میزگرد> مریم محمدخانی: امروز پنج مهمان داریم. چهار مهمان پانزده ساله؛ مرجان بیات، فاطمه صدیقی، فرزانه قاطعی و غزل محمدی و یک مهمان که نویسنده و شاعر است؛ آتوسا صالحی.

تجربه، شور، هیجان

نشسته‌ایم تا درباره‌ی رها حرف بزنیم، رهای «حتی یک دقیقه کافی است»، رمانی از مجموعه‌ی رمان نوجوان امروز که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده. می‌خواهید بدانید دوستان دوچرخه‌ای درباره‌ی این رمان چه‌می‌گویند؟ پس شما هم بفرمایید توی جلسه!

* * *

نثر شاعرانه

از نثر و زبان «حتی یک دقیقه کافی است» شروع می‌کنیم، چیزی که نوجوانان حاضر درباره‌ی آن هم‌نظرند؛ رمان، نثر لطیف و شاعرانه‌ا‌ی دارد:

غزل: یکی از جذابیت‌های رمان که باعث شد تا آخر کتاب بروم، نثر شاعرانه و خوب آن است. و البته توصیف‌هایی که از محیط اطرافش می‌کند. رها در حال و هوای خودش است و همه چیز را از دیدگاه خودش تعریف می‌کند و همه‌ی جزئیات را می‌گوید.

فرزانه: به نظر من هم نثرش شاعرانه است. کوتاهی جملاتش هم خیلی خوب است. حسش را هم دوست دارم،‌ مثلاً جاهایی که داستان احساساتی می‌شود جزئیات را خیلی خوب گفته است.

فاطمه: نثر لطیفی دارد که حوصله‌ی آدم را سر نمی‌برد. جذاب است و آدم می‌خواهد همه‌اش را پشت هم بخواند.

مرجان: نثر روان و ساده‌اش مرا هم جذب کرد و در مدت کوتاهی تمامش کردم.

صالحی: من سعی می‌کنم نثر داستانم را با توجه به شخصیت اصلی و دیدگاهش انتخاب کنم. مثلاً داستان بلند «مثل همه، مثل هیچ کس» نثر سریع و شیطنت‌آمیزی دارد. چون شخصیت اصلی داستان پرجنب‌و‌جوش است. در «حتی یک دقیقه کافی است»، چون رها شخصیتی درونی دارد و به احساساتش می‌پردازد، فکر کردم نثر این رمان باید نثری درونی باشد.

* * *

رها و دیگران

رها نوجوانی دوازده، سیزده ساله است که ناگهان می‌فهمد مینو و سعید، پدر و مادر واقعی او نیستند. این کشف، زندگی او را عوض می‌کند و رابطه‌اش را با اطرافیانش تغییر می‌دهد. حالا نوبت این است که چهار نوجوان حاضر در جلسه کمی در مورد روابط رها با دیگران حرف بزنند. هر چهار نفر فکر می‌کنند که اگر این اتفاق برای آن‌ها بیفتد حتماً با پدر و مادری که با آن‌ها زندگی می‌کنند حرف می‌زنند و فکرهایشان را این‌قدر پنهان نمی‌کنند:

غزل: کم‌رنگ‌تر شدن احساسات رها نسبت به مینو و سعید برای من باورپذیر نیست.

فرزانه: خجالتی بودن رها در رابطه با دیگران خیلی خوب نشان داده شده، اما نوجوانان انرژی و شیطنت بیش‌تری دارند.

فاطمه: رابطه‌ی رها با دوستش ارغوان، طبیعی است. در سن رها دوستی‌ها همین‌جوری است، قهر و آشتی‌های مکرر!

مرجان: من اگر یک مشکل این‌جوری داشتم حتماً با مادرم در میان می‌گذاشتم. رها با این‌که با مادرش صمیمی است، اصلاً حرفش را به او نزد.

فاطمه: مینو هم با این‌همه شجاعت، حقیقت را به رها نمی‌گوید.

صالحی: مینو یک آدم دو شخصیته است. در زندگی بیرون از خانه خیلی اجتماعی است و خیلی خوب برخورد می‌کند، اما در زندگی خانوادگی خیلی موفق نیست، چون می‌خواهد آن چیزهایی را که در کتاب‌های روان‌شناسی و... خوانده در خانه اجرا کند. من خواستم این تناقض را در این شخصیت نشان بدهم.

* * *

و این دانای کل

داریم از روابط رها و دیگران حرف می‌زنیم که پای شخصیت‌پردازی و زاویه‌ی دید هم به میان کشیده می‌شود! نظر چهار نوجوان حاضر در جلسه تقریباً شبیه هم است:

غزل: من شخصیت‌های توی بم را دوست ندارم.

فاطمه: شاید چون یک‌دفعه تعداد شخصیت‌ها زیاد می‌شود و پراکندگی به وجود می‌آید.

مرجان: اما شخصیت‌های اصلی خیلی خوب پرداخت شده بودند، رها و پدر و مادرش.

فرزانه: بله، رها و مینو خیلی خوب تصویر شده‌اند، اما به‌نظر من شخصیت پدرش سعید خیلی خنثی بود.

غزل: دیالوگ‌هایش هم خیلی طبیعی و باورپذیر نبود!

فاطمه: من زاویه‌ی دید دانای کل را دوست دارم، به نظرم به شخصیت‌پردازی هم کمک می‌کند.

فرزانه: بله، اگر کتاب، اول شخص باشد کلیشه می‌شود و همه‌ی حق را به رها می‌دهیم.

همین‌جاست که چهار نفر حاضر در جلسه مثل یک گروه سرود با هم می‌گویند: این‌جوری وقتی کتاب را می‌بندیم همه حق دارند!

* * *

آغاز و پایان

مرجان یک عادت دارد، آن هم این‌که اول صفحه‌ی آخر کتاب‌ها را می‌خواند! همین بهانه‌ای می‌شود تا کمی در مورد آغاز و پایان‌بندیِ حتی یک دقیقه کافی است حرف بزنیم.

مرجان: من وقتی سطر‌های آخر کتاب برایم جذاب باشد کتاب را تندتر می‌خوانم! در مورد حتی یک دقیقه کافی است هم، همین اتفاق افتاد.

فرزانه: پاراگراف اول هم مرا ترغیب کرد که به خواندن ادامه بدهم. چون اولش معلوم نیست این زمان‌ها را برای چه می‌گوید. برای همین دنبالش می‌کنیم تا بفهمیم قرار است چه اتفاقی بیفتد.

غزل: روند داستان یک‌جوری است. اتفاق اصلی را همان صفحه‌های اول کتاب می‌گوید و بعد تا آخر کتاب احساسات رها در مورد این اتفاق است. همین متفاوتش می‌کند.

صالحی: من در این کتاب دوست داشتم خیلی چیزها را تجربه کنم. دوست داشتم بدانم آیا می‌توانم با یک شخصیت بروم جلو و به آن چیزی که می‌خواهم برسم. خیلی از دوستان نویسنده‌ام‌ می‌گفتند اتفاق را اول داستان نگو! چون نوجوانان دوست دارند کتاب، حادثه محور باشد. برای من جالب بود که بدانم اگر بدانند آخرش چه می‌شود باز هم داستان را تا آخر می‌خوانند؟ موقع نوشتن دوست دارم چیزهای جدیدی را تجربه کنم و به من شور و هیجان می‌دهد.

راستی، من هم یک سؤال از شما دارم، خیلی‌ از دوستان نویسنده می‌گفتند به شخصیت رها نمی‌آید دوازده، سیزده ساله باشد. باید شانزده، هفده ساله باشد. شما هم موافقید؟

فاطمه: به نظر من که همین سن به او می‌خورد.

غزل: به نظر من، هم‌سن من بود!

مرجان و فرزانه هم با فاطمه موافقند. جلسه‌ی ما این‌جوری تمام می‌شود، سه به یک!

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۱۹

عکس‌: محمود اعتمادی

کد خبر 235876
منبع: همشهری آنلاین

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز