شنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۹
۰ نفر

هفته‌نامه‌ی دوچرخه > اوکتای فراغی: من گاهی سایه‌ام، سایه‌ای که در تاریکی هیچ است و با نور متولد می‌شود. سایه‌ای که ظهرها بر بلندای دیوارها بلند می‌شود و پی پرنده‌ها، تا روی شاخه‌های درختان هم کشیده می‌شود.

تصويرگري: سیذارتا تالوکدار

سایه‌ای که عصرگاه کوچک می‌شود و مانند کودکی بازیگوش خودش را پشت دیوارها پنهان می‌کند تا صبح فردا دوباره با نور پیدا شود.

سایه‌بودن خوب است. تجربه‌ی پرندگی و پرواز است. بی‌بال پریدن، بی‌بال مرزها را طی‌کردن. وقتی که سایه می‌شوم بی‌صدا می‌دوم. کسی مرا نمی‌بیند و حواسش به من نیست. بعد من نادیدنی‌های بسیاری را کشف می‌کنم.

آدم‌ها را می‌بینم، به چشم‌هایشان طولانی نگاه می‌کنم و آرزوهایشان را در آن‌ها پیدا می‌کنم. اشک‌های بی‌صدا را کشف می‌کنم که در چشم عابری که با سرعت از خیابان رد می‌شود نشسته است. پرنده‌ها را دنبال می‌کنم و یاد می‌گیرم مسیر کوچ از کدام سوی آسمان می‌گذرد. گفت‌وگوی باد و برگ‌ها را می‌شنوم و از رازهای بزرگ خلقت باخبر می‌شوم.

سایه‌بودن مرا به سکوت دعوت می‌کند. در سکوت، بسیار می‌بینم و بسیار می‌شنوم. می‌آموزم رازهای فراوانی در جهان وجود دارد که برای درک آن‌ها باید زبان فروبست و فقط تماشا کرد. من در پناهِ سایه‌بودن به یک‌جور مکاشفه دعوت می‌شوم. در این سکوت، با روح خودم بی‌واسطه روبه‌رو می‌شوم و مرزهای تن را پشت سر می‌گذارم. درست همان لحظه‌هایی که من در سکوت خود به سایه‌ بدل شده‌ام و مرزها را پشت سر می‌گذارم، دیگران مرا می‌بینند که پشت پنجره‌ی خانه ایستاده‌ام. چه تصویر غریبی! آیا حقیقتاً منم که آن‌جا ایستاده‌ام؟ در این قاب، من سال‌های نوری از خودم فاصله گرفته‌ام و در سکوت و مکاشفه، به تماشای نادیدنی‌های دنیا رفته‌ام.


تصویرگری: سیذارتا تالوکدار

کد خبر 669687

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha