ترجمه‌ى سارا منصورى: مى‌گوید نباید فکر کنیم وجود اسکلت‌ها در یک انیمیشن لزوماً ترسناک است. او با تلاش هم‌تیمى‌هایش در انیمیشن «کُوکُو»، دنیاى متفاوت و رنگارنگى را خلق کرده‌ که بیننده از بودن در آن احساس غربت نکند و قدم‌زدن در آن براى انسان‌ها لذت‌بخش باشد. دنیایى که در جهانى که مى‌شناسیم ریشه دارد.

«لى آنكريچ»، نويسنده و كارگردان آمريكايى دنياى انيميشن است. او سال‌هاست كه به‌عنوان نويسنده، تدوين‌گر، دستيار كارگردان و... فعاليت مى‌كند و در انيميشن‌هاى مهمى حضور داشته، اما انيميشن كوكو، دومين اثر بلند او در مقام كارگردان بعد از «داستان اسباب‌بازي3» (كه براى آن جايزه‌ى اسكار گرفت) به‌شمار مى‌رود.

آنكريچ در انيميشن كوكو داستان يك پسر ۱۲ساله‌ى مكزيكى را به‌نام «ميگل» روايت مى‌كند كه برسر يك دوراهى قرار گرفته؛ او از يک طرف عاشق خانواده‌اش است و از طرف ديگر دل‌بسته‌ى موسيقى، اما موسيقى در خانواده‌ى آن‌ها ممنوع است. براى همين در «روز مردگان» (يك جشن ملى در مكزيك كه سه روز تعطيل رسمى است و افراد به زيارت قبر دوستان و خانواده‌شان مى‌روند) با اجدادش ملاقات مى‌کند و تجربه‌هايى را پشت سر مى‌گذارد که به حل اين مشکل کمک مى‌کند.

اكران جهانى كوكو از يك ماه قبل آغاز شده و احتمالاً تا مدتى ديگر نسخه‌ى دوبله‌ى آن به سينماها و شبكه‌ى نمايش خانگى ما هم مى‌رسد. به همين مناسبت ترجمه‌ى گفت‌و‌گويى را با نويسنده و كارگردان اين انيميشن متفاوت براى اين شماره انتخاب كرده‌ايم تا بيش‌تر با حال و هواى آن و داستانش آشنا شويم.

* * *

  • ايده‌ى ابتدايى کوکو از کجا در ذهنتان جرقه زد؟

همه‌چيز از سال ۲۰۱۱ ميلادى شروع شد؛ جرقه‌ى اصلى كوكو به جشن «روز مردگان» برمى‌گردد. مى‌دانستم که مى‌خواهم داستانى با موضوع اين جشن بسازم. اين‌که چه داستانى و چگونه، هيچ ايده‌اى در ذهنم نداشتم و فقط به جشن روز مردگان فکر مى‌کردم. آن‌چه در سرم بود را به «جان لَسِتر» (كارگردان و تهيه‌كننده‌‌) گفتم. خوشش آمد. او هم فکر مى‌کرد بايد داستانى درباره‌ى جشن مردگان باشد. براى اين‌که به فيلمى که حالا روى پرده است برسيم، راه پر و پيچ و خمى را طى کرديم. درگير چندين و چند داستان شديم تا سرانجام کوکو همانى شد که بايد مى‌شد.

  • موضوع سختى انتخاب کرديد. چون همه با اين جشن و آداب و رسوم آن آشنا نيستند.

دقيقاً! اصلاً قسمت جالب کار برايم همين بود. من مى‌دانستم که مخاطبان زيادى در سراسر جهان هيچ شناختى از اين جشن ندارند. ايده‌ى اوليه‌اى که داشتم درباره‌ى کسى بود که به مکزيک سفر مى‌کند. براى اين ايده، به يک نوجوان فکر کردم که از کشورى ديگر به مکزيک مي‎‌رود تا اقوام مادرى‌اش را براى اولين‌بار ملاقات کند. فکر کردم سفرى که او براى آشنايى با گذشته و سنت‌هايش شروع کرده، قدم به قدم مخاطب را هم با فرهنگ و آداب اين سرزمين آشنا مى‌کند.

اما به نقطه‌اى رسيدم که فهميدم فقط مى‌خواهم از جشن مردگان بگويم و نه کل فرهنگ و سنت مکزيک. براى همين روى اين جشن تمرکز کردم. خب، مى‌دانيد که جشن مردگان درباره‌ى اين است که هيچ‌وقت با مردگان خداحافظى نکنيد. قصه‌ى بعدى كه با آن کلنجار رفتم داستان فردى بود که يکى از اعضاى خانواده‌اش را از دست داده و حالا مى‌خواهد براى هميشه با او وداع کند. اين قصه هم به دلم نچسبيد. از نظر من نقدکردن آيين جشن مردگان به اين مربوط مى‌شود که بايد از روى عشق و علاقه ياد عزيزان درگذشته‌مان را گرامى نگه داريم يا از روى وظيفه و اجبار؟ يک تيم پژوهشى تشکيل داديم و به مکزيک سفر کرديم و با مردم زيادى حرف زديم. نهايت به اين قصه رسيديم که به اين جشن از نگاه خانواده‌اى مکزيکى بپردازيم.

  • اوه! پس واقعاً داستان‌هاى زيادى داشتيد! اين انيميشن به‌تازگى اکران شده و شايد خيلى از خوانندگان، آن را نديده باشند. اما تبليغ‌هاى آن از يک سرزمين عجيب خبر مى‌دهند؛ جايى پر از نور و رنگ و تازه‌هاى ناشناخته. از اين شهر خيال‌انگيز بيش‌تر بگوييد.

من و تيمم دوست داريم براى هرکارى که انجام مى‌دهيم، يک منطق داشته باشيم. صرفاً براى اين‌که کارى کرده باشيم وارد اين پروژه نشديم. شخصاً به اين نتيجه رسيدم وقتى قرار است در يک انيميشن، سرزمينى ناآشنا و غريبه را از ابتدا بسازيد، هرچه اين فضا، ملموس‌تر و در عين حال غيرقابل‌دسترس‌تر باشد، ارتباط عاطفى مخاطب با آن بيش‌تر خواهد بود. راستش دلم مى‌خواست که سرزمين مردگان در انيميشن کوکو، شبيه به سرزمينى باشد که مخاطب در «شركت هيولاها» ديده است. در شركت هيولاها، ما شهر فوق‌العاده‌اى براى هيولاها ساختيم. قدم‌زدن در اين شهر براى ما انسان‌ها هم لذت‌بخش بود. همه‌چيز آن جالب، جذاب، جديد و در عين حال ريشه در جهانى دارد که ما مى‌شناسيم. براى بناکردن جهان پس از مرگ هم با همين نگرش شروع کرديم. بيننده از بودن در اين شهر، احساس غربت نمى‌کند، اما با اين وجود همه‌چيز برايش حس تازگى و ناشناخته دارد. ساکنان شهر مردگان، همان شغلى را دارند که در زمان پيش از مرگشان داشته‌اند. حالا يا در آن شغل پيشرفت کرده‌اند يا پس رفت!

  • بايد جالب باشد! آيا از نشانه‌هاى فرهنگ پاپ (عامه) هم در كوكو استفاده کرديد؟

از اول براى خودم يک قانون گذاشتم! از هيچ نشانه‌اى که بخواهد يکى از مظاهر فرهنگ پاپ باشد استفاده نکنم؛ چون دلم نمى‌خواست كوكو تاريخ‌مصرف داشته باشد. وقتى در انيميشنى از نشانه‌هاى فرهنگ پاپ استفاده کنيد آن را محدود به زمان خاصى مى‌کنيد. شايد با اين کار بشود مخاطب امروز را خنداند يا بيش‌تر سرگرم‌ کرد اما من مى‌خواهم مردم ِ75 سال بعد هم از تماشاى كوكو به همين اندازه لذت ببرند.

  • به نظر شما مخاطبان كودك و نوجوان بايد از انيميشنى که اکثر شخصيت‌هايش، اسکلت‌اند بترسند؟

چرا فقط به اسکلت‌ها فکر مى‌کنيد؟ هم‌نشينى اسکلت‌هاى کوکو با رنگ‌ها، تصويرى خيره‌کننده و شيرين از آن‌ها به مخاطب نشان مى‌دهد. واقعاً چرا بايد از ديدن چنين تصوير زيبايى ترسيد؟ كوكو درباره‌ى دنبال‌کردن علاقه‌هاى شخصى در زندگى و حفظ آرامش و رضايت خانواده در کنار هم است. کوکو به تماشاگر نشان مى‌دهد که چه‌طور بايد بين خواسته‌ى شخصى و رضايت خانواده يک تعادل ايجاد کرد. اين موضوعى نيست که براى يک فرهنگ خاص يا گروه کوچکى از مردم باشد. در هرکجاى دنيا اين موضوع به ظاهر کوچک،  براى هرکسى مى‌تواند به يک مشکل بزرگ تبديل شود. خيلى از ما اين تجربه را داشته‌ايم: انتظاراتى که خانواده از ما دارند؛ اين‌که چه شغلى انتخاب کنيم، در چه رشته‌اى تحصيل کنيم و...

پس علاقه‌هاى خودمان چه مى‌شود؟ ميگل هم دقيقاً در اين دوراهى است. او از يک طرف عاشق خانواده‌اش است و از طرف ديگر دل‌بسته‌ى موسيقى. او آسان‌ترين راه، يعنى فرار از خانواده را انتخاب نمى‌کند. ميگل مى‌خواهد راه‌حلى پيدا کند که هردو طرف راضى باشند؛ حتى اگر پيداکردن راه‌حل غيرممکن به‌نظر برسد. کليد حل اين مشکل در سرزمين مردگان است. او با اجدادش ملاقات مى‌کند و تجربه‌هايى را پشت سر مى‌گذارد که به حل اين مشکل کمک مى‌کند.

همشهرى، دوچرخه‌ى شماره‌ى ۹۰۱

کد خبر 388258

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha