مجموع نظرات: ۰
دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۷
۰ نفر

جای خالی همان بچه‌های قد و نیم قدی را پر می‌کنند که روزگاری در هر ساعتی در دسترس بزرگترها بودند و به اشاره‌ای خود را به بقالی محل می‌رساندند تا مایحتاج ریزودرشت خانه را زود و سریع تهیه کنند.

دلیوری

همشهری آنلاین- رابعه تیموری: آنها را هم نمی‌توان در خانه پیدا کرد و خرید منزل‌شان را انجام نمی‌دهند، اما در سوپرمارکت از اول صبح تا پاسی از شب گوش‌به‌زنگ هستند تا اگر مشتریان فرصت و حال و حوصله خرید کردن نداشتند، سفارشات‌شان را به منزل‌شان برسانند. میلاد نوجوان و همکارانش نمی‌دانند این «بیار و ببرها» که به شغلشان تبدیل شده، عنوان پرطمطراق «خدمات دلیوری» را یدک می‌کشد:
در قفسه‌های پروپیمان فروشگاه همه‌چیز یافت می‌شود، از تنقلات جورواجور تا مواد غذایی مختلف. توی یخچال هم همه‌چیز منظم چیده شده و به روز بودن تاریخ تولیدشان نشان می‌دهد سفارشات علی آقا امروز صبح رسیده است. حواس علی آقا به تلفن هست و لابه لای راه انداختن مشتریان مغازه نمی‌گذارد زنگ اول تلفن به زنگ دوم برسد. ساعت به ٩ صبح رسیده، اما هنوز فقط اقلام صبحانه مشتری دارند. لیست سفارش «خانم هرمزی» کوتاه و مختصر است: یک نان سنگک تازه، یک بسته خامه و کره بادام زمینی. توی قفسه نان‌های جلو مغازه فقط یکی دو بسته نان لواش باقی مانده، اما توی قفسه کوچک دردار کنار یخچال انواع نان‌های سنتی و فانتزی یافت می‌شود. میلادتر و فرز سفارش‌های خانم هرمزی را توی نایلون می‌گذارد و از در فروشگاه بیرون می‌زند. مشتری همیشگی است و آدرسش را خوب می‌داند: کوچه مهناز، پلاک... طبقه پنجم. میلاد می‌داند که خانم هرمزی با مادر پیرش زندگی می‌کند و هر روز ساعت ١٠ و پس از آمدن پرستار به سر کار می‌رود. چند باری هم انعام‌های خوبی به میلاد داده است.

بیشتر بخوانید:نحوه خرید سوپرمارکتی از سوپراپلیکیشن اسنپ


غیرت دلیوری، هدیه مشتری

بیشتر از یکربع ساعت طول می‌کشد تا میلاد برگردد. تا او برسد علی آقا سفارش‌های خانم مهندس را آماده کرده است: دو بسته خرما، یک بسته جوپرک، ۵ عدد سیب‌زمینی، ٣ عدد پیاز، یک کاهوی بزرگ و.. میلاد تا بند نایلون‌ها را توی دست‌های استخوانی اش جابه جا کند، نفسش به شماره افتاده، اما غیرتش قبول نمی‌کند که نشان دهد بردن ٧ نایلون پر و پیمان و سنگین تا اواسط کوچه بهار آسان نیست. دیگر هپی پشمالو و پرسروصدا به دیدن میلاد پارس نمی‌کند و حتی وقتی سفارشات خانم مهندس را به آشپزخانه می‌برد، با بازیگوشی در ورودی آپارتمان را برایش باز می‌کند. میلاد هیچوقت همسر خانم مهندس را ندیده، ولی خانم مهندس ماهی یکی، دو بار نایلونی پر از لباس‌های رنگارنگ را که بوی عطر و ادکلن‌های تند و تیزشان با هم مخلوط می‌شود، به میلاد می‌دهد و می‌گوید: «پدر نیما این لباس‌ها را از ترکیه فرستاده، ببر برای خودت و دوستانت. هنوز شسته نشده‌اندها! نو هستند...»

من یک دلیوری هستم
عکاس: محسن صیادی


نقدی‌های ویژه

بسیاری از مشتریان سوپرمارکت علی آقا کارمندان شرکتی ساختمانی هستند که در همسایگی آنها کار می‌کنند، اما به دلیلی که میلاد از آن بی‌خبر است از او می‌خواهند سفارشاتشان را از در فرعی ساختمان شرکت به آنها برساند. اغلب اوقات سفارشات این مشتریان ویژه، تنقلات و نوشیدنی هستند و چون آنلاین و فوری هزینه خریدشان را پرداخت می‌کنند، علی آقا پشت تلفن حسابی آنها را تحویل می‌گیرد، اما انگار او از دیدن شماره آشپز دانیال بر روی نمایشگر دستگاه تلفن فروشگاه چندان خوشحال نشده است. خانه مجردی دانیال پررفت و آمد است و آشپز می‌انسالش هر وقت قرار است برای دورهمی‌های او و دوستانش پخت‌وپز کند، حسابی وسواس به خرج می‌دهد و تا مارک و قیمت همه مواد غذایی را پشت تلفن پرس و جو می‌کند، لااقل یکربع طول می‌کشد. آقای آشپز گاهی هم برای انتخاب لوازم مورد نیازش به فروشگاه می‌آید و وظیفه حمل آنها را به میلاد می‌سپارد. سیاهه بلندبالای ماهیانه خود را هم هیچوقت قبل از پانزدهم ماه تسویه نمی‌کند.
علی آقا مرتب تلگرام تلفن همراهش را چک می‌کند. در گروهی که در این شبکه مجازی راه انداخته، هر یک از مشتریانش کدی مخصوص دارند و سفارشاتشان و زمان ارسال آنها مقابل این کد نوشته شده است: کد ٢٢- یک کیلو برنج مارک... ساعت ١٢، کد ٢٣- کنسرو خورشت قورمه سبزی مارک... ساعت ١۵...

من یک دلیوری هستم


در راه‌آهن دلیوری استخدام نمی‌کنند

علی آقا خاطرش جمع است که میلاد با آن که کلمات فارسی را خوب و درست نمی‌خواند، اما در آماده کردن سفارشات مشتریان اشتباه نمی‌کند. خیالش هم راحت است که میلاد در اطلاعات تلفن همراه علی آقا کنجکاوی نمی‌کند و گاهی چک کردن این گروه را به او می‌سپارد.
میلاد ١٢-١٣ سال بیشتر ندارد و با آن که پدرش افغانستانی است، او و مادرش هیچوقت این کشور را ندیده‌اند. میلاد نمی‌داند پدرش هنوز در ایران است یا نه، ولی از وقتی او پنج‌ساله بوده، پدرش غیبش زده و سراغی از میلاد و مادرش نگرفته است.
تا چند سال پیش میلاد در خیابان ولیعصر دستمال کاغذی می‌فروخت، اما از وقتی تعداد مشتریانی که از علی آقا می‌خواستند سفارشاتشان را به منزلشان بفرستد زیاد شد، وظیفه رساندن سفارشات آنها را به میلاد سپرده است. خانه اجاره‌ای میلاد ته میدان راه‌آهن است و در آن جا فقط رستوران‌ها سفارشات تلفنی مشتریان‌شان را می‌پذیرند. آنها هم فقط مردان جوانی را که موتورسیکلت دارند، استخدام می‌کنند.

کد خبر 844656

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار گزارش

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha