دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۷
۰ نفر

همشهری دو - آوا فوشریان: برای بیشتر ما آدم‌ها سفر، بخش کوچکی از زندگی است. سفر می‌کنیم تا به زندگی‌مان رنگ ‌تازه‌ای بدهیم؛ رنگی که خستگی چند‌ماه کار و زندگی را از تنمان بیرون کند و برای ادامه آن به ما انرژی ‌دهد.

 تمام دنیا خانه ماست

اما اگر بشنويم كسي همه‌اش درحال سفر است مدام با خود مي‌گوييم كه‌ اي بابا پس زندگي‌اش چه مي‌شود؟ چراكه فكر مي‌كنيم از چهارچوب زندگي طبيعي خارج‌ و دچار بي‌برنامگي شده است. از طرفي، لذت سفر، ديدن شهر و كشورهاي جديد، تجربه طعم‌هاي تازه و آشنايي با فرهنگ‌هاي مختلف، هميشه بخشي از ذهنمان را درگير مي‌كند و باعث مي‌شود براي سفرهاي آينده‌ رؤياپردازي كنيم. اما هستند كساني كه مسافرت بخش جداگانه‌اي از زندگي‌شان نيست‌ بلكه «سفر» و «زندگي» برايشان يك معني دارد. همه ‌جاي زمين خانه‌شان است و همه سرزمين‌ها كاشانه‌شان. زندگي‌شان را در سفركردن و كشف ناشناخته‌ها مي‌‌بينند و از ساكن بودن و يكجانشيني بيزار‌ند. علي نوروزي و مونا حسين‌زاده، زوج گردشگري هستند كه خانه و زندگي‌شان را فروخته و با فولكس دوست‌داشتني‌شان در سفر زندگي مي‌كنند. ماشين آنها، خانه، دوست و همسفرشان است و وسيله‌‌اي است كه با آن به اهدافشان مي‌رسند. با اين زوج خونگرم به گفت‌وگو نشستيم تا بفهميم چطور مي‌‌شود چند‌ماه در يك ماشين زندگي و مسافرت كرد.

  • براي نخستين سؤال، بهتر است بگوييد كي و كجا با هم آشنا شديد و چطور تصميم به ازدواج گرفتيد؟

علي: خانه ما در تفرش بود و مونا و خانواده‌اش اهل تهران. مادرم با خاله مونا دوست بود و هر بار خانواده‌شان به تفرش سفر مي‌كردند به منزل ما هم ‌مي‌‌آمدند. تقريبا ما دوست و همبازي كودكي بوديم و خانواده‌هايمان هم آشنا بودند. اين شد كه در سال 82 و در 20سالگي مونا و 24سالگي من، تصميم به ازدواج گرفتيم و با حمايت خانواده‌‌ها تشكيل زندگي داديم.

  • از ابتداي ازدواج با هم قول و قرار سفر گذاشته بوديد؟

مونا: وقتي زندگي مشترك شكل مي‌گيرد در حقيقت 2 نفر تبديل به يك نفر مي‌شوند. هر دوي ما عاشق سفر و كشف بوديم. هر دو شوق تجربه‌هاي جديد را داشتيم و درباره رؤياهايمان با هم حرف مي‌زديم. اين اشتراك ما را در مسيرمان جلو ‌برد. وقتي علي به يك سفر فكر مي‌كند من دقيقا مي‌دانم چه چيزي در سرش هست و وقتي من فكر مي‌كنم، علي كاملا مي‌‌داند چه رؤيايي دارم. ما همديگر را خيلي خوب درك مي‌كنيم و اين باعث مي‌شود سرعتمان در رسيدن به اهداف بيشتر شود.

علي: اينطور نبود كه سفر رفتن جزو شرط‌هاي ازدواج باشد. يك هدف و علاقه مشترك بود كه به‌تدريج شكل گرفت و پررنگ شد. ما هميشه به سفر علاقه داشتيم و در سال‌هاي اول ازدواج كوهنوردي و طبيعت‌گردي مي‌كرديم. آخرهفته‌ها هم با گروه‌هاي مختلف به سفرهاي كوتاه مي‌رفتيم. ما 2‌نفر بوديم كه علايق مشترك داشتيم و در كنار هم از اين تجربه‌ها بيشتر لذت مي‌‌برديم. ‌

  • چطور شد كه سفرهاي آخر هفته جاي خودش را به سفر چندماهه داد؟

مونا: معمولا علي براي سفرهاي آخرهفته چهارشنبه‌ها را مرخصي مي‌گرفت. پنجشنبه و جمعه هم تعطيل بود. از آن طرف شنبه اول هفته را هم سركار نمي‌رفت. هربار كه هفته جديد مي‌آمد همكاران علي مي‌دانستند كه بازهم آخر هفته او را نمي‌بينند. از طرفي درآمد‌مان هم آنقدر نبود كه براي پس‌انداز يا پيشرفت مالي از آن استفاده كنيم. هر چه حساب و كتاب مي‌كرديم به اين نتيجه مي‌رسيديم كه ارزش تجربه‌ها و لذت‌هايي كه در سفر به‌دست مي‌آوريم از پول خيلي بيشتر است. اين حرف در قلب هر دو مان بود اما چون علي يك مرد خانواده است هيچ‌وقت نمي‌گفت كه به جاي كاركردن به سفر برويم، براي همين يك شب كه از سر كار آمد به او پيشنهادي دادم تا آغازگر مرحله جديدي در زندگي‌مان باشد. مي‌دانستم كه او هم موافق است و مي‌‌خواستم با اعلام رضايتم به‌عنوان يك همسر، خيالش را راحت كنم.

  • پيشنهادتان چه بود؟

مونا: به او گفتم مي‌دانم كه تو هم مثل من تمام لحظه‌ها به سفر‌هاي جديد و كشف‌هاي تازه فكر مي‌كني. مي‌‌دانم كه زندگي كارمندي ما را به اهدافمان نمي‌رساند و مي‌دانم كه با ادامه اين شرايط، هر دو مان اذيت مي‌شويم، پس همين فردا صبح به مديرت بگو ديگر سركار نمي‌روي و مي‌خواهي استعفا بدهي تا زندگي جديدمان را آغاز كنيم.

  • واكنش علي به اين پيشنهاد چه بود؟

مونا: از خودش بپرسيد.
علي: من خيلي خوشحال شدم. آنقدر خوشحال كه دقيقا فردا صبحش از كار استعفا دادم. اما مهم‌تر از همه نوع نگاه متفاوت همسرم بود كه مرا شگفت‌زده كرد. با خودم فكر مي‌كردم اين همه ازخودگذشتگي و درك متقابل را چطور پاسخ بدهم؟ چراكه هيچ‌چيز براي يك مرد ارزشمندتر از همراهي و دلگرمي همسرش نيست.

  • وقتي از كار استعفا كرديد قدم بعدي براي رسيدن به اهدافتان چه بود؟

علي: قدم بعدي اين بود كه ماشين مناسبي تهيه كنيم تا در سفرها خانه‌مان باشد. ما از اول ازدواج ماشين‌هاي مختلفي داشتيم كه هركدام براي سفرهايمان خوبي و بدي‌اي داشتند. حتي ماشين عروسي ما هم يك جيپ بود. در سال‌هاي اول با همان جيپ به مسافرت مي‌رفتيم؛ هم دوتايي و هم با دوستانمان. بيشتر سفرهايمان هم در آن زمان به شمال كشور و جنگل‌گردي بود. اما مشكلي كه با جيپ داشتيم اين بود كه روباز بود و جاي خواب هم نداشت؛ مثلا نمي‌توانستيم شب در جنگل باراني در چادر بخوابيم و بايد ماشينمان سرپوشيده مي‌بود و جاي خواب هم مي‌داشت. بعد از آن يك جيپ آهو خريديم كه مشكل سرپوشيده بودن حل شود اما همچنان نمي‌توانستيم در جيپ زندگي كنيم.

  • پس ماشين‌هاي زيادي عوض كرديد تا به دامبو برسيد؟

مونا: بله همينطور است. جيپ آهو را نگه داشتيم و براي اينكه وضعيت بهتر شود يك كاروان خريديم تا به پشت آن ببنديم. كاروان فضاي بزرگي داشت و به راحتي مي‌توانستيم در آن زندگي كنيم. به اين ترتيب نخستين سفر خارجي‌مان را با كاروان و از طريق مريوان به سليمانيه عراق رفتيم. اما در اين سفر متوجه مشكلات كاروان شديم؛ مثلا تردد آن در بعضي جاده‌ها ممنوع بود. همينطور چون به‌طور جداگانه به پشت جيپ وصل شده بود كنترل آن در پيچ‌وخم‌ها و مسيرهاي دشوار سخت بود.

  • پس دوباره بايد فكر تازه‌‌اي براي ماشين مي‌كرديد؟

علي: فكر تازه‌مان اين بود كه كاروان را در شمال به يك خانم و آقا اجاره داديم تا براي گذران زندگي‌شان در آن غذا بفروشند. اين اتفاق براي سال90 بود؛ دقيقا همان زماني كه تصميم گرفته بوديم كار را تعطيل كرده و تمام زمانمان را سفر كنيم. حالا ما تجربه‌هاي زيادي از سفرهاي مختلف داشتيم. ماشين‌هاي مختلف را امتحان كرده بوديم و ديگر مي‌دانستيم چه مي‌خواهيم. تكليف زندگي هم كه مشخص بود، فقط بايد مرحله جديد را شروع مي‌كرديم.

  • اين شروع از كجا شكل گرفت و چقدر سخت بود؟

علي: ما بايد از خريد يك ماشين جديد شروع مي‌كرديم‌ اما هيچ پولي جز پول رهن خانه‌مان نداشتيم، پس بايد وسايل را جمع مي‌كرديم و خانه را پس مي‌داديم‌ و چون تصميم خود را گرفته بوديم از هيچ‌چيز ناراحت نبوديم. فقط ذوق اين را داشتيم كه هر چه زودتر ماشين جديد را بخريم. وسايل را در انباري خانه اقوام و دوستان جا داديم. 10ميليون تومان پول‌پيش خانه‌مان بود كه با 9ميليون آن دامبو را خريديم و يك ميليون باقيمانده را هم براي تجهيز آن خرج كرديم.

  • خانواده‌هايتان با اين تصميم مخالفت نكردند؟

مونا: ابتدا برايشان خيلي سخت بود و كاملا مخالف بودند. تقريبا همه تعجب كرده بودند و مي‌خواستند ما را از اين تصميم منصرف كنند. اين مخالفت‌ها را ما در سفرهاي اوايل ازدواج هم داشتيم اما كم‌كم و با گذشت زمان از بين رفت؛ مثلا مسافرت‌هاي 2‌روزه‌مان مي‌شد 3 روزه يا 4 روزه. گاهي در جنگل بوديم و موبايل آنتن نمي‌داد و گاهي اوقات پيش مي‌آمد كه چند روز خانواده‌هايمان از ما بي‌خبر بودند. اما همه اين نگراني‌ها و مخالفت‌ها به مرور زمان برطرف شد چراكه متوجه شدند ما اين سبك زندگي را انتخاب كرده‌ايم و از آن لذت مي‌بريم. در نهايت به تصميم ما احترام گذاشتند و حمايت هم كردند. ما هم قدردان صبوري و حمايتشان هستيم و از آنها تشكر مي‌كنيم.

  • به آنجا رسيديم كه دامبو را خريديد. بعد از آن را برايمان بگوييد؟

علي: دامبو را‌ سال 90 و از طريق يك آگهي در اصفهان ديديم. مطمئن بوديم هماني است كه مي‌خواهيم و به سرعت خريديمش. اما حالا فقط يك ميليون تومان پول داشتيم كه بايد خرج تجهيز آن مي‌كرديم. تجهيز فولكسي كه قرار است خانه‌ات باشد كار سختي است چرا كه بايد همه امكانات را در آن ايجاد مي‌كرديم؛ اما در يك فضاي 2 متري. براي همين تعداد زيادي كشو زيرصندلي‌ها تعبيه كرديم. ميز تاشومان هم چندكاره است و بسيار كاربرد دارد. حتي دور اين ميز 8 نفر هم غذا خورده‌اند. ما اينجا گاز، سينك ظرفشويي، تمام تجهيزات آشپزي، آبگرمكن، يخچال، تجهيزات حمام و هر آنچه براي يك زندگي معمولي لازم است را به‌طور كاملا مهندسي شده ايجاد كرده‌ايم تا هيچ مشكلي در سفرهايمان نداشته باشيم. تمام اين صندلي‌ها هم‌ تختخواب مي‌شوند و 3 نفر مي‌توانند از آنها استفاده كنند. 3‌نفر هم كف ماشين مي‌خوابند. سقف را هم كه بالا بدهيم 2 نفر در طبقه بالا مي‌خوابند.

  • پس ديگر مشكل جاي خواب نداشتيد و دامبو به خانه كوچك شما تبديل شد؟

مونا: دامبو خانه مهر و عشق ماست. ما در اينجا بسيار احساس خوشبختي مي‌كنيم. دامبو برايمان كوچك نيست چرا كه با آن وسيع‌ترين دشت‌ها و سرزمين‌ها را پشت‌سر مي‌گذاريم. دامبو رفيق خيلي خوبي براي ماست تا جايي كه حرفمان را هم گوش مي‌دهد؛ مثلا يك‌بار كه وسط بيابان خراب شده بود و هيچ راهي براي رسيدن به تعميرگاه نداشتيم با او حرف زديم و گفتيم: «پسر خوب تو كه ما را تا اينجا آورده‌اي اين رسم رفاقت نيست كه ولمان كني». چند دقيقه بعد استارت زديم و روشن شد و ادامه داديم.

سفر با هر وسيله‌‌اي تجربه متفاوتي دارد. اما وقتي با ماشين شخصي سفر مي‌كنيم همه‌‌چيز تحت اراده خودمان است. هرجا بخواهيم توقف مي‌‌كنيم و ساعت‌ها از منظره لذت مي‌بريم. گاهي منطقه‌‌‌اي آنقدر برايمان جذاب است كه تصميم مي‌گيريم چند روز ‌ آنجا بمانيم. اينها اتفاقاتي است كه فقط در سفرهاي شخصي و ماجراجويانه مي‌افتد. سرعت ما در جاده‌ها از 80كيلومتر بيشتر نمي‌شود‌ چون مي‌خواهيم همه‌‌چيز را ببينيم و كوچك‌ترين زيبايي از چشم‌مان دور نماند. تا امروز هم با اين ماشين به تركيه، ارمنستان و گرجستان رفته‌ايم. اما تا محقق‌شدن آرزويمان كه سفر به دور دنياست هنوز فاصله داريم.

  • از اتفاق‌هاي مختلفي كه در طول سفر برايتان رخ داده تعريف كنيد؟

علي: همه سفرها براي ما عجيب است. از نخستين سفر تا آخرين سفر چراكه هر كدام دريچه‌‌اي را به روي زندگي ما باز كرد. هركدام تجربه متفاوتي را از دنيا به ما نشان داد و نوع نگاهمان را نسبت به زندگي تغيير داد. همين ويژگي باعث مي‌شود هيچ‌گاه خسته نشويم و هميشه عطش تجربه‌هاي جديد را داشته باشيم. آن عظمتي كه از دنيا در كوير يا اقيانوس مي‌بينيم و آن لذتي كه از راه رفتن در جنگل‌ها و دشت‌ها مي‌بريم با هيچ حس و حالي قابل بيان نيست. اتفاق‌هاي بد هم كه هميشه بخشي از زندگي هستند و نمي‌شود آنها را ناديده گرفت. مثل چپ كردن يكي از ماشين‌هايمان در نزديكي دره در سال89 كه ما را تا يك قدمي مرگ برد، يا خراب‌شدن ماشين در جاهايي كه هيچ امكاناتي نبود.

  • حالا كمي هم از اتفاق‌هاي شيرين برايمان تعريف كنيد؟

علي: لحظه لحظه همه سفرها براي ما شيرين است اما لذت‌بخش‌ترين آنها شايد زماني باشد كه به‌خاطر ايراني بودنمان احساس غرور مي‌كنيم. دوستان زيادي داريم كه با ما به سفر مي‌آيند و دوستان زيادي داريم كه در سفر با آنها آشنا شده‌ايم. يك‌بار براي سفر به تركيه شخصي با ما همراه شده بود كه تا قبل از آن همديگر را نمي‌‌شناختيم. فقط شب قبل از سفر به ديدن ما آمد و گفت مي‌خواستم ببينم فردا قرار است با چه كساني به مسافرت بروم.

در سفرهاي خارجي كه با دامبو يا كاروان داشتيم، خصوصا به تركيه و ارمنستان، توريست‌هاي زيادي دور ما جمع مي‌شدند و مي‌پرسيدند اهل كدام كشور هستيم. بعضي‌‌هايشان وقتي مي‌فهميدند ايراني هستيم تعجب مي‌كردند. البته بعد از آن مي‌گفتند كه بسيار خوشحال هستند كه ايراني‌ها را اينطور جهانگرد مي‌بينند و اين باعث غرور و افتخار ماست. ما يك پارچه 30متري به‌عنوان نماد صلح و دوستي داريم كه هر جا ‌مي‌رويم از آدم‌ها مي‌خواهيم برايمان امضا كنند. كه اين كار هم تأثير بسيار مثبتي در آشنا كردن خارجي‌ها با فرهنگ ايران دارد. آرزو داريم در سفر به دور دنيا اين پارچه پر از امضاي همه آدم‌ها از همه نقطه‌هاي جهان بشود.

  • در صحبت‌هايتان از آرزوي سفر به دور دنيا گفتيد، اين آرزو چطور محقق مي‌شود؟

علي: سفر به دور دنيا شرايط سخت و پيچيده‌‌‌اي دارد. ما براي سفر به تركيه حدود 7هزار كيلومتر مسير را طي كرديم و هزينه زيادي برايمان داشت، درحالي‌كه تركيه كشور همسايه ماست و براي سفر به دور دنيا قطعا سرمايه خيلي بيشتري نياز است. مسئله بعدي هم قانون‌هاي مربوط به ويزا و عبور از يك كشور به كشور ديگر است. اين مشكلات البته قابل رفع هستند و ما اميدواريم در آينده نزديك به‌عنوان 2 ايراني با سفر به دور دنيا براي كشورمان افتخارآفريني كنيم.

  • اين شيوه زندگي را تا كي ادامه مي‌دهيد؟

علي: اين سؤالي است كه همه از ما مي‌پرسند و در جواب مي‌گوييم انگار بگوييد تا كي زنده مي‌مانيد؟ درست است كه اين روش زندگي با ديگران متفاوت است اما اكنون ما آن را انتخاب كرده‌ايم و پاياني برايش درنظر نداريم. در حال حاضر فقط به سفر به دور دنيا فكر مي‌كنيم و عطش زيادي براي رسيدن به آن داريم.

  • چطور ارزان سفر كنيم؟

ما ارزان سفر كردن را ياد گرفته‌ايم. البته در شيوه زندگي‌مان هم هميشه اهل صرفه‌جويي هستيم. مهم‌ترين هزينه‌اي كه در سفر وجود دارد، براي اقامت و جاي خواب است كه ما اين مسئله را با وجود دامبو حل كرده‌ايم اما براي آنهايي كه ماشين ندارند، مسافرخانه‌هايي را پيشنهاد مي‌كنيم كه به آن فقط به چشم جايي براي خواب نگاه كنند. براي غذا و خوراك هم معمولا ما هر چيزي كه احتمال مي‌دهيم ممكن است در طول سفر براي آن هزينه زيادي خرج كنيم از مبدا تهيه مي‌كنيم. ما در ماشينمان به اندازه خوراك يك‌ماه 8 نفر مي‌توانيم برنج و مواد غذايي ذخيره كنيم؛ مثلا اگر مي‌دانيم قرار است به تركيه برويم و احتمالا براي برنج بايد هزينه بيشتري پرداخت كنيم، از همين تهران برنج را تهيه مي‌كنيم. مهم اين است كه سختگيري را كنار گذاشته و در هر لحظه‌اي همان كاري را انجام دهيم كه بهترين تجربه را برايمان مي‌سازد. حتي اگر پختن سيب‌زميني در آتش و خوردن آن به‌عنوان شام باشد. غذاهايي كه ما در سفر درست مي‌كنيم خيلي متنوع است. هرجايي هم كه مي‌رويم سعي مي‌كنيم غذاي آن منطقه را بخوريم. مونا‌ آش و سوپ‌هاي خوشمزه‌اي درست مي‌‌كند كه بين دوستانمان بسيار طرفدار دارد. غذايي هم داريم به نام «مرغ پيتي» كه ابداع خودمان است. مرغ را مزده‌دار مي‌كنيم و درون يك پيت مي‌گذاريم. پيت را هم در آتش مي‌اندازيم و اجازه مي‌دهيم آرام‌آرام بپزد. در نهايت يك مرغ خوشمزه آتشين در انتظارمان است.

  • هند؛ عجيب‌ترين سفر ما

عجيب‌‌ترين اتفاق سفرمان مربوط به ‌هند مي‌شود. آن زمان كه كاروان را داشتيم يك سفر طولاني 30روزه به هند رفتيم. البته با هواپيما؛ چون ويزا براي سفر با ماشين به ما داده نشد. با 2 تا كوله‌پشتي به هند بزرگ و عجيب رفتيم. روزها‌ مي‌گشتيم و كشف مي‌كرديم و شب‌ها در مسافرخانه مي‌مانديم. ما هميشه ارزان سفر مي‌كنيم و براي همين هم به‌دنبال گران‌ترين هتل‌ها يا رستوران‌ها نيستيم. اما چند روز مانده به پايان سفر پولمان تمام شد. تقريبا 2 روز گرسنه بوديم و به‌خاطر تحريم‌هاي بانكي كه آن زمان وجود داشت هيچ راهي براي رساندن پول به ما وجود نداشت. تصميم گرفتيم ساعت، دوربين و وسايل ديگرمان را بفروشيم تا حداقل غذا بخريم. اما به پايان سفر فكر مي‌كرديم و اينكه چطور به ايران برگرديم. تا اينكه بعد از 2‌روز از طريق دوستانمان در كشور‌هاي ديگر پولي به ما رسيد و توانستيم جان سالم به در ببريم. اما اين پايان شگفتي‌‌هاي سفر هند نبود و اتفاق عجيب‌تري هم رخ داد.

ما با 2 كوله‌پشتي به هند رفتيم. سفرمان اينطور بود كه دوتايي به جاهاي مختلف مي‌رفتيم و از مناظر ديدن مي‌كرديم. دوست داشتيم مثل همه مسافرت‌ها به مناطق بكر و طبيعت دست نخورده برويم و جاهايي را كشف كنيم كه ديگران نديده‌اند. خودمان را به اقيانوس هند رسانده بوديم و از كنار ساحل كه صخره‌ها و ديواره‌هاي پرفراز و نشيب داشت عبور مي‌‌كرديم. به جز ما كسي در آن منطقه نبود و يكي از مناطق حساس به شمار مي‌رفت. در همين گام برداشتن‌ها بود كه پاي علي سر خورد و از ارتفاع نسبتا زيادي كنار آب افتاد. به سرعت خودم را بالاي سرش رساندم اما بيهوش بود. علي به‌مدت چند ثانيه بيهوش بود و من فكر مي‌كردم جانش را از دست داده. كسي هم نبود كه براي امداد سراغمان بيايد. بي‌اختيار گريه مي‌كردم و به چهره علي نگاه مي‌انداختم كه ناگهان بر اثر يك معجزه بلند شد و نشست. انگارنه‌انگار كه اتفاقي افتاده و از ارتفاعي پرت شده. اين حادثه براي هر دو ما بسيار عجيب بود و تا مدت‌ها درباره آن حرف مي‌زديم.

کد خبر 364138

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha