شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۰۵:۵۲
۰ نفر

همشهری دو - رضا جمشیدی: ارتفاعات بلند اورامانات را که پشت سر می‌گذاری به منطقه‌ای بکر در نزدیک مرزهای عراق و ایران می‌رسی که از دیرباز محل سکونت ایل‌های سه‌گانه باباجانی، قبادی و ولدبیگی بوده است و از همین رو نامش را ثلاث باباجانی گذاشته‌اند.

کاش می‌توانستم  عروسی فرزندانم را ببینم

 شهري با تنها 10هزار نفر جمعيت اما با انبوهي از مهرباني و سادگي و صفا. شهري كه مردمانش اگرچه دلي دارند به وسعت دريا اما تني دارند از جنس صخره و كوه. شهري كه در دوران جنگ تحميلي همچون كوه‌هاي اورامانات و شاهو آنقدر ايستاد تا دشمنان اين مرزوبوم را عقب براند. در يكي از خانه‌هاي ساده و صميمي اين شهر اما قلبي در نوسان تپيدن و نتپيدن است آن هم قلب زخمي زني كه نه روزگار بر وفق مرادش بوده و نه قلبش همراهي وفادار.

  • تصادف همسر

شيرين خانم آميزه‌اي از رنج و درد و سختي‌هاي روزگار است. 52 سال است با كمترين امكانات زندگي‌اش را در همين شهر و در ميان هم‌دياري‌هايش گذرانده است. او 4فرزند دارد؛ 3 پسر و يك دختر...

خودش مي‌گويد: «يكي از پسرهايم در كار جمع‌آوري و خريد و فروش ضايعات و آهن‌آلات است، پسر ديگرم در بسيج مشغول فعاليت است و پسر سومم هم دانشجو است و تنها دخترم هم به خانه بخت رفته است».

بدشانسي‌هاي زندگي شيرين ‌خانم از آنجا شروع شد كه يك روز خبر آوردند شوهرش تصادف كرده و او را به بيمارستان برده‌اند. خودش مي‌گويد: «شوهرم تنها نان‌آور خانه بود كه تمام عمرش را مشغول كارگري بود و درآمد خانواده ما از راه كارگري او تأمين مي‌شد تا اينكه يك روز خبر آوردند كه تصادف كرد. در بيمارستان متوجه شديم كه مصدوميتش خيلي زياد و جدي است و بعد از آن فلج و زمينگير شد و ديگر قادر به‌كاركردن و تأمين معاش خانواده نبود و بدبختي ما بيشتر شد».

جمشيد عمري را با كارگري گذرانده است. او 57سال دارد و اين روزها كف اتاق و حياط خانه تمام گستره زمين او هستند؛ « سال87بود كه يك تويوتاي 2 كابينه داشتم و 2 پسرم هم همراهم بودند. در مسير شهرستان‌هاي جوانرود و روانسر در منطقه بياشوش، يك اتومبيل پرايد از روبه‌رو سبقت گرفت و با ماشين من به‌شدت تصادف كرد كه 2 نفر از سرنشينان پرايد كشته شدند و من و هر دو پسرم زخمي شديم. من پاي چپ و دست چپم فلج شد اما به لطف خدا هر دو پسرم زياد آسيب نديدند. بعد از آن تصادف، ديگر زمينگير و خانه‌نشين شدم».

  • دردي كه آرام نمي‌گيرد

آنگونه كه شيرين خانم مي‌گويد هم‌اكنون تنها درآمدي كه دارند يارانه ماهانه است كه آن هم به‌هيچ وجه كفاف زندگي‌شان و خرج و مخارجشان را نمي‌دهد؛ «زندگي ما به سختي مي‌گذرد آن هم با يك شوهر زمينگير و فرزندان مجرد و مخارج دانشگاه؛ در اين خصوص هيچ‌كس و هيچ نهادي به ما كمك نمي‌كند و به همين‌خاطر جداي از ناراحتي قلبي، ناراحتي اعصاب هم گرفته‌ام».

در ميان اين همه اندوه و گرفتاري، قلبش نيز بناي ناسازگاري دارد و تپش‌هايش آن، آرامش گذشته را ندارند. او چندين بار به دكتر متخصص مراجعه مي‌كند تا اينكه نسخه پزشك از عمل جراحي مهمي روي قلب شيرين خانم حكايت مي‌كند و او مي‌ماند و اين همه غم. حالا هزينه‌هاي سنگين اين عمل جراحي هم بر ديگر گرفتاري‌هاي زندگي‌اش اضافه شده.

چشم‌هايش را به آسمان مي‌دوزد تا با خداي خود درددل كند؛ «هر جا مي‌شود با خدا حرف زد و من از خدا خواستم كه خودش كمكم بكند يا واسطه خيري پيدا شود و مرا از اين مصيبت برهاند».

  • در انتظار تپش آرام

بيمارستان امام علي(ع) شهر كرمانشاه يكي از اين روزها بايد پذيراي شيرين خانمي باشد كه رنگ رخسارش به زردي گراييده تا ببيند قلب آرام كسي در كشوري كه به گستره مهرباني شهرت دارد آرام‌بخش قلب پر نوسان و پر از دردش هست؛ «خدا بزرگ است. من هميشه لطف خدا را حس مي‌كنم. اگر چه زندگيم به سختي گذشته و مي‌گذرد اما به مصلحت و حكمت خداوند ايمان و باور دارم و مي‌دانم در سخت‌ترين شرايط هميشه به داد خودم و خانواده‌ام رسيده است».

قلب سرخ شيرين خانم در فهرست عمل‌هاي جراحي فوري قرار گرفته و اين را پزشكان بارها به او گوشزد كرده‌اند. اما مشكل همان مشكل هميشگي است يعني هزينه‌هاي عمل جراحي؛ و البته اميد هم همان اميدهاي هميشگي است يعني لطف خدا و دست‌هاي نيكوكاري كه براي زنده ماندن مادري كه هم مادري مي‌كند و هم پرستاري، آستين‌ها را بالا بزنند تا اميد همواره بهترين واژه انسان‌هاي منتظر باشد.

  • اميد هميشگي

خودش مي‌گويد: «قطعا مي‌دانم كه انسان نيكو‌كاري پيدا مي‌شود. بندگان خوب، واسطه‌ها و وسيله‌هاي خدا هستند كه دست نيازمندان را مي‌گيرند. خودم تا آنجا كه توانسته‌ام به همه كمك كرده‌ام. شايد كمك مالي نكرده‌ام چون بضاعت مالي آنچناني نداشته‌ام اما هرگونه كمكي از دستم برآمده به مردم كرده‌ام و خدا اينها را درنظر مي‌گيرد».

زندگي زيباست و ما مي‌توانيم زنده‌بودن را به همنوعانمان هديه بدهيم. اگر آن لحظه كه مي‌خواهند به دادشان برسيم؛ «دوست دارم زنده بمانم و عروسي پسرهايم را ببينم و خودم برايشان خواستگاري بروم. دوست دارم از همسرم تا آنجايي كه مي‌توانم نگهداري كنم چون بعد از من كسي نيست كه ‌تروخشكش كند. دوست دارم دخترم و نوه‌هايم راه اميدي براي آمدن به خانه پدري‌شان داشته باشند».

  • گريه‌هاي مردانه

قلب شيرين اين روزها بيشتر از هر زمان ديگري محبت و مهرباني را درك مي‌كند و او چشم انتظار كسي است كه قلبش آكنده از مهرباني است. شوهرش بغض خود را نگه مي‌دارد كه غرور مردانه‌اش نشكند؛ «زنم سال‌هاست كه براي من همه كار كرده و تنها كسي كه مي‌تواند مرا درك و تحملم كند همين شيرين است. خدا كند من هرگز مرگ شيرين را نبينم. او آنقدر سختي كشيده كه من خودم را شرمنده او مي‌دانم. هيچ‌گاه نشد كه به آرزوهايش برسد و زندگي راحتي داشته باشد». اما هر چقدر هم كه مرد باشي باز هم بغضت مي‌تركد و بغض جمشيد هم شكست تا اشك‌هايي كه سال‌هاست منتظر بيرون آمدنند يكباره طغيان كنند.

مرد يا گريه نمي‌كند يا گريه‌هايش بند نمي‌آيد و جمشيد اين را به ما نشان داد. نااميدي عجيبي او را احاطه كرده اما ته دلش هنوز اميدوار است. كلام آخرش اين است: «مگر مي‌شود در كشوري به اين بزرگي كسي پيدا نشود كه به ما كمك كند. حتما انسان‌هاي نيكوكار و خوب وجود دارند و ما را نااميد نمي‌كنند. حتما صداي ما از نزديك مرز ايران و عراق به گوش هموطنانم خواهد رسيد» و تأكيد مي‌كند: «حتما كسي پيدا مي‌شود» و من هم معتقدم حتما كسي پيدا مي‌شود.

  • شما چه مي‌كنيد؟

شيرين خانم نيازمند عمل فوري قلب باز است . شما براي همراهي با او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 370621

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha