شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۰:۳۳
۰ نفر

یادداشت> کمی مانده به پارک شهر، کنار دیوار نشسته بود. داشت گریه می‌کرد، با صدایی آرام. با بابام به طرفش رفتیم. بابام پرسید: «آقا کوچولو، چرا گریه می‌کنی؟»

 اجاره‌ای یا غیر اجاره‌ای

گفت: «تمام سرمایه‌م رفت.»

بابام پرسید: «سرمایه‌ت چی بود؟»

گفت: «بیسکويیت و پفک و آدامس. حالا توی خونه، پوست از سرم می‌کنن.»

چشم‌هایم پر از آب شد. نتوانستیم بگذریم. دروغ یا راست فرقی نمی‌کرد. می‌دانستیم باید پولی به خانه ببرد، به هرنحوی که شده. به بابام گفتم: «بهش بگیم امشب شام مهمون ما باشه.» می‌توانستیم بگوییم: «می‌آی با هم شام بخوریم؟» اما اسکناسی می‌توانست شرممان را پوشش دهد و ما هم با اسکناسی وجدانمان را پاک کردیم!

پیش خودم گفتم این کودک در جامعه‌ی انسان‌ها چه جرمی مرتکب شده که به جای آغوش گرم خانواده و محبت پدر و مادر، تن به سرما و رطوبت زمین سرد داده تا زندگی را پیش ببرد. می‌خواهد کودک اجاره‌ای باشد یا غیراجاره‌ای! چه فرقی می‌کند؟

کاوه وحیدی آذر از تبریز

کد خبر 261372
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha