خب، ولی حالا دوباره اتفاقهایی افتاده. پس از مدتها جلسه داستان برگزار شده و قرار است جلسهها از این به بعد ادامه داشته باشد. نقد قصه را هم که در یکی دو شماره پیش بر داستانهای دوستانتان دیدهاید. کارت دعوت هم که برای شرکت در باغچه داستان در پایین همین صفحه به دستتان میرسد... دیگر چه میخواهید؟ پس تنبلی نکنید و دست بهکار شوید. با شما هستم، با همه شما که هفتهای یک بار نامه مینوشتید که: « پس این گروه داستان چه شد؟»!
خیلی سخت است به جلسهای دعوت شده باشی که داستان بخوانی اما نخوانده برگردی، آن هم در دفتر مجلهای که دوستش داری و چند سال است با آن در ارتباط هستی. این حسرت را میشد در پایان جلسه داستان روز چهارشنبه در صورت دو نفر دید، کاری نمیشد کرد. وقتی در یک جلسه داستان بحثها بالا میگیرد، معلوم است که وقت نمی شود همه داستانهایشان را بخوانند، اما یک چیز را میشود مطمئن بود: این که
داستان نخوانده ها هم دست خالی برنگشتهاند.حتماً با شنیدن نظرات دیگران درباره داستان به فکر افتادهاند که روی داستانشان کار کنند و از نو بنویسند. اما چه شد که بعضیها نتوانستند داستان بخوانند.
جلسه با داستانی آغاز شد که سحر سجادنیا خواند. داستان زنی که با تغییر ظاهر، خودش را آدم درماندهای جا میزند و از رهگذران گدایی میکند.
جعفر توزنده جانی، نویسنده - عکس ها از محمود اعتمادی
اولین نظر را مسعود کریمی فاطمی داد. او گفت که یک سال است بهطور جدی داستان مینویسد، اما از خیلی وقت پیش نوشتن را شروع کرده است. نظر او درباره داستان این بود:« داستان شبیه یک فیلم بود؛ فیلم کوتاهی که گزارش لحظهای را میدهد، اما از وارد شدن به عمق شخصیت داستانش ناتوان است.» مصطفی تاجیک هم با او موافق بود و گفت: «نویسنده به اندازه کافی روی شخصیت اصلی داستان خود کار نکرده است.»
داستان سحر سجادنیا را فقط دو نفر نقد کردند، اما وقتی مصطفی تاجیک داستان خود را خواند، دو نفر دیگر به جمع اضافه شدند: هاله مسگری و فاضله مسگری. مصطفی، داستان پسرکی را نوشته بود که جلوی آینه ایستاده و میخواهد ریشش را بتراشد. داستان «ریشتراش» اینطوری شروع میشد. داستانی درباره بلوغ و بزرگ شدن. این که بزرگ شدن برای بعضیها چقدر سخت است. موضوعی که خیلی از نوجوانان با آن درگیر بوده یا هستند. برای همین مسعود کریمی از داستان خیلی خوشش آمد و با تمام وجود از داستان دفاع کرد. دفاعی که البته زیاد مورد قبول بقیه قرار نگرفت. سحر سجادنیا درباره طرح داستان حرف داشت و همچنین بعضی از اشکالات را یادآوری کرد؛ مثل توصیف نکردن صحنهای که پسرک جلوی این آینه ایستاده، چیزی که خود در داستانش تا توانسته رعایت کرده و معتقد بود که داستان اوج و فرود زیادی ندارد تا خواننده را با خودش همراه کند. نظری که البته دیگران با آن موافق نبودند و همین بحث سبب شد وقت زیادی از جلسه گرفته شود.
از راست: مسعود کریمی فاطمی، مصطفی تاجیک، فاضله مسگری، سحر سجادنیا، هاله مسگری
اما جلسه داستان همین است. گاه ممکن است نقد یک داستان خیلی بیشتر از خودش باشد. اصلاً داستان همین است، گاه چند خط ممکن است دنیایی حرف داشته باشد؛ مثل داستانی که فاضله مسگری خواند. داستان «قفس» کوتاه بود، اما خیلی دربارهاش بحث شد. این داستان هم نظر بعضیها را به خودش جلب کرد و بعضیها با آن موافق نبودند.یکی از مخالفها هاله مسگری بود که گفت:« اصلاً از این داستان خوشم نمیآید. »
دوباره موافقها و مخالفهای داستان در مقابل هم ایستادند و نظرشان را گفتند. نظر سحر سجادنیا این بود که داستان از نظر طرح مشکل دارد و بعضی از قسمتهای داستان با کل داستان خوب جفت و جور نشده. اینطوری وقت میگذشت، حتی خود کسانی که قرار بود داستان بخوانند متوجه آن نبودند. به قول معروف حرف حرف میآورد. گاه سخن کسی درباره بخشی از داستان جرقهای بود که به ذهن دیگران میافتاد. نباید هم زیاد از این بحثها دوری کرد. لذت داستان خواندن در کشف لحظههای آن است و این کشف به سادگی اتفاق نمیافتد.
و پایان حسرتی بود که در چهره دو نفر موج میزد: مسعود کریمی فاطمی و هاله مسگری. ساعت میگفت وقتی نمانده است. فرصت ما تا ساعت پنج بود. جلسه هر چند با تأخیر آغاز شد و حتی به نظر میرسید سرد و بیروح است؛ در پایان این طوری نبود و پایان جلسه نشان میداد زودتر از آنچه فکرش را میکردیم جلسه شور و نشاط خود را به دست آورده، طوری که کسی دوست نداشت به پایانش برسد و حتماً همین شور و نشاط بوده که اینطوری حسرت نخواندن داستان را به چهره دو نفر از دوستان انداخته و همچنین کنجکاوی را در فکر دیگران که آن دو چه داستانی را قرار بود بخوانند.
کارت دعوت برای داستان نویسان نوجوان
به باغچه داستان خوش آمدید
داستان چیست؟ نویسنده کیست؟ یک داستان چگونه در ذهن خالقش شکل میگیرد و بهوجود میآید؟ یک داستان خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ آیا هر خاطره و ماجرایی را میتوان داستان نامید؟ اینها سؤالهایی است که خیلیها میخواهند جواب آنها را بدانند؛ مخصوصاً کسانی که تازه قلم بهدست گرفتهاند و نوشتن را آغاز کردهاند.
برای همین دوچرخه همه دوستان داستاننویسش را به باغچه داستان دعوت میکند تا در این باغچه هم بیشتر با هم آشنا شویم و بتوانیم از تجربههای هم استفاده کنیم و هم از تجربههای نویسندهها بهره ببریم.
پس اگر میخواهید در باغچه داستان ساکن شوید تا آخر مهرماه فرصت دارید. تا آخر مهرماه:
- 2 تا از داستانهایتان را برای دوچرخه بفرستید. داستانهایتان نباید خیلی طولانی باشد، حداکثر 3 صفحه.
- این داستانها را در پاکتهای جداگانه بگذارید و روی پاکت بنویسید: « باغچه داستان».
- کپی شناسنامه (برای کسانی که خبرنگار افتخاری نیستند.) نشانی دقیق و شماره تلفن فراموش نشود.
برای شما در این باغچه برنامه داریم و منتظرتان هستیم.