آدمربایی در روز جشن
حیاط منزل پدری فتانه مملو از مهمانانی بود که هر یک در تدارک فراهم کردن مقدمات جشن بودند. مادر فتانه به همراه چند نفر از زنان فامیل مشغول درست کردن شربت بود که فتانه آرام آرام به سوی در ورودی خانه رفت.
دختر 16 ساله به دلیل ناشنوا بودن فارغ از تمام هیاهوی منزل به دیوار در ورودی تکیه داد و نظارهگر ورود و خروج مهمانان بود. در این هنگام پسر جوانی سوار بر موتور سیکلت وارد کوچه شد. پسر ناشناس با مشاهده فتانه با اشاره او را به سوی خود فراخواند.
فتانه به دلیل ناشنوا بودن متوجه گفتههای او نشد، او در ابتدا اعتنایی به حرکات پسر غریبه نکرد ولی بعد از چند دقیقه با تصور اینکه مرد جوان کار واجبی دارد به سوی وی حرکت کرد و پس از آن دیگر هیچ کس از فتانه خبری نداشت.
ساعتی بعد از ناپدید شدن فتانه، والدین او که متوجه غیبت غیرعادی دختر 16 ساله خود شده بودند، سراسیمه و نگران تمام خانه و کوچههای اطراف را به دنبال فرزند ناشنوایشان جستجو کردند ولی تمام تلاشها بیثمر بود و در نهایت والدین نگران چارهای جز مراجعه به پلیس نداشتند.
آغاز عملیات پلیسی برای یافتن دختر نوجوان
کارآگاهان پلیس با اطلاع از ناپدید شدن این دختر ناشنوا تحقیقات خود را برای یافتن ردی از او آغاز کردند. در ابتدا تصور میشد دختر جوان به قصد اخاذی ربوده شده است اما هنگامی که روزها سپری شد و هیچ خبری از پیشنهاد مبلغ و اخاذی نبود این فرضیه کمرنگ شد.
زمان در بیخبری از فتانه میگذشت تا اینکه نیمه شب پنجشنبه زنگ تلفن منزل پدری دختر جوان به صدا درآمد.
در آن سوی خط مأموران پلیس پیدا شدن فتانه را به والدینش خبر دادند. مادر و پدر فتانه سراسیمه خود را به پایگاه پلیس در اطراف اتوبان آهنگ رساندند. تصویری که از فتانه مقابل چشمان والدینش نمایان شد بسیار دردناک بود. در چهره دختر رنج و دردی ناگفتنی وجود داشت که هیچکس حتی تاب شنیدن داستان 5 روز خوفانگیزی را که بر دختر 16 ساله گذشته بود ، نداشت.
شکنجه های وحشیانه
دختر جوان در توضیح روزهای سیاه به پلیس گفت: «روز حادثه وقتی به سوی پسر موتورسوار ناشناس رفتم هنوز چند قدمی از خانه دور نشده بودم که پیکان سفید رنگی در کنار موتورسیکلت ایستاد و با اشاره پسر موتور سوار، سه سرنشین پیکان سفید رنگ مرا به زور به داخل خودرو کشانده و سرم را با تهدید به زیر صندلی بردند، آنها بعد از بستن دهانم مرا به یک کارخانه کشبافی در حوالی پایتخت بردند».
دختر جوان در حالی که به شدت میگریست در ادامه به پلیس گفت: « دو روز تمام در انباری آن کارخانه مورد شکنجه قرار گرفتم. سپس در حالی که در شرایط روحی بدی قرار داشتم ربایندگان مرا به پسری به نام حسین فروختند که او نیز مرا به شدت شکنجه میکرد، بعد از یک روز به پسر دیگری به نام مهدی سپرده شدم که این بار پلیس نجاتم داد.»
افشای ماجرای آدمربایی
ماجرای آدمربایی دردناک بیش از همه به دلیل توجه و هوشیاری همسایههای خانه مهدی فاش شد، جریان از این قرار بود که صبح روز پنجشنبه زمانی که مهدی فتانه را از حسین تحویل گرفت و در غفلت والدینش دختر را به خانه پدریاش انتقال داده همسایهها از ورود دختر ناشناس به آن خانه مطلع شده و پلیس را در جریان قرار دادند و بدین ترتیب مهدی طی یک عملیات پلیسی غافلگیرانه، بازداشت و فتانه از دام آدمربایان نجات یافت.
پلیس بعد از اولین تحقیقات، مخفیگاه حسین را یافته و او را نیز بازداشت کرد. روز گذشته مهدی و حسین در دفتر بازپرس روشن در دادسرای امور جنایی تهران، تحت بازجویی قرار گرفتند. فتانه که توسط حسین مورد شکنجه قرار گرفته بود با دیدن چهره این پسر با اینکه در پناه والدینش قرار داشت با صدای بلند از وحشت دیدن این پسر شروع به فریاد کشیدن کرد و اشک تمام پهنای صورتش را فرا گرفت.
هشدار به آدمربایان فراری
مهدی و حسین وقتی خود را در برابر ادله محکم دیدند چارهای جز بیان ابعاد تلخ این حادثه دردناک نداشتند.
بازپرس روشن روز گذشته ضمن اعلام این خبر به همشهری گفت: «دستور بازداشت میثم، سعید، محسن و داوود ، همدستان احتمالی متهمان که مخفیگاه آنان از سوی پلیس ردیابی شده، صادر گردیده و اگر متهمان خود را تسلیم قانون نکنند، به حتم سختترین مجازات در انتظار آنان خواهد بود.»