سه‌شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۶:۴۰
۰ نفر

همشهری دو - فرزانه شهامت: «بچه‌ام است آخر، دوستش دارم... خیلی دوستش دارم. اگر یک‌ساعت او را نبینم می‌میرم...» «فاطمه» تقلا می‌کند تا مادرانگی‌اش را در ظرف کلمه‌ها جای دهد؛ اما دریا را که نمی‌شود در کاسه‌ای کوچک گنجاند.

آن ۵۷روز لعنتی!

با چشم‌هايي كه هر آن براي باراني شدن مهياتر از قبل مي‌شود؛ باقي حرف‌ها را با سكوت و نگاه‌هاي خيره مي‌گويد. دست آخر، نااميد از بيان حسش، بوسيدن «علي» را آغاز مي‌كند. نه يك بار، نه دوبار... گويا لب‌هاي مادر براي لمس صورت لاغر فرزند بيمارش، سيري نمي‌شناسد.

  • تولد زودهنگام

براي او مهم نيست ديگران كودكش را عقب‌مانده خطاب كنند؛ نه براي او مهم است نه براي شوهرش «محسن». خيلي خوب مي‌فهمد معني نگاه‌ بعضي‌ها را كه در كوچه و خيابان يا در مهماني‌ها روي چهره و حركات ناموزون علي متوقف مي‌شود؛ اما شيريني لبخند معصومانه او را نه با اينطور چيزها كه با كل دنيا نيز عوض نمي‌كند. خرده‌اي هم به هيچ‌كس نمي‌گيرد؛ كساني كه او و همسرش را به‌دليل خرج هست و نيست‌‌شان براي سلامتي علي شماتت مي‌كنند؛ «آنها از حال دل ما خبر ندارند». فاطمه درميانه جيغ‌هاي بنفش علي، بي‌آنكه رشته كلام از دستش خارج شود؛ به صحبت‌هايش ادامه مي‌دهد. گاه و بيگاه از ته‌دل «جان‌مادر» مي‌گويد و گفتن جسته و گريخته از رنج 5ساله‌شان را از سر مي‌گيرد؛ «پسرم متولد نخستين روز فروردين سال 91است. در اصل بايد تير به دنيا مي‌آمد. متأسفانه فشار خون من خيلي بالا رفته بود. 57روز تمام بچه را در دستگاه نگه‌داشتند. دائم از او آزمايش مي‌گرفتند؛ دارو مي‌دادند. آخرش هم گفتند دچار CP شده است. آن زمان من و محسن نمي‌فهميدم فلج مغزي يعني چه. همه دغدغه‌مان اين بود كه بچه يكي‌يكدانه‌مان زنده بماند».

  • درهاي بسته

بغل كردن علي با جثه كوچكي كه دارد؛ كار سختي نيست. در آغوش پدر جاي مي‌گيرد و آرام مي‌شود. فاطمه كه از آرامش فرزندش آسوده شده است؛ ادامه مي‌دهد: «17ميليون تومان هزينه بيمارستان شد. چاره‌اي نبود؛ بايد پرايدي را كه تنها سرمايه زندگي‌مان بود مي‌فروختيم و حسابمان را با بيمارستان صاف مي‌كرديم. محسن مي‌گفت غصه نخورم. كارگري‌اش را بيشتر مي‌كند و چرخ زندگي‌مان را مي‌چرخاند. راست هم مي‌گفت. هر كار توانست كرد و مي‌كند؛ اما هزينه‌هاي نگهداري از علي، به درآمدمان مي‌چربد. اين چند‌ماه اخير هم كه ديگر بي‌خيال ادامه درمانش شديم. با اين حال...».

محسن درحالي‌كه سر به زير انداخته است؛ جمله ناتمام فاطمه را تمام مي‌كند؛ «با اين حال خورده‌ايم به پيسي. 2‌ماه است به زمين و آسمان مي‌زنم بلكه لقمه‌اي سر سفره زن و بچه‌ام بياورم نمي‌شود كه نمي‌شود. انگار كه درها رويمان بسته شده. پول كنار گذاشته‌اي برايمان نمانده. روزبه‌روز درآورده‌ايم و خرج كرده‌ايم. بابت كاردرماني علي، كلي بدهكاري بالا آورده‌ايم». «كلي بدهكاري» كه مي‌گويد چند‌ماه است نتوانسته‌ نسبت به تسويه آن اقدام كند؛ 600هزارتومان است كه با توجه به شرايط اقتصادي چند‌ماه اخيرشان، زياد است.

  • پس از جراحي

فاطمه انبوه مدارك پزشكي كه روي تك ميز خانه پهن شده است را زير و رو مي‌كند. چند برگه ترخيص و نسخه را بيرون مي‌كشد و اضافه مي‌كند: «جراحي‌هاي مختلفي روي علي انجام شده. 4سال پيش فتق او را عمل كرديم. آن زمان 200هزار تومان خرج برداشت؛ فداي سرش. بعد عمل، نمي‌دانم چه اتفاقي افتاد كه گفتند تشنج كرده و بايد در بخش مراقبت‌هاي ويژه بستري شود. 8روز آنجا بود. عين اين 8روز را مرديم و زنده شديم. يك‌بار ديگر هم بايد اين عمل تكرار شود. نه پولش را داريم و نه جراتش را. به بودنش وابسته‌ايم؛ همين را مي‌توانم بگويم».

به‌صورت علي كه مشغول بازي با ماشيني پلاستيكي است؛ از سر مهر چشم مي‌دوزد و ادامه مي‌دهد: «2سال است كه رشد نكرده و وزنش روي 9كيلوگرم ثابت مانده است. دكتر، مكمل غذايي تجويز كرد كه فقط يك‌بار توانستيم بخريم. گران بود؛ 49هزارو500تومان. هر روز 9پيمانه بايد بخورد. يعني خيلي قناعت كنم هر قوطي براي 8روز او بس است».

آهي از سرناچاري مي‌كشد و مي‌گويد: «بچه را برديم تهران پيش يكي از دكترهاي معروف كه دير نوبت مي‌دهد. دارويي نوشت و گفت كه براي رشد مغز علي كارگر مي‌افتد. هر جا رفتيم گفتند اين دارو تحريم است. خودمان هم كه بخواهيم به كسي بسپاريم از خارج بفرستد؛ 20ميليون تومان خرج برمي‌دارد. نمي‌توانيم جور كنيم. سخت است بداني درد پاره تنت علاج دارد و چون دست‌ات تنگ است كاري از دست‌ات ساخته نيست».

  • درد تازه

اسفند پارسال بود كه علي دچار دررفتگي لگن شد. محسن و فاطمه از هر جا بود براي گذاشتن پلاتين در پاي بچه‌شان پول جور كردند. هنوز يكي دو عمل ديگر لازم است. تاندون‌هاي پاي علي نيز براي اينكه بتواند راه برود به جراحي احتياج دارد. كفش‌هاي طبي او نيز 400هزار تومان هزينه داشته است. محسن از لاي برگه‌هاي روي ميز دنبال برگه‌اي مي‌گردد تا همزمان با صحبت‌هاي همسرش نسخه‌ها و جواب آزمايش‌ها را نشان‌مان بدهد. اين‌ دو، براي گفتن از نيازهاي درماني علي بر هم سبقت مي‌گيرند. گويا در اوج جواني و تنها با گذشت 6سال از زندگي مشترك‌شان، تمام آرزوهايشان در علي خلاصه شده است و براي خود هيچ نمي‌خواهند.

  • اخراج از كار

محسن دو دل است براي گفتن چيزي. ترديدش را وقتي درك مي‌كني كه جمله كوتاهش را تمام مي‌كند و از مگوترين راز زندگي‌اش مي‌گويد: «از سر ناچاري، افتاده‌ام به جمع كردن كارتن». زير نگاه‌هاي غمگين فاطمه، ادامه مي‌دهد: «خيلي كارها بلدم؛ اما كار نيست. قبلا توي يك شركت پيمانكاري، 5-4سال جوشكاري كردم. پارسال گفتند كار، كم است و هزينه‌ها زياد. عذر دو تا از نيروها كه سابقه‌شان كمتر از بقيه بود را خواستند. من يكي از آن دو نفر بودم». محسن از آن زمان به بعد، هر كاري توانست كرد. سرمايه‌اش را روي هم گذاشت و تجهيزات لوله‌كشي خريد. دست به فرمانش هم خوب است؛ اما ماشيني براي مسافركشي ندارد. مدتي در يك كارواش كار كرد. حقوقي كه مي‌دادند براي زندگي مجردي خوب بود؛ نه براي داشتن فرزندي بيمار. حالا چاره‌اي برايش نمانده جز خرد كردن غرور مردانه‌اش، درخواست كردن از مغازه‌داران و جمع كردن كارتن‌هاي خالي. وقتي مي‌پرسي چرا از اطرافيان‌تان كمك نمي‌گيريد؛ فاطمه جواب مي‌دهد: «خانواده من در خرج خودشان درمانده‌اند. خانواده محسن هم در حق‌مان كم نگذاشته‌اند. پدرشوهرم راننده تاكسي است و به‌خاطر عوارض جنگ نمي‌تواند چند ساعتي بيشتر پشت فرمان باشد. همين خانه 50متري كه نشسته‌ايم مال او است. قبلا اينجا مستأجر مي‌نشست و كرايه خانه را به زخم‌ زندگي‌‌اش مي‌زد. وقتي ديد كرايه‌نشيني براي من و محسن سخت است، عذر مستأجر را خواست و ما اينجا ساكن شديم، پول قبض‌ها را خودش مي‌دهد. روزهايي كه غذا نداريم سر سفره‌‌اش مي‌نشينيم. پوشك علي را هم مي‌خرد. قسط وسايل دامادي محسن هم هنوز تمام نشده. بيشتر از اين نمي‌شود انتظاري از او داشت».

  • مجالي براي آرزو

چه اهميتي دارد كه ضريب هوشي علي فقط كمي كمتر از كودكان عادي است و مي‌تواند و حق دارد راه و رسم زندگي را ياد بگيرد؛ يا اصلا مگر مهم است كه فلان متخصص معروف اطفال گفته درصورت ادامه درمان، به وضعيت جسماني علي بسيار اميدوار است.

واقعيت ناخوشايندي كه فاطمه و محسن ناگزير به پذيرش آن هستند اين است كه با وضعيت فعلي‌ اميدي به ادامه درمان كودك نيست. مگر اينكه اتفاق‌هايي از جنس مهرباني رخ دهد و براي آرزوهاي مادرانه فاطمه و تلاش‌هاي پدرانه محسن مجالي فراهم شود.

  • شما چه مي‌كنيد؟

علي 5 ساله در كنار بيماري مغزي از بيماري‌هاي جسمي مختلفي رنج مي‌برد كه نيازمند هزينه زياد درمان است ؟شما براي كمك به او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 367371

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha