جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۸۷ - ۰۷:۰۱
۰ نفر

فریبا خانی: خانه ما از درخت سرو بالاتر است. وقتی پله‌های نوک‌تیز خانه را بالا می‌روم، درخت نشانی است.

از پشت شیشه‌های راه‌پله،‌ درخت سبز را می‌بینم. طبقه اول، ساقه درخت پیداست. آنجا می‌توانم ساقه تنومند آن را ببینم که روی آن بچه‌های همسایه یادگاری کشیده‌اند: یک قلب و دو حرف انگلیسی A و D. حتماً درخت هنگام کشیدن تیغ روی تنه‌اش ناله کرده است. آیا کسی صدایش را شنیده؟

   طبقه دوم به شاخه‌‌های انبوه ، سبز و بزرگ می‌رسم؛ جایی که یک کره بزرگ سبز در حال تشکیل شدن است؛ جایی که انبوه برگ‌های سوزنی را می‌بینم و طبقه سوم و چهارم که نوک درخت‌ پیدا می‌شود.

   خانه ما آخرین طبقه این آپارتمان است؛ آسانسور هم نداریم. چه خوب است که من هر روز از راه‌پله‌ها بالا می‌روم. از سرو هم بالاتر می‌روم... چه خوب است من با درختم حرف می‌زنم و راه طولانی 76 پله را به راحتی طی می‌کنم. نوک سرو، لانه یک پرنده کوچک است، به لانه پرنده خیره می‌شوم؛ به بالاتر از سرو که برسم، یعنی به مقصد رسیده‌ام و یادم می‌رود چگونه پله‌ها را طی کرده‌ام.

   در پاگرد آخرین طبقه از پشت شیشه‌ها، شهر را می‌بینم؛ دودکش‌ها، خانه‌ها و چراغ‌های روشن را... شهر چقدر زیباست و درخت سرو من که خانه ما کمی بالاتر از آن است. شما دنبال نشانه‌ها نمی‌گردید؟ سرو من، نشانه من است.

کد خبر 53178

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز