مرکل نخستین رهبر زن در آلمان و همچنین از زمان آغاز جنگ در شرق است. مرکل 3سال و نیم صدر اعظم آلمان بوده است و بهنظر میرسد که پس از انتخابات سراسری ماه سپتامبر نیز عهدهدار این مسئولیت باشد.
اما به راستی مرکل کیست؟ و قصد دارد چه تصمیماتی برای کشور آلمان اتخاذ کند؟
شخصیت مرکل از ویژگیهایی تشکیل شده است که در واقع او فاقد آنان است. بر خلاف دیگر رهبران اروپایی، او نه پرجذبه و نه روشنفکر مغرور و نه سلطه جوست.
هنوز هیچ کس انکار نکرده که او یک سیاستمدار بسیار توانمند است. این مسئله در حالی است که مرکل خارج از اصول سنتی احزاب و پس از کنار زدن کلیه رقبای خود در اتحادیه دمکراتیک مسیحی(CDU)، به پیروزی در عرصه سیاسی آلمان دست یافته است. او موفق شده که اعتبار ویژهای را از ائتلاف بزرگ با حزب سوسیال دمکرات (SPD) به دست آورد و برای کسب مقام صدراعظمی، رقیب خود از SPD را کنار زده است. مرکل در سال2007 ریاست دورهای اتحادیه اروپا و همچنین گروه 8 را عهدهدار بود. درصورتیکه پاییز امسال معاهده لیسبون اتحادیه اروپا به تصویب برسد، آیا مرکل واقعا علاقهای به بهعهده گرفتن ریاست دائمی اتحادیه اروپا نشان میدهد؟
همچنین باید گفت که مرکل از محبوبیت خاصی نسبت به صدراعظمهای دیگر آلمان از زمان کونراد ادنوئر برخوردار است. او در بدترین شرایط یعنی در زمان رکود آلمان پس از جنگ توانسته کشور را اداره کند. همچنین در دوره اول دولت او، تولید ناخالص داخلی با 7درصد کاهش مواجه گردید. طی این مدت تولید صنعتی نیز بیش از 5 بار سقوط کرد و دولت او بهمنظور مقابله با بحران بیکاری، سیاست حمایتهای مالی و طرحهای اشتغال زایی را در دستور کار قرار داد. مرکل همچنان امیدوار است که در انتخابات مجدد امسال پیروز شود.
حال سؤالی که مطرح میشود این است که آیا مرکل واقعا یک اصلاح طلب محسوب میشود؟
مسئله کنونی این نیست که آیا مرکل قادر به حفظ قدرت خود در آینده است یا خیر. بلکه نکته مهمتر این است که آیا او آمادگی استفاده از این قدرت را دارد؟ او یک سابقه غیرمتعارف از زمان رهبری اتحادیه دمکرات مسیحی CDU دارد: مرکل دختر پیشوای روحانی مسیحیان پروتستان، برآمده از حزب کمونیست آلمان شرقی است. همچنین او قبل از اینکه به سیاست روی آورد، یک فیزیکدان بوده است. اما او به 4دلیل عمده، از دست زدن به اصلاحات اساسی اجتناب کرد.
اول، مرکل رفتار بسیار محافظهکارانهای را در سیاستش پیش گرفته است. بر خلاف نیکولاس سارکوزی رئیسجمهور فرانسه، مرکل سیاستهای منطقیتری را در قبال آشوبها و شورشهای جاری، اتخاذ میکند. افرادی که فکر میکردند مرکل از اصلاح طلبان حامی تاچر است کاملا ناامید شدند. از سویی دیگر، احتیاط همیشگی او با عامل دوم یعنی تجربه او در مبارزات انتخاباتی سال2005، تقویت شده است.
زمانی که مشاور اقتصادی سابق او شروع به صحبت کردن از کاهش مالیاتهای سنگین و اصلاحات رفاهی بنیادی کرد، حمایتهای قبلی خود را به سرعت از دست داد. این اقدام مرکل چندان جالب بهنظر نرسید و میتوان گفت درست زمانی که اقدام به برکناری مشاور خود کرد، یکی از بزرگترین اشتباهات خود را مرتکب شد که تقریبا شکست او در این بازی را رقم زد.
این مسئله خود منجر به پیدایش عامل سوم و واضحترین دلیلی شد که چرا مرکل قادر به اصلاحات اساسی نشده است: پیروزی ضعیفی که او را وادار به تشکیل ائتلاف بزرگ کرد، اتحادی که با تعداد افراد بسیار کمی شکل گرفت.
مرکل بررسی و اتخاذ تصمیمات جدی درخصوص اصلاحات آتی در زمینههای بازار کار، خدمات اجتماعی دولت، هزینههای بهداشتی درمانی و نظام مالیاتی پیچیده را به تعویق انداخت. بهطوری که میتوان گفت تنها اقدام دولت او افزایش سن بازنشستگی است. دوستان او درحزب SPD زمانی که در ائتلاف سبز در سالهای 2004-2003 بودند، موفق شدند برخی از برنامههای اصلاحات که تا سال2010 در نظر گرفته بودند را به تعویق بیندازند.
در نهایت این موارد منتج به پیدایش دلیل چهارم عدمحمایت اصلاحطلبها ازمرکل میشود. موردی که به فضای کشور آلمان بر میگردد. آلمان کشوری است که همه اقدامات در آن براساس اتفاق آرا صورت میگیرد. چه این اقدامات در محل کار باشد و چه در جامعه و سیاست و در این زمینه نیز بسیار موفق عمل کرده است.
این کشور همچنان بزرگترین صادرکننده جهان است. زیرا دارای انضباط قابل ملاحظهای بر کارمزدها است، سطح رقابت در شرکتهای آلمانی بسیار بالاست و سرمایه و دارایی عمومی نسبت به اغلب کشورهای دیگر دارای شکل بهتری است. نگرانی دهههای گذشته – زمانی که بهنظر میرسید آلمان کشور بیمار اروپاست - کاملا از بین رفته است. همچنین بحران اقتصاد جهانی در آلمان مسئلهای است که کاملا خارج از این کشور بهوجود آمده است و میتوان دلیل آن را تعصب بازار آزاد آنگلو ساکسون دانست. در واقع بحران اقتصادی روی محصولاتی مشاهده میشد که ساخت آلمان نبود.
همه این موارد رضایت نگران کنندهای را نشان میدهد. زیرا حتی اگر بحران اقتصادی در آلمان بهوجود نیامده، اما تاثیر خود را درجهان گذاشته است. آلمان نیز تاثیرپذیر این بحران خواهد بود، مگر اینکه واکنش نشان دهد. بهنظر میرسد دیگر آن اعتبار و اعتماد قدیمی در صادرات صنعتی این کشور از بین رفته است. مصرفکنندگان که محتاطانه هزینه میکنند، به مانعی بر تقاضاهای داخلی تبدیل شدهاند. خدمات رسانی که قسمت عمده اقتصاد نوین است، رشد کافی نداشته است. همچنین نقطه ضعف بزرگتری در آلمان احساس میشود.
چشمانداز جمعیتی تهدید بسیار جدی محسوب شده و دارایی عمومی آلمان را تهدید میکند. آموزش هماکنون در حد متوسط است بهخصوص زمانی که دانشآموزان وارد دانشگاه میشوند. در این شرایط بهنظر میرسد که تنها راه منطقی، آغاز اصلاحات است.
مسلما بسیاری از کشورهای دیگر اروپایی نیز دارای مشکلات بزرگتری نسبت به آلمان هستند. اما واقعیت این است که بسیاری از این کشورها نیز نیاز به اصلاحات دارند. ازجمله: کاهش مالیاتهای سنگین، فراهم ساختن خدمات اجتماعی و رفاهی بیشتر و بیش از همه ایجاد بازار کار و تولید.
مرکل بدون شک از سارکوزی باهوشتر است اما نه بهعنوان یک سیاستمدار برجسته بلکه بهعنوان نخستین رهبر زن آلمان در تاریخ ثبت خواهد شد. اما اگر او بخواهد هم تراز با ادنوئر یا هلموت کهل، مطرح شود باید تغییرات عمدهای در سیاست آلمان ایجاد کند و برای این کار او باید رفتاری جسورانهتر و شجاعانهتر در پیش بگیرد.
economist.com
25جولای 2009