در عصری که الفاظ و مفاهیم شرعی با وضع یا استعمال پیامبر اعظم(ص) از حالت استعمال مجازی به استعمال حقیقی تبدیل میشوندکه عصر خطابات مستقیم و اوامر و نواهی متین نبوی(ص) به مؤمنین و مسلمین است، چارهگشای احکام وقایع و حوادث و اعمال مظنونه و مشکوکه و هادی صراط مستقیم است و به حکم روشنگری الفاظ قرآن کریم و احادیث نبوی پس از صدور آنها که پیامبراعظم(ص) به تعیین الوهی برای ایشان تعریف و تبیین کرد، انعقاد تام تمام خطابات شرعیه و تفسیر نهایی این متون با ایشان است.
از این رو میتوان عصر حضور ائمه معصومین علیهم السلام را که تا سال260 هجری امتداد یافته است، عصر امتداد حقیقی خطابات شرعیه و نه متشرعه یعنی عصری که مؤمنان از تفسیر معصومانه قرآن کریم و سخنان نبوی بیبهره اند، بهشمار آورد. چه آنکه بیگمان حدیث نبوی(ص) بدون قرینه خویش که در حدیث ائمه علیهمالسلام متجلی شده، در حکم ذوالقرینه بیقرینه است. به بیان دیگر حدیث نبوی سخنی است که مقصود جدی متکلم آن را تنها نزد ساکنان بیتنبوی(ص) میتوان جست؛ چرا که در آن قیود و شروطی به کار گرفته شده است که درکش جز برای ایشان میسر نیست و پر واضح است که ذوالقرینه بدون قرینه در معنا و مراد جدی متکلم به کار گرفته نمیشود.
در اثبات این معنا همین امر کفایت دارد که حدیث ثقلین تمسک به قرآن کریم را بدون تمسک به عترت طاهره ناروا و استدلال به آن را بیتوجه به ایشان ناتمام دانسته است. از این رو انعقاد تام و تمام کلام نبوی(ص) نیز بدون تمسک به کلام ائمه علیهمالسلام ناقص خواهد بود؛ چرا که هم کلام نبوی(ص) و هم کلام ائمه علیهمالسلام به منزله تفسیر و تبیین وحیالله مُنزَل است و قرآنکریم به منزله مُفَسَّر و مُبَین. از این رو هر دو کلام در یک رده و منزلت جای میگیرند. توجه به این امر به خصوص در عصری همچون عصر هادوی علیهالسلام، اهمیت بیش از پیش خویش را نشان میدهد چرا که در این دوران مکاتب گوناگون فقهی با برداشتهای متفاوت و گوناگون از نص نبوی(ص) شکل گرفتهاند و مدارس حدیثی مجامع روایی خویش را در ابواب مد نظر تدوین کردهاند.
کاملا واضح است که شکلگیری این مدارس مختلف و مکاتب متنوع که با پیشفرضهای گوناگون برداشت از قرآن کریم و برداشت متهافت از کلام نبوی همراه بوده است، زمینه را برای واگرایی هر چه بیشتر فقهی و اعتقادی مسلمین فراهم میساخته است. بنابراین بیشتر از هر زمان دیگری نیاز مبرم و ملزم به تفسیر صحیح و سلیم از قرآن و کلام نبوی بر مبنایی سلیم متجلی میشود. از منظر شیعی در نیمه اول قرن سوم که عصر تقاطع و التقاط وسیع مکاتب رنگارنگ و متناقض و متهافت فقهی است، امام علیبنمحمد هادی علیهماالسلام این وظیفه مشخص را که در ارائه برداشت سلیم و بینقص از متون اولیه متجلی میشود، برعهده داشته است. در این جستار که به مناسبت شهادت امام رحمت و تنزیه، علیالنقی علیهالسلام سامان یافته، تلاش میکنم برخی از جنبههای این تلاش همهجانبه فرهنگی را که در بخشی از فرایند خویش شامل رگههای عمیق و مؤثر فقهی و اصولی نیز میشود، نشان دهم.
شیخ محمدبن یعقوبکلینی در کافی، ولادت امام علیبنمحمد هادی (ع) را در نیمه ذیحجه سال 212هجری ذکر کرده است (الکافی، ج1، ص497). شیخ مفید (م413هـ.ق) در الارشاد، محل ولادت ایشان را قریه یا محله صریا در مدینه منوره دانسته است (الارشاد، ص327). براین اساس ولادت ایشان مدنی بوده است. اقوال دیگری نیز درباره تاریخ ولادت ایشان مذکور است اما قول مختار طائفه شیعه چنان است که شیخکلینی در کافی بیان داشته است. مادر ایشان اما، امولدی سمانهمغربیه، نام بوده که زنی پارسا و پاکدامن بهشمار میرفته است. امام هادی علیهالسلام در ذیقعده سال220 هجری پس از شهادت پدرشان امام جواد علیهالسلام به امامت رسیدند که تا سال254 به طول انجامید. بنابراین باید مدت امامت حدودا 34ساله ایشان را در میان ائمه دوران سفارت و وکالت طولانیترین دوران امامت بهشمار آورد. هر چند تنگناها و مشکلات ایشان به تبع طولانی بودن مدت امامتشان بیش از دیگر ائمه این عصر است.
عمق مشکلات ایشان زمانی وضوح بیشتری مییابد که به خلفای معاصر امام توجه کنیم. امامت امام در عصر خلیفه عباسی معتصم (217-227هـ.ق)، برادر مامون آغاز شد و در دوران واثق (227-232هـ.ق)، پسر معتصم ادامه یافت. اما در عین حال هیچ اخباری از امام علیهالسلام در این دو دوره خلافت که 15سال به طول انجامیده است، وجود ندارد. نخستین اخبار امامت ایشان اما از زمان خلافت متوکل (248 - 232هـ.ق) است. بنابراین میتوان حدس زد که خلفا تا چه میزان بر شیوههای رفتاری ائمه علیهمالسلام و میزان تاثیر ایشان لااقل بر گروههای علوی آگاه بودهاند. بنابراین چنانکه در برخی تحلیلها مطرح شده است نباید صرفا عواملی همچون زوال هیبت و عظمت دولت عباسی در این عصر یا خوشگذرانی و عیاشی و گسترش خودکامگی و بیدادگری را سبب غفلت ایشان از دشمنان سیاسی و البته مخالفان فکریشان بدانیم. خصوصا با توجه به این امر که این عصر یعنی نیمه اول قرن سوم عصر شکلگیری پیدرپی جنبشهای علوی و غیرعلوی است که سبب واکنش متقابل خلفا بوده است.
ضمن آنکه خود این جنبشها در واکنش به اعمال خلفایی همچون متوکل روی میداده است؛ اعمالی همچون نابودی حرم حسینی علیهالسلام در کربلا و آب بستن به آن و تبدیل آن به زمینهای کشاورزی که شیعیان را بهشدت خشمگین کرد. این امر نشان میدهد که اگر خلیفهای دست به اقدامات تحریکآمیز نمیزد و شیعیان را با توهینهای مکرر خویش دل آزرده نمیکرد، واکنش گاه و بیگاه ایشان را نیز مشاهده نمیکرده است؛ چنانکه در عصر خلافت 6ماه منتصر، پسر متوکل در سال248 شاهد هستیم. منتصر تا حدی به اهلبیت علیهمالسلام علاقهمند بود و در زمان او کسی شیعیان را آزار نداد. در مقابل در این زمان اندک کسی از علویان دست به قیام نزد. امام هادی علیهالسلام اما در این مدت به صورت کاملا مخفیانه سازمان وکلا را تشکیل داد که شامل 4ناحیه جغرافیایی متفاوت بود. در این نواحی چهارگانه نمایندگانی از جانب ایشان وجود داشتند که 2وظیفه مشخص را بر عهده داشتند. نخست آنکه شیعیان را به لحاظ دینی و فرهنگی پوشش دهند.
این امر عموما شامل پاسخگویی به سؤالات شرعی ایشان و مسائل پیش آمده(= مستحدثه) میشود و دوم آنکه وجوهات شرعی مردم آن ناحیه را جمعآوری کرده و به مصارف شرعیاش برسانند. این دو وظیفه به روشنی از نامهای که امام برای وکیل خود در بغداد نگاشته است، مشخص میشود. متن این نامه را شیخ طوسی (م460هـ.ق) در کتاب «اختیار معرفه الرجال» که تلخیص رجال علامهکشی است، آورده است: «من ابوعلیبنراشد را به جای علیبنحسین بنعبدربه[در برخی نسخ به جای این شخص از پدرش، حسینبنعبدربه یاد شده است که بنا به ادله علامه محمدتقی شوشتری در قاموس الرجال، ج3، ص468، گاهی اوقات در روایات به جای علی از پدرش یاد شده است که منظور همان علی است.] منصوب کردم.
این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وی از صلاحیت لازم به حد کافی برخوردار است، به نحوی که هیچ کس بر او تقدم ندارد. میدانم که تو [منظور علی بن بلال وکیل محلی امام در بغداد است که نامه خطاب به او نگاشته شده است.] بزرگ ناحیه خود هستی، به همین جهت خواستم طی نامه جداگانهای تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروی کرده و وجوه جمع آوری شده را به وی بسپاری. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان آگاهی ده تا وی را یاری کنند. تا او بتواند وظایف شرعی خویش را انجام دهد.» (اختیار معرفه الرجال، ص510، حدیث984).
بهنظر میرسد علت تاسیس چنین سازمانی گذشته از فضای حاکم بر روابط امام و پیروانش، تمهید و مقدمهچینی امام هادی علیهالسلام بهخصوص و ائمه عصر وکالت به نحو عمومی، برای عصر غیبت باشد؛ عصری که قرار است این سازمان ناهویدا جانشین امام و وظایف او شود. تشکیل این سازمان نیمهپنهان بر سر عوامل پیشگفته البته مانع از آن نبوده است تا امام علیهالسلام در برخی مسائل عامالبلوی (= فراگیر) که در آن عصر رواج یافته است، موضعگیری کند. از این رو در کنار تلاشهای سیاسی امام رویکردی فقهی را در برابر مذاهب اربعه رایج که به دست خلفا رسمیت نیز یافته بود آغاز کرد که ریشه آن را میتوان در مبانی مطرح شده در مقدمه این جستار مشاهده کرد.
این مذاهب چهارگانه، بهرغم مبانی و ارکان متهافت و متعارض در حقیقت نوعی تلاش برای اجتهاد در چارچوب نصوص موجود به علاوه رهیافتهای ظنی عقل به احکام ظاهریه به شمار میرفتند. امام اما با تمام محدودیتهای پیش گفته در مواضع گوناگون تلاش کرد تا مکتب فقهی خویش را که برخاسته از مبانی کلامی مشخص و تعیین و نصب نبوی در مقام مرجعیت فقهی است، ارائه دهد.
آنچه مایه تاسف است این امر است که کتب تاریخی که عموما به دست مخالفان اسلوب امام علیهالسلام به نگارش درآمده است، جز مواردی معدود به ذکر رویکرد خاص فقهی امام علیهالسلام اشارت نکردهاند. اما در عین حال از همین موارد قلیل میتوان به وضوح روششناسی خاص امام علیهالسلام را در رویکرد به نص الهی مشاهده کرد؛ رویکردی که در حقیقت چیزی جز تاکید بر نقش تفسیری و استظهاری اهلبیت علیهمالسلام از متن مقدس نیست.
نمونههای فقه هادوی علیهالسلام
در الاحتجاج طبرسی نقل شده است که خلیفه عباسی متوکل مریض شد. از این رو نذر کرد تا در صورت بهبودی دینارهای زیادی صدقه دهد؛ «دنانیر کثیره». لذا پس از بهبودی جمعی از فقهای مذاهب رایج فقهی را جمع کرد و از مقدار دینارهایی که باید صدقه دهد، پرسید. هریک از فقها براساس مذهب خویش مطلبی را بیان کرد که عموما دلیل مشخصی از کتاب و سنت نداشت. متوکل که- با توجه به گرایش خاصی که به سنت داشت و از این رو محییالسنه یعنی احیاءکننده سنت نبوی پس از عصر گرایش خلفای عباسی به اندیشههای معتزلی شمرده میشد- از جوابهای ایشان رضایت پیدا نکرده بود، به ناچار- با راهنمایی فردی از حاضران در دارالخلافه- به امام هادی(ع) متوسل شد. امام هادی(ع) در پاسخ به این پرسش فرمودند: «باید 80 دینار صدقه بدهد.»
فقها از این حکم امام متعجب شدند. لذا از علت آن پرسیدند. امام علیهالسلام در مقام پاسخگویی بدون آنکه به حدیث خاصی از پدران بزرگوار خویش علیهمالسلام اشاره کند یا از طریق ایشان سخنی را از پیامبر اعظم(ص) بیان کند، به این آیه استناد کرد: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره؛ خداوند شما را در مواضع کثیری یاری کرد» (توبه:25).
ایشان پس از مطرح کردن این آیه اینگونه استدلال خود را در مقام پرسش خلیفه عباسی سامان دادند: غزوات و سرایای رسول خدا(ص) به 80مورد میرسد. یعنی مجموع جنگهایی که رسول خدا(ص) خود فرماندهی آن را برعهده داشته و به غزوه یا مغازی معروف است و جنگهایی که یاران رسول اعظم فرماندهی آن را بر عهده داشتهاند و به سریه یا سرایا معروف است، به 80 غزوه و سریه میرسد؛ بنابراین باید 80دینار صدقه بدهد. متوکل که از پاسخ و استدلال حضرت علیهالسلام خوشحال شده بود، به فرد راهنما دههزار درهم پاداش داد. (الاحتجاج، ج2، ص 453-454)
از این روایت بهخوبی برمیآید که شیوه استدلال معصومین علیهمالسلام در عین سادگی، نوعی خاص از مصداق یابی را دنبال میکند، که درک آن تنها از عقول معصومانه ایشان بر میآید. چه آنکه مفهوم کثیری مفهومی نسبی به شمار میرود و تعیین دقیق آن به سادگی میسر نیست؛ زیرا واضح است که هر عدد بزرگتری نسبت به عدد کوچکتر کثیر به شمار میرود. بنابراین تعیین مصداق دقیق آن با توجه به سیال بودن مفهوم کثیر، جز با بررسی کامل قرآنکریم و قیود و شروط بهکار رفته در کلام نبوی نسبت به تفسیر چنین آیاتی میسر نخواهد بود؛ امری که میتوان با اطمینان بالا علم آن را در انحصار معصومان علیهمالسلام دانست. از این رو این مصداقیابی را باید در روند مفسر بودن کلام ائمه نسبت به قرآن کریم مورد ارزیابی قرار داد. لذا ذکر مجدد این نکته و تأکید مجدد بر آن لازم بهنظر میرسد که مفاد و محتوای حدیث ثقلین بر این دلالت تام دارد: «درک قرآن کریم بیتوجه به قرائن منفصل تفسیر آن که در کلام ائمه علیهمالسلام موجود است، ناتمام خواهد بود؛ چرا که یکی از معانی عدم تفرق و جدایی فهم هر یک به واسطه دیگری است».
این نکته همچنین این امر را نیز نشان میدهد که در برخی از موارد، هر چند اندک، قرآن قرینه و مفسر کلام پیامبر(ص) و ائمه علیهمالسلام است. چنانکه در تفسیر کلام نبوی(ص) درباره امام علی علیهالسلام که نسبت ایشان را به خود، همانند نسبت هارون به موسی (ع) میداند، باید به قرآنکریم مراجعه کرد؛ چرا که در متن کلام ایشان محتوا و مفاد نسبت کاملا روشن نیست. اما همین نسبت در سور قرآنی به شکلی واضح و آشکار بیان شده و مقصود آن را برادری، وزارت، پشت گرمی و شراکت در امر نبوت بیان کرده است.
در بحارالانوار علامه مجلسی نقل شده است، مردی مسیحی را که با زن مسلمانی زنا کرده بود نزد متوکل عباسی آوردند تا حد الهی را بر او جاری کند. مسیحی (پیش از اجرای حد) مسلمان شد. «یحیی بن اکثم» که از فقهای مذاهب رایج عصر متوکل بود و منصب قاضیالقضاتی حکومت او را نیز عهده دار بود، گفت: اسلام، جرائم دوران کفر را محو میکند. او در حقیقت به قاعدهای که از کلام پیامبر(ص) ماخوذ بود اشاره میکرد: «الاسلام یجب ماقبله؛ اسلام سبب محو گناهان گذشته است.» برخی دیگر از فقهای حاضر در مجلس گفتند باید حد بخورد. متوکل کتبا از امام هادی(ع) کسب تکلیف کرد. حضرت در پاسخ نوشت: «باید تازیانه بخورد تا بمیرد». نظر امام(ع) مورد انکار شدید فقها قرار گرفت. متوکل از دلیل حکم پرسید. امام(ع) در پاسخ، این آیه را خواند: «هنگامی که شدت عذاب ما را دیدند گفتند: به خدا ایمان آوردیم و به همه آنچه که شریک خداوند قرار میدادیم، کافر شدیم. اما ایمانشان پس از مشاهده عذاب ما سودی به آنان نبخشید» (غافر: 84-85).
متوکل فتوای امام هادی(ع) را پذیرفت و دستور داد فرد نصرانی را با تازیانه بزنند تا بمیرد (بحارالانوار، ج50، ص172). از این روایت نوع دیگری از استظهار و ظهورگیری[= فهم متن] امام علیهالسلام را از متن الهی میتوان مشاهده کرد؛ چرا که سیاق آیات- بر فرض حجیت سیاق نسبت به تفسیر متن- ارتباط مستقیمی به محل استدلال ندارد. اما امام علیهالسلام از متنی به ظاهر نامرتبط، قاعدهای فقهی را استخراج میکنند و آن را در مورد بحث تطبیق میدهند. بهنظر میرسد امام علیهالسلام در این مورد بهرغم روایاتی که از پدران بزرگورشان علیهمالسلام موجود بوده است، برای اسکات خصم، به آیات قرآن کریم استناد کرده است. ضمن اینکه عدم حجیت سیاق قرآنی برای ایشان در این مورد خالی از قوت نیست؛ چنانکه بسیاری از فقها نیز منطبق با همین دیدگاه حجیت سیاق را در تفسیر متن بیوجه یافتهاند.
متوکل کاتبی مسیحی داشت که سخت مورد علاقهاش بود. به همین علت او را با کنیه «ابونوح» که حاکی از احترام و علاقه او بود، خطاب میکرد. بعضی کاتبان براین امر اعتراض کرده، گفتند: سزاوار نیست برای مشرک کنیه قرار داده شود. متوکل از فقیهان استفتا کرد. هریک از ایشان نظری داد. استفتایی نیز از امام(ع) کرد. امام در پاسخ بعد از «بسم الله» این آیه را نوشت: «تبت یدا ابی لهب و تب؛ بریده باد 2دست ابولهب» (تبت:1). و بدین وسیله به متوکل و فقها فهماند که کنیه قرار دادن برای مشرک اشکالی ندارد (حیاهالامام علیالهادی، ص239).
این روایت نیز همچون روایت پیشین نوعی استظهار خاص را نشانه رفته است؛ چرا که ممکن است اینگونه در مقابل استدلال شود که آیه از این حیث در مقام بیان نیست؛ بنابراین قابل استدلال نیست. اما بیتردید استظهار امام به نحو قدر متیقن غیرقابل خدشه مینماید؛ چرا که استعمال الهی در قرآن به نحو اجمالی و کلی- بهعنوان کتابی که جهت هدایت بندگان نازل شده است و راهنمای عملی ایشان به صورت عرفی به شمار میرود- از هر جهت بهعنوان استعمال در مقام بیان محسوب میشود، مگر آنکه قرینهای بر خلاف آن اقامه شود. لذا امام علیهالسلام با استفاده از این اصل نوع دیگری از استظهار مبتنی بر کتابالله را به رخ فقیهان رایج میکشاند.
قرآن در مقام بیان
در مجموع میتوان 3 اصل را در مورد فقه هادوی علیهالسلام مورد تاکید قرار داد:
1 - سیاق در فهم متن الهی هر چند تاثیرگذار است اما مانع از تعمیم قاعده مذکور بر مصادیق خارج سیاق نیست. به عبارت دیگر میتوان در ضمن مجموعهای از آیات که در ظاهر مربوط به موضوعی نامرتبط با محل بحث هستند، قواعدی را استخراج کرد که بر محل مورد بحث قرار انطباق باشد و قادر باشد مشکل محل نزاع را برطرف سازد؛ بهعنوان مثال میتوان از مجموعه آیاتی که در مورد اقوام گذشته است و از عدمپندگیری ایشان و عذاب شدن ایشان توسط خداوند سخن میگوید، قاعدهای را مبتنی بر این امر که اسلام ناشی از ترس سودبخش نیست، استخراج و آن را در مورد یک شخص نامسلمان که از ترس اجرای حد، مسلمان شده است پیاده کرد.
2 - قرآنکریم از هر جهت در مقام بیان است، مگر آنکه قرینهای بر خلاف آن اقامه شود؛ یعنی از تمام الفاظ قرآنی حتی اگر در حد اشاره باشد، میتوان برای استنباط حکم استفاده کرد و نمیتوان به این ذریعه و دلیل که مثلا این آیات در مقام و محل مورد بحث نیست و ارتباطی با آن ندارد، از استظهار و ظهورگیری چشم پوشید. بنابراین میتوان از آیهای که در مورد لعن دشمن خداست و از الفاظی که در آن به کار رفته است، در بحث جواز استعمال کنیه برای مشرک سود جست؛ چرا که تمام قرآن از همه جهت در مقام بیان است.
3 - کلام نبوی و فعل نبوی(ص) در مقام تفسیر واژگان قرآنی بر دیگر مفسرها ترجیح دارد. امام علیهالسلام در تفسیر واژه کثیر در باب صدقه، به تعداد جنگهایی که در عصر نبوی محقق شده بود، استناد کردند. ازاین رو میتوان یک قاعده را از این فعل هادوی استخراج کرد و آن اینکه درصورت عدم وجود قرینه، فعل نبوی که فهم کامل آن تنها در اختیار معصومان علیهمالسلام است، برای تفسیر و تبیین متن الهی حجت و معتبر خواهد بود.