شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۲۰:۴۷
۰ نفر

کامران محمدی: اصلا یادم نبود و مثل همیشه، حکیم را انتخاب کردم.

مثلا می‌خواستم کمکی کرده باشم و یک ساعت رفت و نیم ساعت گشتن تمام شده بود و حالا با یک خرس بزرگ قهوه‌ای هنوز حتی به تونل هم نرسیده بودیم. سر خرس را کرده بودیم در یک کیسه بزرگ و خیال‌مان راحت بود که آرام و بی‌هیچ سر و صدایی روی صندلی عقب نشسته و حتما خوشحال است که از لای آن همه جک و جانور دیگر، می‌رود که همبازی دختربچه کوچک و زیبایی شود که دست کم یک ماه، حسابی دوستش خواهد داشت.

رادیو پیام روشن بود. مجری خبر می‌گفت که حمید قبادی، معاون اجرایی بیست و سومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران گفت: دستگاه‌های شمارشگر و سایر مکانیسم‌های آمارگیری فعال در نمایشگاه کتاب، بازدید به‌طور میانگین روزانه 500‌هزار نفر را از نمایشگاه کتاب ثبت کرده‌اند که به این ترتیب پیش‌بینی می‌شود تا روز آخر، تعداد بازدیدکنندگان به 5میلیون و  500هزار نفر برسد.

گفتم: باور کن اصلا یادم نبود، ولی به هر حال خرس رو که گرفتیم. اگه کمی هم دیر کنی، اینقدر کادوت خوب هست که همه تأخیرت رو فراموش کنن.اما خودم هم می‌دانستم که اگر بعد از جشن تولد برسد، خرس که سهل است، حتی اگر سیمرغ هم می‌گرفت و می‌برد... گفت: اوهوم. «اوهوم» در این طور مواقع یعنی حالا که گند زده‌ای، حداقل ساکت شو. نگاهی به ساعت انداختم؛ 8:30.

گفتم: فقط تا مصلا این طوریه، بعدش 5دقیقه‌ای می‌رسیم.

گفت: ساعت چنده؟

گفتم:‌ هشت و ربع تقریبا.

رادیو هنوز از قول قبادی حرف می‌زد: ... این موضوع نشانگر توجه مردم ما به کتاب و کتابخوانی است و اینکه نمایشگاه کتاب، پاسخی به یک نیاز عمومی در سطوح مختلف جامعه است. دوباره صدای موبایلش درآمد. این بار صدای آن طرف آنقدر بلند و واضح بود که من هم می‌شنیدم.

- سلام دایی. پس چرا نمی‌آی؟ من کیکم رو هم فوت کردم.

چند متری به تونل نزدیک‌تر شده بودیم. مسیر آن طرف بزرگراه، خلوت بود، اما پژوی نقره‌ای تر و تمیزی از پشت کوبیده بود به یک پراید و راننده‌هایشان مشغول چانه‌زدن بودند. آن طرف هم کم‌کم شلوغ می‌شد.

گفت: می‌آم دایی. برات یه خرس قهوه‌ای خریدم از خودت گنده‌تر. ولی خیابونا خیلی شلوغه آخه. کیک من رو نخوری‌ها.  می‌دانستم امکان ندارد زودتر از 9:30 برسیم. جشن‌تولد را به طور کامل از دست داده بود.

علی معلم دامغانی، رئیس فرهنگستان هنر پس از بازدید از نمایشگاه کتاب گفت: اگرچه در مقایسه با سایر نمایشگاه‌هایی که گذاشته می‌شود - از گل و گیاه گرفته تا مواد غذایی - نمایشگاه کتاب با هیچ یک قابل قیاس  نیست، اما جریانی جدا دارد؛ چرا که اگر مراجعه‌کنندگان به نمایشگاه کتاب، حتی کتاب خریداری نکنند و صرفا به تماشا بگذرانند، این نیز ارزشمند است. 

تابلوی پارچه‌ای بزرگ و زرد نمایشگاه، از دور پیدا شده بود که گفت: مهم نیست. عجله نکن. این یعنی دیگر از کل ماجرا ناامید شده بود.

پرسید: نمایشگاه کی تموم می‌شه؟

گفتم: شنبه. همیشه پنجشنبه و جمعه دوم، قیامته. مردم همه می‌ذارن دقیقه 90 و همه هم حتما باید یه سری بزنن؛ حتی فقط به قصد تماشا و پیک‌نیک.

گفت: معلومه. دارم می‌بینم.

به من نگاه نمی‌کرد. زل زده بود بیرون؛ به ردیف خودروها و آدم‌های جلوی مصلا.

گفتم: باور کن اصلا یادم نبود. خودم زنگ می‌زنم با خواهر و خواهرزاده‌ت حرف می‌زنم... حرفم را قطع کرد: تا برسیم، خوابه. مهم نیست. به جایش فرهنگ کتابخوانی الان کلی بالا رفته. گفتم: از نمایشگاه رد شدیم، الان می‌رسیم. رادیو را خاموش کرد و پدال گاز را تا آخر فشار داد.

کد خبر 107503

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز