پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > لیلی شیرازی: چهل روز کافی نیست. داغ‌هایی هست که برای تحمل‌کردنشان، چهل سال هم کافی نیست. غم‌هایی که از زخمی عمیق می‌آیند. چیزی مثل لحظه‌ای که گل سرخی پرپر می‌شود و خبر مرگ جوانی می‌رسد.

دوچرخه شماره ۸۵۴

چهل شمع کافی نیست. برای سوختن بر مزار او که تا روزها کسی جرئت نمی‌کند به سمت بدن زخم‌خورده‌اش برود که بر روی زمین افتاده.

اشک‌های چهل شمع کافی نیست برای گریستن بر این مزار. شعله‌های چهل شمع کافی نیست، اگرچه بسیار تصویر شاعرانه‌ی غم‌انگیزی است، اما برای تک‌تک کسانی که در روز عاشورا از دست دادیم، حتی بعد از گذشت از چهل روز کافی نیست.

* * *

چهل رودخانه کافی نیست. اگر بر هر‌رودخانه اسمی بگذاریم و هر‌کدام را به نام صدا کنیم. هر‌رودخانه با گریه از پشت کوه غمی بیرون بیاید و هر‌کدام در دیگری گره بخورد. حتی اگر هر چهل رودخانه شبیه چهل زن که سوگوار عزیزانشان هستند، آوازي پر از گریه بخوانند، باز هم چهل رودخانه کافی نیست.

* * *

باید از شمردن روزها دست برداریم. از تقویم معمولی که هر چیز در آن تنها اسمی است. از رسم‌های همیشگی که در آن بر قاب عکس کسی که از دست داده‌ایم، شمعی روشن می‌کنیم و اندوهگين برایش شعر می‌خوانیم.

باید از این‌ها جلوتر برویم. باید از این‌ها وسیع‌تر باشیم. از تکرار کلمات، تکرار آوازها، تکرار تصاویری که دیگر حرف تازه‌ای برای گفتن ندارند. باید از تمام این‌ها جلوتر رفت.

من راه‌های بهتری سراغ دارم.

* * *

گوشت را بچسبان بر دیوار زمان و به آن‌روزهای قدیم گوش کن. به روز عاشورا که می‌رسی مکث کن. گوشت را بیش‌تر بچسبان و سعی کن با قلبت همه‌چیز را بشنوی.

* * *

حالا ببین می‌توانی با آن حرف‌ها چه کار کنی. همان کار را بکن. بلدی شعر بگویی؟ اگر می‌توانی شعر بگویی، همین کار را بکن. شعری بگو که زمزمه‌ی آن روزهای قدیم باشد. شعری بگو و آن را بلند بخوان. شعرت را به گوش همه برسان.

آن حرف‌های خوب را منتشر کن.

* * *

بلدی نقاشی کنی؟ اگر می‌توانی نقاشی کنی، همین کار را بکن. طرحی بزن. از رنگ‌های آن زمانه قرض بگیر و بعد رنگ‌های خودت را به آن اضافه کن. تو می‌توانی در تابلویی غمناک طرح جدیدی بکشی. تو می‌توانی با یک ترکیب‌بندی جدید، حس‌های دیگری از آن‌روزها نشانمان بدهی.

تو می‌توانی با نقاشی از آن‌روزها، زاویه‌های جدیدی به دنیا اضافه کنی. به چشم‌ها بگویی چگونه می‌شود همه چیز را متفاوت‌تر دید. به چشم‌ها بگویی چگونه می‌شود همه چیز را با رنگ‌هایی دیگر دید. تو می‌توانی منظره‌های جدید بسازی، حتی از یک داستان غمناک.

* * *

بلدی داستان بنویسی؟ خب، این که دیگر بهترین کار دنیاست. آن‌روزها را از پنجره‌ی خودت روایت کن. داستان خودت را بگو. می‌توانی هر جای آن ماجرا بایستی و داستانت را روایت کنی.

تو باید کلمه‌ها را از آن دنیا بیاوری و با کلمه‌های خودت ترکیب کنی. تو باید شخصیت‌ها را از آن دنیا بیاوری و با شخصیت‌های خودت ترکیب کنی.

 تو باید اوج و فرودهای داستان را، گره‌ها را، اصل ماجرا را از آن‌روزها با خودت بیاوری و با ماجراهای خودت ترکیب کنی.

تو می‌توانی داستانی از آن‌روزها بنویسی که داستان خودت باشد و مخاطبان داستان تو آن‌روزها را از چشم تو ببینند.

* * *

هزار کار دیگر می‌شود کرد. هزار پنجره هست که می‌توانی رو به آن روزها باز کنی. سیاه پوشیده‌ای، پروانه‌ای سیاه بر شانه‌هایت نشسته است، عزاداری و هرچهل شمعت را روشن کرده‌ای! اما در دلت شعله‌ای داری که به تو برای حرکت کردن انرژی می‌دهد.

تو امیدواری و با همین امید نقاشی می‌کنی. داستان می‌نویسی. آواز می‌خوانی و آینه‌ی همه‌ی آن چیزها هستی که گذشته است!

کد خبر 352765

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha