیشه به هدف میزد. او مهمترین و اساسیترین سؤالی را مطرح میکرد که ما باید در فیلم به آن پاسخ میدادیم. آنتونی با زیرکی و تبحر فوقالعاده خود جزئیات کار را بررسی و بازبینی میکرد. او هنرمند بزرگی بود که هیچکس را رقیب خودش نمیدانست و همواره سعی میکرد به همه کمک کند تا بهترین فیلمشان را بسازند. او تهیهکننده کاری شده بود که خود میخواست آن را بسازد و برنامهریزیهای زیادی برای آن کرده بود. مرگ این دو عزیز ضایعه اسفباری بود که سینمای جهان را عزادار کرد.
- از فضای حاکم بر صحنه و روابط عوامل فیلم بگویید.
به جز داپ، مدیر فیلمبرداری همه عوامل ما آلمانی بودند؛ افرادی مبادی آداب، جدی و در عین حال شوخطبع! فضای صمیمانهای بر گروه حاکم بود و آنها به خوبی با زیرو بم کتاب آشنایی داشتند و در طول پروژه پیشنهاداتی برای بهتر شدن کار میدادند. بسیاری از آنها پس از اتمام کار از دوستان بسیار خوب من شدند. توجه آنها به جزئیات فوقالعاده بود. به عنوان مثال، دیوید هافمن یکی از افرادی بود که تلاشش در تحقیق و اطلاع از صحتوسقم دادههای داستان اشلینک و یافتههای ما باور نکردنی بود. به طور کلی فکر میکنم همه افراد از کنار هم بودن در این جو دوستانه و کاری لذت میبردند. نزدیکانم دلیل آن را سابقه کاری من در تئاتر میدانند چون معمولا تئاتریها با هم رابطه نزدیک و خوبی دارند از طرفی ما گروه خاصی از آلمانیها را در کنار خود داشتیم که بسیار سخاوتمندانه سعی میکردند و کار خوبی را از آب درآورند.
- آیا مشکلی پیش نیامد که در اعلام تاریخ اکران آن تردید پیدا کنید؟ اینکه فیلم درست سروقت و همین امسال که قول داده بودید آماده شود؟
راستش را بخواهید قرار بود فیلم یک ماه زودتر تمام شود. اما با تاخیری که در فیلمبرداری داشتیم به هیچ وجه واقعبینانه نبود. به همین خاطر سعی کردیم وقت بیشتری بگیریم و بالاخره با تلاش و همت افراد گروه توانستیم در حداقل زمان ممکن آن را به اتمام برسانیم. وقتی شرایط عوض شد و کارها روی غلتک افتاد همه نفس راحتی کشیدند.
- بسیاری از مطبوعات و رسانهها فیلم شما را یکی از بختهای اصلی اسکار امسال میدانند. نظر خودتان در این باره چیست؟
نمیدانم چه بگویم. از وقتی که مدرسه میرفتم جایزه گرفتن را دوست داشتم. جای امیدواری دارد، فیلم آنقدر به نظر منتقدان قوی آمده که چنین قضاوتی درباره آن کردهاند. ولی خب میدانید در آمریکا این ترفند یکی از ابزارهای مفید بازاریابی است. اما چنین چیزی در مورد کشورهای دیگر صدق نمیکند. خصوصا برای فیلمی چون «خواننده» که بیشتر یک فیلم اروپایی محسوب میشود! من بیش از آنکه در رویای جایزه کارگردانی باشم دوست دارم بازیگرانم را با جایزه ببینم.اسکار برایم اهمیت چندانی ندارد، ولی علاقهمندم کیت وینسلت این جایزه را برای فیلم من ببرد.
کامینگ سون- دسامبر 2008