شعر «خط خون»، برخلاف جریان رایج شعر نو در ایران كه به مسائل اجتماعی و سیاسی میپرداخت، واقعه عاشورا و شهادت امامحسین(ع) و یارانش را درونمایه این سبك جدید شعر فارسی كرد و همین هم موفقیت بزرگی برای شاعر آن علی موسوی گرمارودی بود. كسی كه در 28 سالگی و با انتشار نخستین منظومهاش بهنام «خاستگاه نور» بهعنوان یك شاعر وارد عرصه ادبیات حرفهای شد. او كه از كودكی دروس دینی خوانده بود، پس از كسب مدرك کارشناسی خود در رشته علوم قضایی، دكترای خود را در رشته ادبیات فارسی گرفت تا به صورت حرفهایتر به علاقه اصلی خود بپردازد، اما گرمارودی تفاوتی عمده با دیگر شاعران عصر خود داشت؛ او از همان آغاز فعالیت، شاعری دینی بود و عمده شعرهای خود را همواره به موضوعات مذهبی و انقلابی اختصاص میدهد. به همین دلیل در آستانه عاشورا به سراغ او رفتیم تا حال و هوای شعر گفتن برای امامحسین(ع) را از زبان خودش بشنویم.
- اولین درك آگاهانه شما ازعاشورا چه زمانی رخ داد؟
* اگر كودكی را حذف كنیم، اولین باری كه عاشورا را به تمامی درك كردم، روزی بود كه شعر «خط خون» به سراغم آمد؛ آن روز در مجلسی برای سوگ حضرت حسین(ع) شركت كرده بودم و چون در جمع، كمتر آن حالتی كه باید به من دست میدهد، وقتی به خانه برگشتم، هنوز خالی نشده بودم. من كلا در تنهایی برای سوگواری راحتترم تا در جمع. در تنهایی نه نگاه كسی هست و نه چیز دیگری، خود آدم هست و خدای خودش. برای من اینطور راحتتر است. به هرحال، همان شب در خانه بود كه این شعر به سراغ من آمد. فكر میكنم زمانی كه این شعر را گفتم عمیقا متوجه واقعه عاشورا شدم.
- در زمان نوشتن «خط خون» چه ويژگي واقعه عاشورا برای شما از همهمهمتر جلوه كرد؟
* گرچه خداوند در قرآن فرموده است: «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَاِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»،ولی از باب اسبابهای دنیوی و ظاهری، به نظر من عاشورا تداوم دین پیامبر اكرم(ص) و زحمات ایشان بود. حسین بن علی(ع) امضای خونینی است پای اسلامی كه پیامبر(ص) عرضه كرد. در عاشورا، نواده و یكی از دردانههای خاندان پیامبر(ص)، با خون خودش صحه میگذارد و امضا میكند كه این دین حقیقی و راستین است و میتوان برایش جان داد. در یك جمله بخواهم بگویم، خون حسین ضمانتِ تدوامِ اسلام ناب محمدی است. همانطور كه در «خط خون» هم اشاره كردهام:
«خونت
با خونبهایت ـ حقیقت ـ
در یک طراز ایستاد.
و عزمت، ضامنِ دوامِ جهان شد
- كه جهان با دروغ میپاشد ـ
و خون تو امضای «راستی» است؛
و ستیزه با ناراستی.»
- چرا قیام و شهادت امامحسین(ع) را ضمانت تداوم اسلام میدانید؟
* یكی از مهمترین اصول دین، معاد است. ما به چه وسیلهای به معاد معتقد شدهایم؟ به وسیله فرمایشات پیامبر اكرم(ص) كه كلام خدا را در قرآن به ما رساند. امامحسین(ع) وقتی به سمت كوفه میآمد میدانست كه كشته خواهد شد. گرچه ایشان از لحاظ اسباب باطنی از همه امور آگاه بودند و از اول هم پایان این راه را میدانست، اما بر اساس اسباب ظاهری لااقل بعد از خبر شهادت حضرت مسلم(ع) به این موضوع به تمامی پي بردهبود. اینجا نواده پیامبر است كه با خون خودش، وجود آخرت و معاد را امضا میكند. اولین كسانی كه از آنها این انتظار میرود كه دین پیامبر را بپذیرند خاندان اوست. پس خونی كه حسین(ع) در این راه ریخته، نشانه ایمان و صحت این راه است. ایشان درستی این راه را به ما نشان دادند.
- گفتید كه «خط خون» به سراغتان آمد؛يعني شعر به سراغتان آمد یا اينكه شما عزم شعر گفتن كردید؟
* این موضوع را به تفصیل در كتاب «جوشش و كوشش در شعر» كه انتشارات هرمس منتشر كرده نوشتهام.معتقدم به طور كلی دو دسته شعر داریم: یكی شعری كه به سراغ شاعر میآید. یكی شعری كه شاعر به سراغش میرود. البته دسته دیگری هم وجود دارد كه فقط نظم است و برای حفظ كردن و آموزش كودكان سروده میشود. مثل كاری كه «ابونصر فراهی» شاعر سده هفتم هجری در «نصابالصبیان» انجام داده است. او مثلا در توضیح مشخصات فعل میگوید: «به بحر تقارب تقرب نمای / بدین وزن میزان طبع آزمای / فعولٌ فعولٌ فعولٌ فعول» والي آخر. اینگونه شعرها برای این سروده میشوند كه دانشآموز بتواند بهتر مطالب را حفظ كند و شعر محسوب نمیشوند، اما در همان دو دسته شعر هم، شعر واقعی و به معنی اخص كلمه آن است كه خودش به سراغ شاعر بيايد. هر شاعری هرقدر كه استاد باشد، وقتی خودش به سراغ شعر برود، سخنوری كرده است، ولی اگر شعر به سراغ شاعر آمده باشد، آن شعر به معنای اخص است. بنابراین حتی سعدی و حافظ و نظامی و فردوسی بزرگ هم دو نوع شعر دارند؛ شعرهایی كه به سراغشان آمده و شعرهایی كه آنها به سراغش رفتهاند. مثلا سعدی در غزلهایش اغلب شعر به سراغش آمده. میگوید: «شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن / تا كه همسایه نداند که تو در خانه مایی» این شعری است كه به سراغ سعدی آمده. اما همین سعدی با همه بزرگیاش، در گلستان میخواهد نمكی از شعر به نثرش بزند و در سخن از راستگویی میگوید: «راستی کن که راستان رستند / در جهان راستان قوی دستند» این شعر به هیچوجه مانند غزلی كه از او خواندم نیست. این شعری است كه سعدی به سراغ آن رفتهاست. با این مثال می خواهم بگویم كه حتی بزرگان ادب ما در همه شعرهایشان، شعر به سراغشان نیامده است.
- شما چطور؟ شعرهایی كه درباره عاشورا گفتهاید به سراغتان آمده یا شما به سراغ آنها رفتهاید؟
از میان شعرهای زیادی كه درباره عاشورا گفتهام، هر دو مورد اینها رخ داده، اما بهخصوص «خط خون» به سراغ من آمد. همان نیمه شبی كه از مجلس سوگ حسین(ع) به خانه رسیدم، مدام در اتاق راه میرفتم و میدانستم كه هنوز خالی نشدهام. متوجه بودم كه حال شعر گفتن به سراغ من آمده، پس ضبط صوت را روشن كردم و خواندم كه:
«درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
و آب راکه مَهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است»
مطمئنم كه اگر صدای خودم را در موقع گفتن این شعر ضبط نكرده بودم، این شعر كاملا از دست رفته بود. البته بعد از تمام شدن آن، شعر را ویرایش و جاهایی را حذف و اضافه كردم.
- فرا رسیدن ایام محرم چه نقشی در حال شما دارد؟
آيینها و مراسم محرم بسیار موثرند. وقتی تمام شهر یكپارچه سیاهپوش و سوگوار میشود، تاثیر عمیقی روی انسان میگذارد. البته وقتی در ایام محرم جوششی در درون یك شاعر برای گفتن شعر به وجود میآید، بهخاطر پیشینه فكری، درك و احساس آن شاعر از وقایعی است كه در این ماه رخ دادهاست.
- شما در برخورد با عاشورا بیشتر به سمت حماسه میروید تا نوحه؟
كاری كه امامحسین(ع) و خاندان و یارانش در كربلا انجام دادند، بزرگترین حماسه حقیقی تاریخ بشر است. برای من آنچه در این واقعه درخشانتر است، حماسه است تا نوحه.
- برای حضرت زینب(س) هم شعرهای بسیاری گفتهاید كه البته مثنوی شما از همه آنها مشهورتر است. جایگاه ایشان را در عاشورا چطور توصیف میكنید؟
ایشان واقعا عارفه بزرگی است. حقا كه همان فرزند علی(ع) است. همانطور كه عرض كردهام: «جای چنان چون تو زنی کربلاست» همانطور كه امامحسین(ع) با خونش اسلام را ادامه داد، زینب(س) هم با بیانش، با ایستادگی و شجاعت و بزرگواریهایش، با مدیریت شگرف و شگفتانگیزش خون حسین(ع) را ادامه داد.
«ای فلق عصمت و خورشید شرم
ای دل خورشید ز روی تو گرم
روشنی صبح بدون شبی
حیدر کراری اگر زینبی
وامگذار لب تو راستی
گفتی و چون شعله به پا خاستی
بانگ رسای تو ستمسوز شد
کشته مظلوم تو پیروز شد
خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بُود در بر دُخت علی؟
قامت تو قامت غم را شکست
دُخت علی را نتوان دست بست
ای دل دریا، دل دریای تو
عرش خدا منزل و ماوای تو
ای ز تبار شرف و راستی
ای که شرف را ز خود آراستی
دختر خورشید خدا بر زمین
خواهر آزادی و فرزند دین
آنچه تو کردی به صف کربلا
کرده مخلوق و به رنگ خدا
آن همه خون دیدن و چون گُل شدن
دشت خزان دیدن و بلبل شدن
دیدن خورشید ذبیح از قفا
باز ستادن چو فلک روی پا
جان تو گلخانه عشق خداست
جای چنان چون تو زنی کربلاست»
- همشهري 6 و 7
نظر شما