از والیبال تا فوتبال. از خط حمله تا چارچوب دروازه. از شاگردی ناصر حجازی تا دروازه‌بانی برای سرخپوشان تهرانی. از محله ستارخان تهران تا اف‌سی‌کلن آلمان. از دیپلم‌ردی تا سازمان نقشه‌برداری. همین اینها فقط و فقط بخش‌هایی از فراز و فرودهای زندگی ۶۵ساله بهروز سلطانی است.

درویش - پروین

دروازه‌بان پرسپولیس و تیم ملی ایران در دهه ۶۰: «اگر به گذشته برگردم دیگر سمت فوتبال نمی‌روم. می‌رفتم خیابان ری، محله شاه‌عبدالعظیم یا آخر کمال‌آباد کرج و یک دکه می‌زدم و آدامس و پسته و سیگار می‌فروختم، چون به‌ قدری ناحقی دیدم و می‌بینیم که نمی‌شود چیزی گفت... نه، دیگر سمت فوتبال نمی‌روم.»

به گزارش ایسنا، پرسپولیس هر زمان که دروازه‌بان مطمئنی را درون دروازه خود دید، عملکرد موفقی را به ثبت رساند و قهرمان شد. نمونه دم دست برای این ادعا دهه نود است و فصل‌های اخیر این تیم با سنگربانی مثل علیرضا بیرانوند که سرخ‌ها به جام‌های متعددی رسیدند. در دهه شصت نیز اتفاق مشابهی برای سرخپوشان افتاده بود. آنها با حضور بهروز سلطانی خیالشان از درون دروازه راحت بود؛ چرا که در بزنگاه‌ها این دروازه‌بان ناجی تیمش بود.

او حالا در ۶۵سالگی آکادمی دروازه‌بانی خودش را دارد و کارشناس نقشه‌برداری است. فوتبال، بهروز سلطانی را به اوج شهرت رساند و تبدیل به مهره ثابت تیم ملی و پرسپولیس کرد. درخشش در دروازه پرسپولیس او راه راهی کلن آلمان کرد تا در کنار هارالد شوماخر، یکی از بهترین دروازه‌بان تاریخ فوتبال آلمان، مشغول تمرین شود.

از خودتان بگویید. چطور وارد دنیای فوتبال شدید؟

من اصلا فوتبالیست نبودم. رشته اصلی‌ام والیبال بود و به خاطر فیزیکی که داشتم در مدرسه و بیرون مدرسه والیبال بازی می‌کردم. برادرم و یکی از دوستانم مشوقم شدند وارد فوتبال شوم. ابتدا مهاجم بودم و دوست داشتم فوروارد بازی کنم. حادثه‌ای رخ داد و به من گفتند بروم در دروازه قرار بگیرم! عملکردم بد نبود و این شد که دروازه‌بان شدم.

والیبال و درس و همه چیز را کنار گذاشتم. یک دوره‌ای در راه‌آهن بودم. از تیم کیان شروع کردم که بازیکنان زیادی داشتند و دوست ندارم اسم ببرم. یک بازی با پرسپولیس دو بر دو مساوی کردیم که البته حق ما را خوردند چون باید دو بر یک برنده می‌شدیم. فردایش دو تیم استقلال و پرسپولیس به دنبال من آمدند. من در مقاطعی شاگرد ناصر حجازی بودم و دوست نداشتم به تیمی بروم که با استادم همبازی شوم و در کنار او قرار بگیرم. این موضوع را می‌گویم نه به خاطر اینکه استقلالی‌ام. بعد از پیشنهاد استقلال، آقای پروین هم پیام داد و من در نهایت با پرسپولیس توافق کرده و به این تیم رفتم.

شاگرد ناصرخان بودم اما دوست نداشتم به تیمی بروم که استادم در کنارم بنشیند. استقلالی نیستم اما وقتی آقای پروین به من پیام داد، با او توافق کردم.از محله‌ دوران کودکی‌تان بگویید و اینکه خانواده موافق بازی‌کردن‌تان بودند یا خیر.

پدرم کارگر شرکت برق بود. تنها یک بار پدرم به تمرین آمد و گفت: «می‌ترسم سکته کنی، این قدر که جنب‌وجوش داری.» ولی مادرم دوست داشت بازی کنم. بچه ستارخان هستم. با آقای جواد الله‌وردی در یک محله بودیم. دیپلم‌ردی بودم و به سربازی رفتم. در ارتش مصطفی عرب مربی‌ام بود. من و خیلی‌ها مثل فنونی‌زاده، محمدخانی و خیلی از بچه‌های استقلال و پرسپولیس سرباز بودیم. در مسابقات ارتش‌های جهان، از یونان به لیبی رفتیم. در یونان لباس سربازی تن‌مان کردند که اعتراض کردیم. برای ارتش‌ بازی کردیم و رده دوم را در مسابقات ارتش‌ها کسب کردیم. وقتی برگشتیم با تیم کیان کار کردم.

یک خاطره هم بگویم. به تیم ملی جوانان و امید دعوتم کردند. خیلی از جوانان بودند و ۱۶ دروازه‌بان نیز دعوت شدند و مثل الان نبود. خیلی از اسم‌ها یادم رفته اما هر هفته مجله دنیای ورزش چاپ می‌شد و می‌رفتیم ببینیم اسم‌مان هست یا خط خورده‌ایم. در بازی آخر یک گل خیلی بد از وسط زمین خوردم و از بغل دستم توپ وارد دروازه شد. صبح شنبه رفتم روزنامه را خواندم و دیدم اسمم در روزنامه است (به تیم ملی دعوت شدم) و بعد به تمرین رفتم. مربی صدایم زد و گفت: «ببین کار خودت را فقط انجام بده!» آن حرف سکوی پرتابم بود و هر جلسه یکی از دروازه‌بانان خط می‌خورد تا روز آخر که برای مسابقات ترکیه انتخاب شدم که البته این مسابقات لغو شد. برای تیم امید هم دعوت شدم و تمرین‌هایمان را برای المپیک مسکو انجام می‌دادیم که تحریمش کردند ولی در اردوهایش شرکت کردم.

درباره استقلال بیشتر صحبت می‌کنید. اینکه قبل از رفتن به پرسپولیس از این تیم پیشنهاد داشتید.

بله. خیلی از تیم‌ها دنبالم آمدند. خدابیامرز جعفر کاشانی دنبالم آمد. سال ۶۰ نزدیک ۱۹ سال داشتم و با ناصرخان کار می‌کردم که آنقدر برایم قابل احترام بود که دوست نداشتم در آنجا بازی به من برسد. برای همین دوست داشتم به پرسپولیس بروم. در پرسپولیس یک مقدار حقم را خوردند و در بعضی بازی‌ها به من بازی ندادند و دیگران را بازی دادند. الان هم که با علی‌آقا تمرین می‌کنیم و برایش احترام زیاد قائلیم. هیچ وقت آن موقع اعتراض نکردم. یک دوره با درخشان و ناصر محمدخانی به آلمان رفتیم و تست دادیم. آنها را به این دلیل قبول نکردند که دریبل می‌زدند و بیمه می‌گفت آنها مصدوم می‌شوند. سال ۶۸ بود که مدتی در در آرمینیا بیله‌فلد کار کردم.

از ناصرخان صحبت شد. چه چیزهایی از ایشان یاد گرفتید؟

ادب و منش. خدابیامرز صبر و حوصله داشت. اگر فیلم‌های آن دوره را ببینید، متوجه می‌شوید او اصلا شیرجه نمی‌زد و با خط کار می‌کرد و در جای درست می‌ایستاد. الان خودم شاگردانی دارم که اصلا نمی‌دانند خط چیست. او به منچستر رفت و آمد و یک چیزهایی یادم داد. دروازبانی فرمول خاصی دارد ولی مهم‌ترین آموزه‌اش همان ادب، مرام و منش بود. الان خیلی‌ها را می‌بینید که می‌گویند شاگرد ناصرخان بودند اما اصلا سنشان به (ناصر حجازی) نمی‌خورد! ناصرخان اسطوره بود ولی دلیل نمی‌شود همه بگویند شاگرد او بودیم. ببینید! آشپزی فوت و فن دارد. من هم می‌توانم آشپزی کنم اما به هر صورت فوت آخرش مهم است و ناصرخان این چیزها را یادم داد. من ماشین نداشتم و او من را همیشه به مقصدم می‌رساند.

بگذارید راحت صحبت کنم! خیلی‌ها به حجازی شماره تلفن می‌دادند اما همه را بیرون می‌ریخت. او بسیار خانواده‌دوست بود. عاشق زن و بچه‌اش بود و زندگی‌اش را دوست داشت.

اگر یک کارگر ساده زیر دست علی پروین بگذارید، ۶ ماه بعد سرکارگر تحویل می‌دهد.آن دوره استقلال و پرسپولیس سکوی تیم ملی بودند و علی‌آقا پروین خیلی به من لطف می‌کرد. او یک مدیر است و اگر یک کارگر ساده زیر دستش بگذارید، شش ماه بعد سرکارگر تحویل می‌دهد. سرکارگر دو سال بعد همه‌کاره می‌شود چون علی‌آقا خیلی مدیر است و همین الان هم از او درس می‌گیریم.

آن زمان که به پرسپولیس رفتید دروازه‌بان‌هایش چه کسانی بودند؟

آقای کوروش شهبازی‌فر، آقای وحید قلیچ و یک دروازه‌بان دیگر هم بودند. البته سعید عزیزیان هم بود. وقتی به پرسپولیس رفتم، شهبازی‌فر از این تیم رفت. بعدها هم با عابدزاده هم‌بازی بودم.

همیشه گفته‌ام نمی‌شود به‌راحتی دروازه‌بان تیم ملی شد. بازیکن ملی شدن زحمت دارد و سختی‌کشیدن می‌خواهد. گاهی شب دیر می‌خوابید و با درد از خواب بیدار می‌شوید. آن قدر به قدری زمین می‌خوردیم، که الان که می‌خواهیم بلند شویم مثل پیرمرد ۹۰ ساله از زمین بلند می‌شویم. این عواقب فوتبال است. الان به‌راحتی بازیکن تیم ملی می‌شوند و البته در موارد اندکی هم حق خوری هم شده است.

از یک دهه حضور در پرسپولیس بگویید.

در پرسپولیس بازی‌های سخت برای من بود. مثلا در داربی و بازی‌های سخت من بازی می‌کردم. نمی‌خواستند قلیچ ناراحت شود و به او هم بازی می‌دادند. البته قلیچ واقعا دروازه‌بان خوبی بود. آقای قلیچ از دوستان خوب من است و دیگر دروازه‌بان پرسپولیس بود. برخی از بازی‌ها را او بازی می‌کرد و برخی دیگر را من بازی می‌کردم. این را بگویم که شانس برای یک ورزشکار خیلی مهم است. شانس‌های الکی نه. وقتی وارد تیم پرسپولیس می‌شوید، می‌بینید این باشگاه خیلی جام کسب کرده است اما بازیکنان، پیشکسوتان خود را نمی‌بینند. زحمات زیادی برای این جام‌ها کشیده شده است.

در بازی‌های سخت مرا درون دروازه پرسپولیس می‌گذاشتند اما نمی‌خواستند قلیچ ناراحت شود و به او هم بازی می‌دادند.می‌خواهم از کادر پرسپولیس و مخصوصا آقای درویش بگویم. آن میز و صندلی ماندگار نیست. او باید با پیشکسوتان بنشیند و صحبت کند. در پرسپولیس هم که بودم، بازی ملی زیادی کردم. به نظرم بازی در این تیم سخت‌تر از بازی در تیم ملی است.

یادم است در بازی با استقلال ۱۴۰ هزار تماشاگر آمد و با اشتباه یک مهاجم و دفاع، گل خوردیم که آن بازی واقعا فراموش نمی‌شود. ما بازی‌های ملی مختلفی را باختیم و فراموش شده‌اند ولی اینکه پرسپولیس یک بار از خیبر گل خورد، هیچوقت فراموش نمی‌شود. در پرسپولیس تا روز آخر ترس دارید. دروازه‌بان در این تیم نباید اشتباه کند. هر کسی بگوید نه، دروغ می‌گوید. دیدید که چند هفته پیش دروازه‌بان پرسپولیس جلو آمد و چگونه اشتباه کرد. ۶۰ درصد موفقیت یک تیم روی عملکرد دروازه‌بان است. فکر مربی زمانی آسوده است که دروازه‌بانش خوب باشد. پرسپولیس یک تیم مردمی است.

یک خاطره می‌خواهم بگویم. در بندرلنگه بازی داشتیم و از یک دهات ما را دعوت و اصرار کردند که علی آقا با آنها بازی کند. مردم بالای ۱۰۰۰ تا الاغ و اسب و موتور با خود آورده بودند تا بازی را ببینند. تیم ما محبوبیت بالایی دارد. در گذشته بازیکن نداشتیم که بخواهد ناز کند و اگر ناصر محمدخانی که بهترین بازیکن بود، ۵ دقیقه دیر می‌آمد به هیچ وجه بازی‌اش نمی‌دادند. پروین شوخی نداشت. رمز موفقیت پروین این بود. پرسپولیس طرفداران زیادی داشت و تیمی بود که همه جا هوادار داشت.

در آن دوره مقطعی بود که درگیر حاشیه شده باشید؟

نمی‌شود گفت، چون خیلی‌ها دلخور می‌شوند. اینکه دروازه‌بان تیم ملی ذخیره باشد هم ناراحت‌کننده است. یکی از افتخاراتم این بود که با تیم همدل بودم و این به خاطر مدیریت پروین بود و حتی بازیکنان ذخیره نیز با تیم همدل بودند. ما باخت‌های بدی مثل شکست مقابل خیبر داشتیم. بردهای بسیار شیرینی هم داشتیم ولی آنها هیچ وقت یادم نمی‌آید. من برخوردهای مختلفی را در تیم دیدم ولی با مدیریت علی‌آقا ندیدم کسی اعتراض کند. همیشه در پرسپولیس بگو و بخند و شادی بود.

شما در داربی‌های زیادی بودید از آن بازی‌ها بگویید. از آن داربی بگویید که مجتبی محرمی محروم شد.

اصل دعوا با رحیم یوسفی بود. یوسفی مساله ایجاد کرد و مجتبی ادامه داد ولی از سوی نیروی انتظامی و حراست ورزشگاه آمدند و با صحبت‌هایی که کردند مساله حل شد.

خاطره‌ای از دربی بگویید...

یکی از خاطرات من برای زمانی بود که در بیله‌فلد بودم. آقای خوردبین تماس گرفت و گفت: «دروازبان نداریم.» خواهش کردند که بیایم و من هم ساعت ۱۲ به تهران رسیدم. حتی خانواده‌ام هم نمی‌دانستند من ایرانم و در فهرست نبودم. علی آقا گفت: «تمرین کن، چون به زمین می‌روی.» علی آقا دو تا از بچه‌ها را هم آورد که کسی من را نشناسد. دقیقه ۱۰ بازی بود که قرار شد که دروازه‌بان تغییر کند. وقتی به زمین رفتم، همه هواداران و خانواده‌ام مانده بودند که این کی آمده! این تمام تاکتیک استقلال را بر هم زد و ما در نهایت بازی را سه بر صفر بردیم. وقتی بعدا با ناصرخان صحبت کردم گفت تمام برنامه‌های ما به هم خورد و سیستم ما این بود از کناره‌ها سانتر و از توپ‌های هوایی استفاده کنیم چون آنها روی هوا تسلط کامل داشتند.

شما و سعید عزیزیان دروازه‌بان‌های بدشانسی بودید و روند خوب‌تان را ادامه ندادید.

آقای عزیزیان هم یک دوره درخشان داشت ولی به خاطر مصدومیت نتوانست ادامه دهد. به نظرم اگر سعید عزیزیان صدمه نمی‌دید یکی از بهترین دروازه‌بان‌های مملکت می‌شد. الان هم خیلی روی فرم است. سعید با اخلاق است و همیشه به بزرگ‌تر احترام می‌گذارد و هنوز تمرین می‌کند.

او دو سال در امیدهای پرسپولیس شاگرد من بود. درباره رفتن خودم هم باید بگوییم دیپلم‌ردی بودم و باید درس را انتخاب می‌کردم. اگر فوتبالم تمام می‌شد، چه کاره بودم؟ بهترین کاری که کردم همین بود که از فوتبال کنار رفتم. من همیشه کتاب دستم بود و دوست داشتم مدرکم را بگیرم چون فوتبال تمام می‌شود و الان هم خیلی از فوتبالیست‌ها بیکارند. صرفا برای این کار کنار کشیدم.

شما بازنشسته سازمان نقشه‌برداری هستید؟

بله. همسر من هم مسئول تربیت بدنی سازمان بود.

چند خواهر و برادر دارید؟

من دو برادر دارم. یکی خارج از ایران و یکی در بندرعباس است. یک خواهر هم دارم و فرزند دوم خانواده‌ام. برادرم چند سالی عضو تیم ملی هندبال بود.

یادم است یک روز پدرم اتفاقی آمده بود تمرین را ببیند و دید واقعا در تمرینات ما را می‌کشند و من به او گفتم بابا این تمرین سالی یک بار رخ می‌دهد و این طور نیست. مادرم هم که اکنون از دنیا رفته است، تمام لباس‌های من را اتو می‌کرد و کفش‌ها را واکس می‌زد و همیشه جلوی تلویزیون بود که من را ببیند.

ما یک بازی مهم با شاهین داشتیم. برادر کوچکم لباسم را به تمرین برده بود. باور کنید یک ساعت گشتم تا لباسم را پیدا کردم و رفتم در ورزشگاه آزادی بازی کردم. می‌خواهم بگویم در این شرایط سخت کار می‌کردیم. درست است پدرم کارگر بود ولی هیچ برخوردی از آنها ندیدم و بچه‌هایشان را خوب تربیت کردند.

چند تا بچه دارید؟

یک دختر و یک پسر دارم که هر دو تحصیل‌کرده‌اند و هدفم این بود درس بخوانند و رشته‌ای را که خواستند ادامه دادند. آنها ورزشکار نشدند. البته پسرم را با خود بردم و دیدم خوب نمی‌تواند بدود. دروازه‌بانی هم بردم و صدمه خورد. پدرها همیشه تعصب خودشان را دارند و به همین دلیل تشویقش کردم درسش را بخواند.

خانواده‌تان راضی بودند به آلمان بروید؟

به هیچ وجه. همین الان بچه‌هایم اصرار دارند به خارج از کشور بروند. بچه بزرگ کردیم که کنارشان لذت ببریم و سر یک سفره غذا بخوریم نه اینکه به خارج بفرستیم. مادرم همیشه زجر می‌کشید و دوست داشت در یک سفره غذا بخوریم و لذت ببریم.

آرمینیا بیله‌فلد آن زمان در بوندسلیگا بود؟

بله. دسته یک. در آن سال کلا یک بازی به من رسید؛ آن هم یک بازی دوستانه! دروازه‌بان‌های ما هیچوقت در اروپا موفق نمی‌شوند. به بیرانوند هم گفتم نرو! مثلا ما در رشت نمی‌توانیم زندگی کنیم چون اکثرا بارندگی دارد. در هوای سرد شوت‌های سهمگین با کات بسیار کار را دشوار می‌کند. هر کس به اروپا رفته، موفق نشده است.

خودم را مثال می‌زنم. تمرین‌های ما واقعا خسته‌کننده بود. در آلمان فقط یک بازی به من رسید. در کنار شوماخر چیزهای زیادی یاد گرفتم و او اگر در ایران بود، در طول یک فصل یک گل هم نمی‌خورد. با این حال دروازه‌بانان ایرانی در اروپا نمی‌توانند موفق شوند و همین مساله را به بیرانوند هم گفتم.کنارم در این تیم دروازه‌بان تیم‌ ملی لهستان کار می‌کرد. او به قدری خوب بود که من کم‌می‌آوردم. او بسیار حرفه‌ای بود. آنجا سیستم به‌روز بود و ساعت ۱۰ زنگ می‌زدند که خانه باشیم. الان اینطور نیست و درست نیست بازیکنان تیم ملی آخر شب دوردور کنند. ما به جوانان هم بها نمی‌دهیم. باید به این‌ها راه بدهیم تا کار کنند. در کلن در کنار شوماخر بازی کردم اما محدودیت زیادی داشتیم. شوماخر اگر در ایران بود در طول فصل هیچ گلی نمی‌خورد.

کنترل‌کردن بازیکن ملی در ایران سخت است. ناصرخان یک نقل قول داشت و می‌گفت: «از حرفه‌ای‌گری در فوتبال ایران، فقط شماره بازیکنان انگلیسی شده است.» و بعد از چندین سال دچار همین شرایط‌ایم. ورزشگاه آزادی تا تصویربرداری بازی‌ها و خیلی از موارد مشکل دارد اما در همسایگی ما، در عربستان شرایط فرق دارد.

چه پیشنهاداتی از خارج داشتید؟

بازی‌های آسیایی هند بود که با کره یکی از بهترین بازی‌هایم را انجام دادم و درخشیدم. پس از آن خیلی از باشگاه‌ها از لبنان و کشورهای عربی سراغم آمدند. از ترکیه و پنج - شش کشور برایم پیشنهاد آمد. اشتباه کردم به آنجا نرفتم. پیشنهاد مالی لبنان خیلی خوب بود. اگر لبنان بازی می‌کردم، الان پنج - شش باب خانه داشتم. یک نکته را بگویم. کمترین گل خورده در تیم ملی ایران را من دارم. در پرسپولیس کمترین گل را خوردم و در تیم ملی ایران هیچوقت نیمکت‌نشین نبودم.

چرا فقط ۱۷ بازی ملی؟

مسائل سیاسی تاثیرگذار بود. مثلا پنج ماه در اردو بودیم و بازی‌هایمان لغو می‌شدند. اردوهای مختلفی می‌رفتیم. از سیبری تا هندوستان به اردو می‌رفتیم. از کنار سرما به جایی می‌رفتیم که هوا گرم بود. جلال چراغپور مربی ما بود و آکادمیک درس خوانده بود و مربی خوبی بود. آن دوره جنگ هم بود و این مساله تاثیر داشت.

ما را به اهواز بردند و به خودمان آمدیم و دیدیم از خط اول جبهه هم جلوتر رفتیم. «بخدا که داشتیم می‌مردیم!». در نهایت با جیپ ما را یواشکی برگرداندند.یک بار با اتوبوس ما را به جبهه بردند. به اهواز رفته بودیم تا یک بازی انجام و به سربازان روحیه بدهیم. یک نفر ما را برد تا در سطح شهر بگرداند. با یک دستگاه اتوبوس سفید شرکت واحد رفتیم و تا به خودمان آمدیم متوجه شدیم که چه جایی هستیم! ما را از خط اول هم جلوتر بردند و به خدا که داشتیم می‌مردیم! افسری آمد و به مسئولی که ما را برده بود به‌شدت توپید و گفت: «می‌خواهی بازیکنان ملی را به کشتن بدهی؟!» با جیپ ما را یواشکی برگرداندند. محمد پنجعلی، ناصر محمدخانی، ضیا عربشاهی و حمید درخشان در آن اتوبوس بودند.

در دوران شما کدام مهاجم شما را اذیت کرد؟

نه تنها اذیت می‌شدم که از بازیکنی مثل کریم باوی می‌ترسیدم. من اگه یک متر هم می‌پریدم، سر باوی به دستم می‌رسید. او استثنا بود. صمد مرفاوی هم بود. عزیز دسترس هم خیلی خوب بود که بازیکنی آبادانی بود. این ۳ تا بازیکن در زمین بسیار اذیتم می‌کردند و روز بازی مقابل آنها روز عذاب من بود.

با حمید علیدوستی هم بازی کردید؟

بله من با علیدوستی بازی کردم. او بسیار بازیکن خوبی بود ولی سرزن نبود. او مثل فرشاد پیوس بازی می‌کرد که جاگیری و سرعت خوبی داشت. او بسیار آدم خوب و صبوری بود و هیچکس در فوتبال ما از او ناراحت یا دلگیر نشد چون با اخلاق بود.

چرا جزو لیست تیم ملی در جام جهانی نبودید؟

در ۱۷ سالگی با آندرانیک اسکندریان و حسن نظری به ورزشگاه راه‌آهن می‌رفتیم. در تیم ملی جوانان هم بودم. بهرام مودت، منصور رشیدی، کربکندی و خیلی از دروازه‌بانان دیگر بودند اما اسکندریان من را برای دروازه‌بانی تیم خودش انتخاب می‌کرد. من از لیست تیم ملی برای جام جهانی خط خوردم. دلیلش چه بود؟ یک روز آقای مهاجرانی گفت: «تو آینده این مملکتی و دروازه‌بان اول تیم ملی می‌شوی اما در حال حاضر نمی‌توانم رشیدی و کربکندی را خط بزنم. رسانه‌ها به من فشار می‌آورند.» در هر صورت به این دلیل به تیم ملی دعوت نشدم.

آقای زادمهر هم مثل شما فوتبال را کنار گذاشت و سراغ درس رفت؛ آن هم در حالی که قله هر فوتبالیست تیم ملی است. چطور فوتبال را کنار گذاشتید؟

آقای زادمهر هم یکی از هم‌محلی‌های ما بودند و خوب شد اسمشان را بردید. آقای زادمهر من را تا تمرین می‌رساند و آبمیوه مهمانم می‌کرد. او یکی از فوتبالیست‌های بااخلاق و سرزن خوبی هم بود. تمام فوتبالیست‌ها هدفشان تیم ملی است اما کلاس ششم تا دکترا خیلی فرق دارد. شما نگاه می‌کنید یک بازیکن تیم‌ ملی چقدر بد صحبت می‌کند اما ناصرخان همیشه خیلی تشویق می‌کرد که درس بخوانیم. من دیدم طرف از یک بازیکن بت ساخته ولی با اکراه با مردم عکس می‌اندازد. خوشحالم که زادمهر فوتبال را رها کرد و درس خواند. الان فوتبالیستی می‌شناسم شش کلاس سواد دارد و دنبال تاکسی می‌گردد. فوتبالیستی هم داریم که با پولش می‌رود ماشین می‌خرد.

صورت علی پروین قرمز که می‌شد، همه چنان ساکت می‌شدند که صدای بال مگس را می‌شنیدید! اینگونه همه از او حساب می‌بردند.ما الگوهایی داریم که در فوتبال به مردم کمک کردند. این‌ها کارهایی کردند که اسمشان مانند تختی مانده است. ما خودمان اگر بد بازی می‌کردیم، از چهره علی پروین متوجه می‌شدیم. صورت او قرمز که می‌شد، همه چنان ساکت می‌شدند که صدای بال مگس را می‌شنیدید! همه از او حساب می‌بردیم. متاسفانه الان شرایط فرق کرده است.

جواب سوالم را نگرفتم. شما در قله فوتبال بودید و در جام صلح و دوستی درخشان ظاهر شدید. اگر ادامه می‌دادید حالاحالاها دور به عابدزاده نمی‌رسید ولی خیلی راحت کنار گذاشتید و به شهرت پشت پا زدید.

مجبورم کردید بگویم! ما همیشه می‌گوییم استاد دهداری اما استاد یعنی منش و برخورد. او اخلاق داشت اما دیکتاتور بود. دهداری می‌گفت، من این چای را می‌خورم، بعد همه بخورید! این شد مربی؟ ۱۴ بازیکن به خاطر او از تیم ملی استعفا دادند. اولین بار است که می‌گویم. وقتی با او صحبت می‌کردید فقط شمشیر دستش بود و الان همه می‌گویند استاد بزرگ آقای دهداری! از نظر من استاد یعنی علی پروین! یعنی وقتی کنارش هستی با او شوخی کنی، بگویی و بخندی. استاد یعنی اصغر شرفی! استاد ابراهیمی! استاد یاوری! تا شب می‌توانم بگویم چه کسی استاد است.

دهداری مرا از فوتبال بیزار کرد. او فقط شمشیر دستش بود و الان همه می‌گویند استاد بزرگ آقای دهداری! او من و خیلی‌ها را اذیت کرد. استاد یعنی علی پروین! استاد یعنی اصغر شرفی! استاد ابراهیمی! استاد یاوری! تا شب می‌توانم بگویم چه کسی استاد است.دهداری من را از فوتبال بیزار کرد. الان روزنامه که می‌خرم می‌گویند استاد دهداری همه چیز است. من به زندان نیامدم که اردوی تیم ملی پادگان باشد. او انگار اسپارتاکوس بود و ما را هم از رم آورده‌اند. این که نشد فوتبال!. مربی باید از قیافه شاگردش متوجه شود. من از فوتبال فرار کردم. خدابیامرزد،ش ای کاش زنده بود اینجا کنارش حرف می‌زدم. اذیتم کرد. خیلی‌ها را اذیت کرد!

از نظر روانشناسی زیر صفر بود و کمک‌های آقای وطنخواه بود که روی تیم تاثیرگذار بود. اگر بخواهم مسائل را باز کنم، نمی‌توانید بنویسید. این چه استادی است؟ استاد باید از نظر معنوی به شاگردش برسد. چون خودش نیست نمی‌توانم خیلی چیزها را بازگو کنم. دلیل اصلی که کنار رفتم آقای دهداری بود چون از فوتبال بیزار شدم. دقیقا چهارده نفر بودند که استعفا دادند. ما با اصغر شرفی، حسن حبیبی و شاهرخی از فوتبال لذت می‌بردیم. آقای ناصر ابراهیمی همیشه برخورد خوبی داشت. دیگر این موضوع را باز نمی‌کنم چون او باید از خودش دفاع کند ولی دیگر نیست و خدا رحمتش کند.

درباره ماجرای استعفای بازیکنان از تیم ملی بیشتر صحبت کنید...

وقتی کسی نتواند از خودش دفاع کند ظلم است درباره‌اش صحبت کنیم ولی در کل تیم ملی آن دوره عذاب بود. دهداری یک پادگان و سربازخانه ساخته بود و خودش هم افسرنگهبانش بود. بقیه حتی سرباز عادی هم نبودند بلکه سرباز پاسدارخانه شده بودند. این عذاب باعث شد همه همدل شوند که از تیم ملی بروند. یک سری‌ها پیچیدند و در تیم ماندند و همه می‌دانند چه کسانی بودند.

چرا خودتان در مربیگری بیشتر فعالیت نکردید؟

یک جایی خواندم آقای افاضلی لباس پوشیده و به تمرین رفته است. این در دنیا مسخره است. برزیل مهد فوتبال است. من و آقای رحیم یوسفی برای مسابقات نوجوانان و در فصل تابستان به این کشور رفته بودیم. لباسمان را در کنار زمین درآوردیم. یک مقدار هم گرم بود. دو نفر آمدند و گفتند لباستان را بپوشید چون نوجوانان در حال تمرین‌اند. ببینید کجا این حرف را زدند. در برزیل! یک‌سری از مربی‌هایمان بیشتر «مربا» بودند و الان هم «مربا» هستند و اسم نمی‌برم. ببینید مازیار زارع الان کجاست؟ بدون امکانات و با «دوزار» پول تیم ملوان را نگه داشت. من با او یکی دو بار هم دیدار نکردم اما می‌دانم که چقدر زحمت کشید. او حالا کجاست؟

برخی از مربیان بیشتر «مربا» هستند تا مربی! این چرخش مربیان پدر فوتبال را در آورده است.باید برای انزلی گریه کرد که بازیکنان زیادی داشت و حالا در شرایط خوبی نیست. تارتار از تیم x به تیم ‌y و از تیم y به تیم x می‌رود. او نباید این نوع کارکردن را قبول کند. (تارتار) از دوستان خوب من است اما این چرخش پدر فوتبال را درآورده است. ما مربی‌های بزرگی در پرسپولیس داریم اما این چرخش باید بهم بخورد و کسانی که لیاقت و تحصیلات دارند انتخاب شوند. اگر به این صورت کار شود، فوتبال ما رونق پیدا می‌کند. انگار همه دشمن ما هستند. مثلا یک بازیکن از پرسپولیس مربی شده و کمک مربی‌ها را از هم‌بازی‌هایش انتخاب می‌کند. باز معرفت استقلالی‌ها! علی آقا به خاطر همین مسائل زجر می‌کشد.

با پارتی بازی مربیان را کنار می‌گذارند. متاسفانه جایگاه آقای تاج آنجا نیست. به صراحت می‌گویم آن جایگاه برای کسانی مثل دکتر ذوالفقارنسب است. شما وارد فدراسیون شوید. ببینید یک فوتبالی آنجا می‌بینید؟ بازیکنان ملی را به فدراسیون بیاورید!

یک خاطره باید تعریف کنم. یک بار من و آقای پنجعلی را برای یک پیشنهاد مربی‌گری به هتل المپیک دعوت کردند. پنجعلی به عنوان سرمربی، من و فنونی‌زاده به عنوان مربی می‌خواستیم کار کنیم. دیدیم آقای مدیرعامل « مِن و مِن» می‌کند. گفت می‌شود پنجعلی کمک‌مربی شود و داماد من سرمربی شود؟ هفت سال پیش چنین اتفاقی افتاد و پنجعلی می‌خواست هتل المپیک را به هم بریزد. او کاپیتان تیم‌ ملی بود و واقعا این پیشنهاد به او خنده‌دار بود.

الان شما ببینید میانگین سنی تیم ملی ۳۰ سال است و بازیکن ۳۵ساله به تیم دعوت می‌شود. در دنیا هم این مساله وجود دارد ولی استثناست. من امیرخان را دوست دارم چون آدمی است که به پیشکسوت احترام گذاشته است ولی ۲۰ تا دستیار برای خودش انتخاب کرده است. من می‌دانم چرا خداداد عزیزی را آورده اما آقای افاضلی برای چه باید باشد؟ چه کار می‌خواهد انجام دهد؟ خداداد را آورده چون زبان دارد و جواب خبرنگاران را می‌دهد. تیم‌ ملی باید از بازیکنان جوان استفاده کند. بازیکنانی که هستند نهایتا برای یک سال آینده بازی می‌کنند. بازیکن باید ۱۸ تا ۲۰ ساله باشد ولی برای ۲۵ یا ۲۷ ساله دیر است و فقط بازیکنان مثل مسی و رونالدو استثنا هستند.

بگذارید درباره باشگاه پرسپولیس صحبت کنم. یک روز من و فنونی‌زاده و یک نفر دیگر به باشگاه رفتیم و دیدیم یک نفر با کیسه مشکی آمده است. آن زمان آقای محمد محمدی کمک آقای درویش بود. ۴۰۰ میلیون پول برای یک بازیکن برزیلی پول گرفت. وقتی این مدیربرنامه‌ داخل شد، عمدا از او عکس گرفتیم. قرار بود با آقای رهبری‌فرد، مجتبی محرمی، فنونی‌زاده، شاه‌محمدی، کارگر، محمود خوراکچی و مجتبی شیری برای فوتبال پایه به کل ایران سر بزنیم و چند تا بازیکن انتخاب کنیم.

متاسفانه تمام تیم و مسئولان پایه از تیم سایپا به این تیم آمده‌اند. آقای خلیلی نمی‌تواند ببیند بهروز رهبری‌فرد و بهروز سلطانی آنجا تمرین ‌می‌دهند. باید از بهروز سلطانی استفاده شود. من حاضرم مجانی کار کنم و تجربه خودم را در اختیار جوانان بگذارم. تجربه فنونی‌زاده، رهبری‌فرد و مجتبی شیری باید در تیم استفاده شود. ما رفتیم با آقای درویش صحبت کردیم اما او هفت ماه است که ما را بازی می‌دهد.

درویش هفت ماه است که ما را بازی می‌دهد! محسن خلیلی نمی‌تواند ببیند رهبری فرد و سلطانی در پرسپولیس مربی‌گری می‌کنند. من حاضرم مجانی کار کنم و تجربه خودم را در اختیار جوانان بگذارم اما...من و فنونی زاده و درویش داخل آسانسور بودیم که درویش گفت به جان بچه‌ام هفته دیگر کارتان را انجام می‌دهم. مگر بچه‌اش را از سر راه آورده که جانش را قسم می‌خورد و انجام نمی‌دهد؟ بگو آقا نمی‌توانم! نه گذاشت برویم با تیم‌های دیگر قرارداد ببندیم، نه آکادمی پرسپولیس را به ما سپرد. الان آکادمی پرسپولیس دست بچه‌های سایپاست و پیشکسوتان پرسپولیس بیرون‌اند. رهبری‌فرد، فنونی‌زاده و عربشاهی متاسفانه خیابان‌ها را متر می‌کنند. یک باندی آمدند و آکادمی پرسپولیس را دست گرفتند. به هر حال آقای درویش چند ماه دیگر می‌رود. درویش در دهه ۶۰ و در زمان آقای پروین می‌آمد جلوی در رختکن می‌ماند و از علی پروین اجازه می‌گرفت که به داخل بیاید.

نمی‌دانم این میز چه کار می‌کند. درویش از دوستان خوب ماست و هر وقت زنگ زدیم قول داد. مسئولیتش با من است و آقای پنجعلی از من خواست این داستان را پیگیری کنم. آقای درویش چهار ماه دیگر خداحافظی می‌کند ولی یک وقتی به باشگاه می‌آید و دیگر جواب سلامش را هم نمی‌دهند. همین بس است.

من تمام کلاس‌های مربیگری را رفتم و در کلاس‌های دروازه‌بانی بودم. به برزیل رفتم و همه دوره‌ها را طی کردم اما دلال پول می‌خواهد تا بگذارد شما کار کنید. وقتی می‌گویید با یک نفر با کیسه مشکی می‌آید و ۴۰۰ میلیون می‌گیرد و بعد آقای محمدی می‌رود و مدیر باشگاه انقلاب می‌شود، دلیلش همین است. آقای بیرانوند قهر کرده بود و می‌خواست به استقلال برود. خدا شاهد است از باشگاه استقلال زنگ زدند گفتند بگویید بیرانوند از پرسپولیس نرود. من گفتم چه کارش کردید که می‌خواهد برود؟ همه آرزو دارند در استقلال و پرسپولیس، خصوصا پرسپولیس بازی کنند. حتما یک کاری کردید. بیرانوند خیلی به مسائل مالی نیاز ندارد که برای پول برود. او را رنجاندند. وقتی در یک مسائل گیر می‌کنند، شش بار زنگ می‌زنند. درویش چهار بار به من زنگ زد و در نهایت بیرانوند به تیم برگشت.

نظرتان درباره دروازه‌بان کنونی تیم ملی چیست؟

شما پنج تا دروازه‌بان خوب را نام ببرید که در حد تیم ملی باشد. حسینی را هم داریم، الان یکی از بهترین دروازه‌بانان مملکت است. بیرانوند که عالی است. من سعی می‌کنم انتقاد سازنده کنم. آقای درویش دوست من است اما باید انتقاد سازنده کنم. آقای اخباری، نیازمند و پورحمیدی دروازه‌بانان خوبی هستند اما شما یک دروازه‌بان دیگر نام ببرید؟ نمی‌خواهم نقد کنم ولی می‌دانید چیست؟ دروازه‌ هفت متر در دو متر و چهل سانت است اما عقل و تجربه می‌خواهد تا کار کنید. همه مردم می‌گویند چقدر دروازه بزرگ است ولی وقتی تجربه باشد، دروازه‌بان تبدیل به کسی مثل ناصرخان حجازی می‌شود. او اصلا شیرجه نمی‌زد و روی خط قرار می‌گرفت و جاگیری درست داشت.

پرسپولیس می‌رود یک نفر را از لیگ برزیل می‌آورد که در خیابان و جنگل بازی کرده است. آقا یحیی وجود این را دارد در داربی بیرانوند را کنار بگذارد و این دروازه‌بان ۲۰ ساله را بازی بدهد؟ هیچ مربی‌ای وجود این را ندارد. در نقطه مقابل ما آنقدر ضعیف هستیم که دروازه‌بان دیگری نداریم. آقای تاج خواب است؟ باشگاه‌ها خوابند؟ سپاهان را نگاه می‌کنید که روی نیمکت یک تیم دارد و پول می‌دهند و بازیکن جذب می‌کنند. این پول برای کارگران است اما مدام پول می‌دهند و کسی نیست بگوید این پول‌ها از کجا می‌آید. نیمکت سپاهان میلیاردی است. الان همه می‌گویند سپاهان قهرمان است و در نقطه مقابل تیم‌های مثل ملوان هستند که از نظر مالی خیلی ضعیف‌اند.

برخی مواقع می‌گویند ۱۵ بازیکن بخر و ۱۰ تا را پولی بردار. درباره بحث دلالی به‌وضوح خودتان دیدید و مربی‌های لیگ برتر هم در این رابطه صحبت کردند. من جایی خواندم یک دلال ۵۰ میلیارد دلالی کرده است. این مساله سرطان و میکروبی که وارد ورزش شده است.

یک مربی در فوتبال افتخاری کسب نکرده و نه ته فوتبال بوده و نه سر فوتبال اما با یک مربی زد و بند می‌کند و همیشه مربیگری می‌کند. در آسیاویژن و لیگ‌های پایین‌تر پول‌هایی رد و بدل می‌شود که ارگان‌ها واقعا باید ورود کنند. فوتبال را باید پاک کنند چون هر سال بدتر می‌شود. در مجله‌ای خواندم در یکی از باشگاه‌ها چون پسر آقای فلانی بود، قرارداد بسیار بالا بست و حتی یک دقیقه هم بازی نمی‌کند ولی در یک تیم شهرستانی یکی، دو بازیکن جوان دیدم که واقعا عالی بودند اما هر جا رفتند به آنها گفتند باید پول بدهید.

علی پروین پوستمان را می‌کند. درد می‌کشیدیم و آنقدر می‌دویدیم که تپه‌های داوودیه را سانتر به سانتر می‌شناسیم.باید دولت رجوع کند و فوتبال را پاک کند. من در آلمان بازی کردم و عمرم را گذاشتم. فوتبال باید به بالیاقت‌ها برسد و بازیکنی زحمت می‌کشد موفق شود. در زمان قدیم حتی در برف و در گرما دیر می‌رسیدیم، علی پروین پوستمان را می‌کند. با آن‌ همه سختی و درد زحمت می‌کشیدیم. ما در تپه‌های داوودیه آنقدر می‌دویدیم که سانتر به سانتر آن تپه را می‌شناسیم.

اگر به ۱۵ سالگی حاضرید دوباره دروازه بان شوید؟

نه. می‌رفتم خیابان ری، محله شاه‌عبدالعظیم یا آخر کمال‌آباد کرج، یک دکه می‌زدم و آدامس و پسته و سیگار می‌فروختم، چون به قدری ناحقی دیدم و می‌بینیم که نمی‌شود چیزی گفت. خیر! اگر به عقب برگردم، سمت فوتبال نمی‌روم.

به جای فوتبال باید دکه آدامس فروشی می‌زدم!فوتبالیست‌های ما از دهه هفتاد یک پولی می‌گرفتند و زندگی می‌چرخید. الان هم بازیکنان پول خوبی می‌گیرند به ۱۰، ۲۰ نفر هم نمی‌رسد و همان‌ها باید مالیات بدهند. من چند سال پیش یک ماشین فروختم، هنوز می‌آیند می‌گوید شما ۱۰ سال پیش از باشگاه یک پولی گرفتید و باید مالیات بدهید. بالاخره مالیات را هم از من گرفتند و جریمه‌اش را هم دادم. ای کاش نمی‌رفتم بازی کنم.

من، آقای پنجعلی، کرمانی و فنونی‌زاده رفتیم و در بجنورد مربی شدیم. دو نفر آوردند و گفتند این‌ها مدرک A آسیا دارند. ما هم احترام گذاشتیم و گفتیم: «بروید تیم را تمرین بدهید!» نتوانستند ۳۰ بازیکن جوان را تمرین دهند و اشتباه تمرین دادند. الان کلاس‌های فوتبال را می‌بینیم چگونه برگزار می‌شوند. یک‌سری بازیکنان ملی که اسم‌شان روی این کلاس‌هاست ولی نمی‌آیند و نیستند. ولی یک سری مثل پنجعلی با جان و دل کار می‌کند. مثلا از فلان بازیکن می‌پرسم کجا بودید و می‌گوید: «من شاگرد فلان بازیکن در تیم فلان روستا بودم.» نگاه می‌کنم و بعد می‌بینم تمرین درست نمی‌دهند. فدراسیون باید رزومه‌ها را بررسی و مدیریت کند و چند نفر را بفرستد و بررسی کند.

پدر مادرها هم اسم میلیارد تومان را شنیدند و می‌خواهند بچه‌هایشان علی دایی و علی پروین و بیرانوند شوند. من الان شاگرد دارم که به پدرش می‌گویم پولت را خرج نکن! این بچه به درد فوتبال نمی‌خورد و فیزیک و قد دروازه‌بانی ندارد. هیچ چیز او به درد نمی‌خورد اما می‌گوید شما چه کار دارید. او دوست دارد دروازه‌بان شود. من با شاگردهایی مثل سوشا مکانی و علیرضا حقیقی کار کردم. الان هم در کلاس‌هایم از لیگ برتر و لیگ یک می‌آیند و ایرادهایشان را می‌گویم. تا آنجایی که در توانم است ایراداتشان را می‌گویم. اسم نمی‌برم اما دروازه‌بان‌های بزرگ هم اینجا آمدند.

سوالات پینگ‌پنگی.

کدام دروازه‌بان از نظر بهروز سلطانی بهتر بودند. عزیز اصلی یا ناصر حجازی؟

ناصر حجازی. عزیز در دوران خودش دروازه‌بان خوبی بود و از جان مایه می‌گذاشت ولی ناصر از فکرش استفاده می‌کرد و قواعد دوران خودش را داشت.

ناصر حجازی یا منصور رشیدی؟

ناصر حجازی. منصور رشیدی دروازه‌بانی خیلی عالی بود و خیلی شیرجه می‌زد ولی می‌گویم ناصر حجازی چون همیشه جاگیری درست داشت.

ناصر حجازی یا احمدرضا عابدزاده؟

حجازی. احمد را نفی نمی‌کنم. اول اینکه عقاب آسیا من بودم و بعد آقای عابدزاده صاحب این لقب شد. خودم به عنوان عقاب آسیا عابدزاده را قبول دارم ولی ناصر کلاس خاص خودش را داشت. الان به عابدزاده می‌گوییم یک جا می‌خواهیم بازی کنیم، می‌گوید ۵۰ میلیون می‌گیرم و می‌آیم ولی به ناصرخان می‌گفتیم، ۵۰ میلیون هم می‌داد تا بیاید. فرق این دو این بود.

احمدرضا عابدزاده یا علیرضا بیرانوند؟

عابدزاده اما نمی‌توانم فرق بگذارم چون این دو سیستم خاص خودشان را دارند و فرقی نمی‌بینم. جفتشان برابرند.

احمدرضا عابدزاده یا سعید عزیزیان؟

عابدزاده. عزیزیان شاگرد خودم بود ولی نمی‌توانم حق عابدزاده را بخورم چون دروازه‌بان خوبی بود.

ناصر حجازی یا بهروز سلطانی؟

او استادم بود. اگر نمره بدهیم به او ۱۰۰ می‌دهم و به خودم صفر.

بهروز سلطانی یا احمدرضا عابدزاده؟

سیستم‌مان فرق داشت. مثلا عابدزاده روی خروج‌هایش ضعف داشت ولی من در خروج‌ها همیشه موفق بودم. در یک مسائلی هم اون از من خیلی بهتر بود.

علیرضا بیرانوند یا بهروز سلطانی؟

در حال حاضر بیرانوند را قبول دارم. او دروازه‌بان بسیار خوبی است. او به بلژیک هم رفت و فهمید دنیای فوتبال ما با اروپا فرق دارد. در ایران حجازی اسطوره دروازه‌بانی بود. او یکی از اسطوره‌های دروازه‌بانی و الگوی همه دروازه‌بانان ایرانی بود.

دینو زوف یا لئو یاشین؟

دینو زوف. یاشین شیرجه‌های الکی می‌زد و شلوغ می‌کرد اما زوف شیرجه‌های درست می‌زد. شیرجه‌های زوف خیلی فرق داشت.

دینوزوف یا والتر زنگا؟

زوف.

دینو زوف یا رینات داسایف؟

داسایف. او فیزیک خوب، قد بلند و خروج‌های خوب و بدون ترسی داشت.

رینات داسایف یا اولیور کان؟

کان. او در اصلاح دروازه‌بانی دیوانه فوتبال بود. من تمرینش را دیدم. گل‌زدن به کان سخت بود.

کان یا نویر؟

کان. نویر با سبک ظریفی در فوتبال بازی می‌کرد اما کان نترس بود.

کان یا شوماخر؟

کان. اما من در کلن آلمان با شوماخر هم کار کردم. شاید هر کسی بیاید بگوید من هم در اروپا بازی کردم. مثلا پسر عابدزاده در دسته هفدهم اسپانیا بازی می‌کند! پدر با پسر خیلی فرق می‌کند. در تیم ملی هم شصت نفر او را جلو بردند. یک سال هم شاگرد من بود. بعد آمدند و دیدند در تیم ملی قلعه‌نویی به کسی باج نمی‌دهد. شوماخر مغز فوتبال داشت و عجیب بود. نمی‌شد به او پنالتی بزنید. گل زدن به او وحشتاک بود. او جنجالی و نترس بود.

اولی کان یا جان‌لوئیجی بوفون؟

کان. من او را خیلی دوست داشتم. بوفون فیزیک لازم را نداشت. کان ۱۰۰ از ۱۰۰ بود اما بوفون ۹۸ از ۱۰۰.

کان یا ایکر کاسیاس؟

کان. کاسیاس خیلی زحمت کشید اما به اصطلاح سوسول بود! از نظر من ابتدا کان، بعد شوماخر و بعد از آن داسایف. بعد از این‌ها یاشین. بقیه دروازه‌بان‌ها مثل بوفون مقطعی خوب بودند.

برویم سراغ بازیکنان. پرویز قلیچ‌خانی یا علی پروین؟

خود پروین می‌گفت قلیچ‌خانی. من می‌گویم پروین. پروین کم می‌دوید اما با فکرش کار می‌کرد ولی قلیچ‌خانی در همه پست‌ها بازی می‌کرد. جوان که بودم با او بازی کردم. یک خاطره از قلیچ‌خانی دارم و آن هم این بود که در زمین راه‌آهن می‌دیدم در گرما شدید چهل درجه تمرین می‌کرد. سیستم بازی پروین عاقلانه‌تر بود و من پروین را انتخاب می‌کنم.

علی پروین یا علی کریمی؟

علی پروین.

علی پروین یا کریم باقری؟

علی پروین. فوتبال یعنی عقل. او در ۳۷، ۳۸ سالگی باز هم با فکرش بازی می‌کرد و عملکرد خوبی داشت. تلاش سر جایش است ولی باید با فکر بازی کنید و این مساله را علی پروین داشت.

مارادونا یا پله؟

مارادونا. او یک اسطوره بود. توپ اسیر مارادونا بود. یک دنیای دیگر داشت ولی به حاشیه رفت.

مارادونا یا مسی؟

مارادونا. شاید خیلی از رسانه‌ها مسی را دوست دارند اما به نظرم مارادونا بسیار بهتر بود. آدم دیوانه می‌شد تمرینات مارادونا را می‌دید. اصلا وحشتناک بود.

مسی یا رونالدو؟

من رونالدو را بیشتر دوست دارم. وقتی به باشگاه فلامینگو که رفتم، از رونالدو فیلم‌هایی گذاشتند و دیدم که تمرین‌ها و برنامه‌ریزی رونالدو بسیار خاص بود.

کد خبر 801614

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فوتبال ايران

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ناشناس۲ IR ۱۲:۳۲ - ۱۴۰۲/۰۸/۰۵
    1 0
    این بنده خدا دروازه بان پرسپولیس بوده اما چقدر از اخلاق و معرفت ناصر خان حجازی تعریف کرد،واقعا حجازی انسان بزرگی بود.درود به شرفت آقای سلطانی که حق استادت رو نادیده نگرفتی