تلویزیون> مهناز محمدى: یک‌بار به طرفش شلیک شده، یک‌بار یک گونه‌ی نادر میمون از دستش فرار کرده و یک‌بار هم نزدیک بوده در معدن سقوط کند!

سرم درد می‌کند برای خطر

خودش می‌گوید: «من سرم درد می‌کند برای این‌چیزها!» در کارش کم نمی‌آورد. از درخت بالا می‌رود، خیابان را جارو می‌کند و سرچهارراه داد می‌زند: «سیدخندان دو نفر!» و همه‌ی این کارها را با شوخی و خنده همراه می‌کند. مستند‌ساز است، آن هم مستند طنز. از این شهر به آن شهر می‌رود تا شغل‌های مختلف را امتحان کند و از سختی‌ها و لذت‌هایش برای مخاطبان نوجوانش بگوید. همکارهایش می‌گویند که هربار که با مشکل جدیدی رو‌به‌رو ‌شوند، با عشقی که او به کار تزریق می‌کند، کارکردن را برایشان راحت‌تر می‌شود.

«میثم رازفر» و دیگر اعضای گروه «پلاك صفر»، درحال تولید سری جدید مجموعه‌ي «خسته نباشيد» هستند. رازفر تهیه‌کننده و بازیگر این مجموعه است و «شهره رعایتی» همسر او، کارگردانی این مجموعه را به عهده دارد. این برنامه به‌زودی از شبکه‌ی مستند پخش می‌شود و البته در سایت آپارات هم در دسترس خواهد بود.

در یکی از روزهایی که مشغول ساخت قسمتی مربوط به رشته‌ی سوارکاری و نگه‌داری اسب‌ها هستند، به دیدن تیم پلاک صفر می‌رویم و در میان شلوغی‌های کارش، با او صحبت می‌کنیم.

* * *

  • هدفتان از ساختن مستندی درباره‌ی شغل‌های مختلف چه بود. می‌خواستید بگویید که بعضی شغل‌ها سخت‌ترند؟ 

ما سراغ شغل‌هایی رفتیم که کم‌تر شناخته‌شده‌اند. می‌خواستیم آن‌ها را معرفی کنیم و بگوییم که هر‌کدام از این‌ها یک شغل است و می‌شود با آن‌ها هم درآمد کسب کرد. هدف دیگرمان هم این است که بگوییم که بعضی از شغل‌ها واقعاً کار هرکسی نیست و عشق، پشتکار و علاقه می‌خواهد. با این دید جلو رفتیم، اما بعضی جاها متوجه شدیم که بی‌کاری و نداشتن درآمد، بعضی‌ها را مجبور می‌کند کارهایی انجام دهند که به آن علاقه ندارند.

  • کسی که با علاقه کارش را انجام می‌دهد با کسی که خیلی به کارش علاقه ندارد، چه تفاوتی دارد؟

من تجربه کرده‌ام و هردو مورد را دیده‌ام. کسی که کارش را دوست دارد، بازدهی‌اش خیلی بالاتر است. چون کسی که عاشق کارش است، فکر می‌کند، خلاقیت به خرج می‌دهد و سعی می‌کند کارش را بهتر کند. اما کسی که این عشق و علاقه را ندارد، فقط به فکر درآمدش است.

  • عشق و علاقه برای ترسیم آینده‌ی یک نوجوان کافی است؟

همیشه ما به کسانی فکر می‌کنیم که می‌خواهند انتخاب کنند و مخاطب ما آن‌ها هستند. یکی از برنامه‌هایمان درباره‌ی هواپیماهای جنگی بود. شغلی بود که جایگاه اجتماعی خیلی خوبی دارد، اما ما نشان دادیم که چه‌قدر این شغل سخت است. خود من عاشق این شغل بودم. رفتم امتحان دادم و چند مرحله را هم پشت سر گذاشتم. اما در مرحله‌ی چهارم گفتند که چشم من برای این کار مناسب نیست. تأکید ما این است که باباجان، توانایی‌های خودت را هم در نظر بگیر! میزان علاقه به‌تنهایی کافی نیست. من عاشق خلبانی بودم و حالا فهمیدم نمی‌شود، بروم کنج خانه ماتم بگیرم؟ نه! مسلماً من توانایی‌های دیگری هم دارم. ما تلاش مي‌كنيم این‌ موضوع را به نوجوان‌ها یادآوری کنیم.

  • انتخاب شغل آینده، دغدغه‌ی نوجوانی خودتان هم بوده؟

نه، اوایل دوست داشتم خلبان شوم. اما از دوره‌ی راهنمایی، با دو نفر از دوستانم تئاتر را شروع کردم. یکی از آن‌ها دکتر شد و دیگری مهندس هوافضا و در این میان، فقط من کار آن دوره را ادامه دادم. مادرم پیشنهاد داد که بروم هنرستان و نمایش بخوانم، اما زمان ما هنرستان جای درس‌نخوان‌ها بود و من درسم خوب بود. برای همین رفتم دبیرستان. سال دوم دبیرستان به‌شدت تحت‌تأثیر شخصیت عموخسرو (شکیبایی) بودم و دیگر مطمئن بودم که می‌خواهم بازیگر شوم. 

  • از مخاطبان نوجوانتان چه بازخوردهایی گرفته‌اید؟

بعد از پخش قسمت «خلبانی جنگنده»، آن‌طور که خود دوستان نیروی هوایی گفتند، حدود ۱۰ تا ۱۵درصد به کسانی که به این شغل علاقه‌مند بودند اضافه شد و خیلی‌ها دلشان می‌خواست آزمون بدهند و خلبان جنگنده شوند. در صفحه‌ی اینستاگراممان هم خیلی از نوجوان‌ها می‌آیند و درباره‌ی شغلی که در قسمت‌های قبلی دیده‌اند، سؤال‌های تخصصی می‌کنند. من هم به آن‌ها می‌گویم که من یک بازیگرم و اگر سؤالی درباره‌ی بازیگری دارید، من در خدمتتان هستم. خیلی وقت‌ها هم دوستان نوجوان روی صفحه‌ی من می‌نویسند که منتظر قسمت‌های جدید برنامه هستند.

  • وقتی به صاحبان مشاغل پیشنهاد می‌دهید که شغلشان را معرفی کنید، چه واکنش‌هایی نشان می‌دهند؟

که چی؟! [می‌خندد]. می‌گویند که چی؟!  این جمله‌ی خیلی معروفی است که قبل‌ها می‌شنیدیم. اما الآن که داریم سری دوم را می‌سازیم کمی راحت‌تریم. در سری اول که می‌رفتیم و می‌گفتیم، می‌خواهیم برنامه بسازیم خیلی استقبال نمی‌کردند، چون نمونه‌ای نداشتیم که نشانشان بدهیم و هنوز در تلویزیون پخش نشده بود. مثلاً وقتی به ارتش گفتیم که برنامه‌‌مان طنز است، تعجب کردند و گفتند ارتش و طنز؟! اما حالا راحت‌تر هستیم و گاهی بعضی‌ها به ما پیشنهاد می‌دهند که در مورد شغلشان برنامه بسازیم.

  • تا حالا شده کسی که شغلش را به شما یاد می‌دهد، از دستتان عصبانی شود؟

نه، پیش نیامده. در بین این‌همه شغل، فقط خلبان جنگنده و کارگر معدن به ما گفتند که کار آن‌ها سخت‌تر از ماست و بقیه معتقد بودند که مستندسازی از شغل خودشان سخت‌تر است!

همشهرى، دوچرخه‌ى‌ شماره‌ى ۸۳۸

  • خرابکاری هم کرده‌اید؟

تا دلت بخواهد! البته خیلی از این خرابکاری‌ها در نهایت جزئی از برنامه می‌شود. مثلاً یک‌بار درباغ‌وحش، درِ قفس میمون‌ها را باز گذاشتم و یک نمونه‌ی نادر میمون که فقط یکی از آن در کل خاورمیانه هست، فرار کرد! در همان باغ‌وحش، می‌خواستم واکنش یک شیر را ببینم، اما واقعاً از قدرت او تصوری نداشتم. یک شال‌گردن انداختم روی قفس شیر و آن شیر شال‌گردن را کشید و برد. بقیه‌ی‌ شیرها به سمت او هجوم بردند و یک دعوای شیرتوشیر حسابی راه افتاد! یک ساعت و چهل و پنج دقیقه طول کشید تا مسئولان باغ‌وحش بتوانند شیرها را جدا کنند و همین خرابکاری من باعث شد که بخشی از کار مسئولان باغ‌وحش را هم نشان بدهیم.

  • اگر مستندساز یا بازیگر نبودید، کدام یک از شغل‌هایی را که امتحان کرده‌اید، انتخاب می‌کردید؟

راستش من شغلم را خیلی دوست دارم. اما شاید اگر شغلم این نبود، محیط‌‌بان می‌شدم.

  • محیط‌‌‌‌بان؟ اما شما وقتی که در نقش یک محیط‌بان بودید بهتان شلیک شد!

بله، یک شکارچی غیر‌مجاز به طرفمان شلیک کرد. کسی که همراه ما بود، بسیار پی‌گیر بود. سمت شکارچی‌ها رفت و با این‌که گفتم نرو، اما خودم هم دنبالش رفتم. همان‌جا به طرفمان شلیک کردند، اما خدا را شکر کسی آسیب ندید.

  • نترسیدید و تصمیم نگرفتید که دیگر ادامه ندهید؟

من کمی سرم برای این کارها درد می‌کند! در سری جدید، داریم سراغ شغل‌هایی می‌رویم که ممکن است من از آن‌ها زنده برنگردم! امروز و همراهی با این اسب‌ها برایمان تفریح است. ما جاهایی می‌رویم که خیلی سخت است و معمولاً قبل از فیلم‌برداری، یک پلان خداحافظی ضبط می‌کنم!

  • در بین کارهایی که می‌خواهید معرفی کنید، مستندسازی هم هست؟

دلمان می‌خواهد که از تمام سختی‌های خودمان یک مستند بلند تهیه کنیم و کارمان را نشان بدهیم، اما صادقانه بگویم گاهی بودجه‌، این امکان را از ما می‌گیرد. اما در نظر داریم که از یک دستیار کارگردان یا یک بازیگر هم برنامه بسازیم.

  •  چقدر شخصیت الان شما شبیه شخصیت نوجوانی‌تان است؟ آن‌موقع هم مثل حالا پر شور و شوخ بودید؟

یک دوره‌ای از زندگی من هست که خودم آن را یادم نمی‌آید، اما مادرم می‌گوید آن موقع خیلی آقا بودی! [می‌خندد] هربار این را می‌گوید، می‌پرسم حالا نیستم؟

  • چیزی هست که دوست داشته باشید به نوجوان‌ها بگویید؟

دوست دارم به رفیق‌های جوان‌تر خودم بگویم که همیشه زندگی، آن چیزی نمی‌شود که ما دلمان می‌خواهد. بعضی وقت‌ها اتفاق‌هایی ‌می‌افتد که ما خیلی دوستش نداریم اما می‌توانیم آن اتفاق‌ها را برای خودمان شیرین‌تر کنیم. هرچه‌قدر هم که من الآن این را بگویم، رنگ و بوی نصیحت می‌گیرد. پدرم هربار چیزی به من می‌گفت که درک نمی‌کردم، می‌گفت «بزرگ می‌شوی و می‌فهمی» و حالا می‌فهمم که پدرم درست می‌گفت.

همشهرى، دوچرخه‌ى‌ شماره‌ى ۸۳۸

کد خبر 340120

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha