سه‌شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶ - ۱۱:۵۴
۰ نفر

ایوب آقاخانی*: رویاهای رام‌نشده، تا به امروز دشوارترین و رام‌نشده‌‌ترین اثر من برای صحنه بود.

منظورم از «دشوارترین» چیست؟ خواهم گفت. فروردین  85، با «سیاوش تهمورث» ملاقاتی داشتم که سخت راغب اجرای کاری «قهوه‌خانه‌ای» بود و «زمین مقدس» مرا خوانده بود و فرضش این بود که نویسنده آن «جوان باقریحه‌ای» است!

همین شد که از من خواست کاری برایش بنویسم که قهوه‌خانه‌ای باشد و نباشد، بدین معنا که در قهوه‌خانه بگذرد اما نه از آن جنس که در دهه 40 تئاتر ایران، نشانه‌هایی از آن را دیده و خوانده‌ایم.

خواسته دیگرش اینکه از اقشار مختلف جامعه در قهوه‌خانه حاضر باشند و آخرین تذکرش درخصوص موضوعیت اثر آن که همه آنهارا به نمایندگی از شرقی‌ها- مردان شرقی- آرزومند و مشتاق وحتی ناکام ببینیم. این 3 مؤلفه را خواست و کنار رفت تا ببیند، من با خلوت خود چه می‌کنم.

کار کردن با «سیاوش تهمورث» را به عنوان بخشی از تاریخ تئاتر کشور فرصتی مغتنم می‌دانستم؛ خاصه آنکه عادت غریبی به درگیر شدن با خود دارم و همواره می‌خواهم به خود ثابت کنم، دشوارترین کارها را- در حرفه خودم- می‌توانم انجام دهم.

بنابراین پذیرفتم و شروع شد.

درگذر رنگ و بوی معاصر بخشیدن به این کار- به‌رغم رویداد گاه قدیمی‌اش- از ابتدا به چند فاکتور معاصر فکر کردم؛  اول اینکه مردمان حاضر در قهوه‌خانه را مردمانی مجرب پنداشتم؛

مردمانی که تجربه  2 تحول بزرگ اجتماعی را داشتند؛ «انقلاب» و «جنگ»؛ تجربیات غریبی که حضار قهوه‌خانه در آثار مشابه دهه   40 و   50 هرگز نداشتند، دوم آنکه از ابتدا تصمیم گرفتم روایت این نمایشنامه را روایتی سگمنتاری اختیار کنم که جلوه‌ای از تجربیات معاصر درام‌نوسی جهان و بروزاتی از شالوده شکنی و به تبع آن پست مدرنیته است.

اشتباه نکنید، قصد تبختر و خودنمایی در میان نیست.

این واژه‌ها را آنقدر کنج لپ کاسبکاران و ژیگولو‌ها و رندان ، در حال  خیس خوردن دیده‌ایم که به کار بردنش گاهی برای خودمان هم سخت شده است.

به هر حال من به این 2 مفهوم معاصر پناه برده‌ام ، نتیجه آن شد که عملاً به جای یک داستان به  7 داستان فکر کردم که موازی هم در قهوه‌خانه در حال روی دادن است و بی‌آنکه شخصیت‌ها بدانند، سخت به هم پیوند خورده‌اند و هر شخصیتی آگانه یا ناآگاهانه، در حاشیه داستان مجاور خودش قرار گرفته است.

تجربه‌ای  دردناک، سخت، پریشان کننده و فرساینده‌ای بود.

بارها شد که  نوشته را به گوشه‌ای انداختم و خودم را به خاطر پذیرش نوشتنش لعنت کردم.

اهل تساهل هم نیستم که باری به  هر جهت چیزی بنویسم و تحویل دهم «بعد هم هر شله‌قلمکاری روی صحنه رفته، محتشمانه و عصا به‌دست، گوشه‌ای در «تاریک- روشن» بایستم و ادعا کنم که «خرابم کردند» و «نفهمیدند» و با وقاحت در باب تناسب و ترکیب سنجیده فرم و محتوا در اثر خود هم حرف بزنم و بگویم که «این اجرا ربطی به نوشته من ندارد!»باید خوب بنویسم و باید پای خوب  و بد نهایی‌اش هم بایستم.

این مانفیست حرفه‌ای من است.

به هر رو، در سفر و حضر چرکنویس‌ها و یادداشت‌هایم همراهم بود و مدام در تلاش برای پیروزی در این جنگ نابرابر میان ایده خود و توانم بودم.

آخرین چالش در این مسیر اختیار و خلق زبان مستقل برآمده از فرهنگ حرفه‌ای افراد بود که تمام تلاشم را از ابتدا روی شکل دادن به آن متمرکز کردم.

آقای من که شما باشید، بیش از این سرتان را درد نیاورم که این چالش و کش و قوس   7 ماه- تا مهر سال  85- به طول انجامید و این میان رخوت‌های گاه و بیگاهم از پرداختن به این عزم دشوارم را «سیاوش تهمورث» با تلفن‌ها و مراجعات، هر از  چند گاهش از بین می‌برد و حسابی چرتم را می‌پراند و  نتیجه آن شد که دیدید. «رویاهای رام نشده» از عزیزترین نوشته‌های من است.

شخصاً بسیار دوستش دارم اما علاقه‌ام به آن مطلقاً دلایل شخصی دارد و لزوماً قرار نیست عام باشد.

در اجرای آقای «تهمورث» بخش‌هایی از متن- خصوصاً پایانش- تغییر یافته که صاحب این قلم شکل اولیه آن را همانگونه که در نوشته بود ،  بیشتر دوست دارد و به لحاظ علمی درشت‌تر می‌بیندش،  اما مخاطبان و منتقدان- آنگونه که تا به امروز دیده‌ام- در یک نگاه کلی اجرا را پسندیده‌اند و با آن رابطه‌ای معقول برقرار کرده‌اند و نیمچه رونقی در تالار سنگلج به بهانه این اجرا رخ داد که همه و همه نشان می‌دهد اجرای «سیاوش تهمورث» بسیار عزیز از این متن، مطلوب مخاطب بوده و همین ما را بس.

*نویسنده نمایشنامه «رویاهای رام‌نشده»

کد خبر 32385

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز