هالیوود هوچی‌بازی زیاد است و من اهلش نیستم. فیلم‌های جدید را هم با سفارش دیگران نگاه می‌کنم. باید حتما به من بگویند که هنرپیشه‌اش صاحب کلاس است و زیبایی‌اش را به من نمی‌فروشد. اینها برای من توهین‌آمیز است

لوریس چکناواریان

به گزارش همشهری آنلاین، لوریس چکناواریان یکی از شناخته‌شده‌ترین رهبران ارکستر در سطح جهان است که اجراهای بسیاری را رهبری کرده. این رهبر ارکستر ۷۵ ساله علاوه بر ساختن اپرای رستم و سهراب و سمفونی پردیس و پریسا، ساخت ۴۵ موسیقی فیلم را در کارنامه‌ی خود دارد. او از پدر و مادری ارمنی مهاجر به ایران در بروجرد زاده شده و با فراگیری موسیقی به صورت آکادمیک وارد دنیای رهبری ارکستر شده است. پدرش از اولین کسانی بوده که در ایران به ساختن سینما روی آورده و به ‌همین خاطر او از کودکی با سینما آشناست. در سینما دنبال فیلم‌هایی است که از عمق برخوردارند و جلوه‌فروشی را هنر نمی‌داند. معتقد است هنر باید از مردم و برای مردم باشد اما سطحش باید از زمین بالاتر باشد! اگر می‌خواهید بدانید منظور او از این نوع فیلم‌ها چیست حتما این گفت‌وگو را که در مرداد ماه  سال ۱۳۹۱ در مجله ۲۴ انجام شده بخوانید.

  آقای چکناواریان، شما فیلم می‌بینید؟
لوریس چکناواریان: نه، من اصلا فیلم نگاه نمی‌کنم. تلویزیون هم نگاه نمی‌کنم. شاید ده سال است که سینما نرفته‌ام. من در دنیای خودم زندگی می‌کنم. پدر من یکی از اولین کسانی بود که در ایران شروع کردند به سینماساختن و چند سینما ساخت. مثلا سینما آپولو، خیام و... را پدر من ساخته. به همین خاطر من در سینما و با سینما بزرگ شده‌ام. در بچگی هم همیشه سینما می‌رفتم. اما الان تمام وقتم صرف آهنگسازی و رهبری ارکستر می‌شود. مگر این‌که دوستانم به من بگویند این فیلم خوب است و حتما نگاه کن. آن وقت آن فیلم را می‌بینم. همین‌طوری بی‌دلیل تلویزیون را روشن نمی‌کنم یا پای فیلمی نمی‌نشینم. کیفیت فیلم برایم مهم است؛ اما الان به‌نظرم بیشتر فیلم‌ها بازاری‌اند. من دلم می‌خواهد خودم کارگردانی کنم و فیلم بسازم. دوست دارم یک فیلم عاشقانه بسازم.
 بچه بودید چه فیلم‌هایی را دوست داشتید؟
چکناواریان: یادم می‌آید بربادرفته را خیلی دوست ‌داشتم و چندبار هم دیدمش. الان اغلب فیلم‌هایی که دیده‌ام یادم نیست. اما خب، بربادرفته فیلمی بود که خیلی دوستش ‌داشتم. فیلم‌های هیچکاک را هم خیلی دوست داشتم. الان دیگر کارگردان‌ها نمی‌توانند آن‌جوری بسازند. بیشتر فیلم‌ها بازاری و سطحی شده. آن زمان، هم هنرپیشه‌ها سطح‌بالا و باکلاس بودند هم فیلمنامه‌ها در سطح بالایی بود. مثل فیلم بانوی زیبای من ادری هپبورن. اینها فیلم بودند؛ این چیزهایی که الان می‌سازند مثل روزنامه‌اند، کتاب نیستند. فرق کتاب و روزنامه این است که روزنامه یک‌بار خوانده و دور انداخته می‌شود، اما کتاب را می‌شود بارها خواند و آن را نگه داشت. فیلم‌های انگلیسی مثل کتاب هستند و هنرپیشه‌های خوبی چون لارنس اولیویه دارند.
 این اواخر به شما پیشنهاد نشده فیلمی را ببینید؟  
چکناواریان: یادم نیست. یک هنرمند ۹۹ درصد در تنهایی زندگی می‌کند. من معاشرت نمی‌کنم که کسی خانه‌ی من بیاید یا من خانه‌ی کسی بروم. بیشتر زندگی من در تنهایی است. با مردم تماسی ندارم اما بین مردم هستم و برای مردم اجرا می‌کنم. خوشحالم می‌بینمشان. اما من در دنیای خودم هستم و با آنها زیاد ارتباط ندارم. ولی این اواخر به من گفتند فیلمی ایرانی را ببینم که اسکار گرفته. ندیدمش، اما خیلی هم به آن افتخار می‌کنم. دی‌وی‌دی آن را هم به من داده‌اند اما هنوز فرصت نکرده‌ام. از این بابت شرمنده‌ام و خجالت می‌کشم اما حتما باید آن را ببینم. ولی می‌خواهم بدانید اوضاعم چطور است و چرا این فیلم را ندیده‌ام. در همین یک‌سال اخیر سمفونی بزرگی راجع به کورش کبیر نوشته‌ام. بعد رستم و اسفندیار را بازنویسی کرده‌ام.
 اگر قرار باشد فیلمی را ببینید با خانواده می‌بینید یا در تنهایی؟
چکناواریان: بیشتر تنهایم و در تنهایی هم فیلم می‌بینم. معمولا هم وسطش خوابم می‌برد و بعد که بیدار می‌شوم تازه از خودم می‌پرسم جریان چی بود؟ [می‌خندد]!
 شما اگر بخواهید فیلم ببینید سراغ چه نوع آثاری می‌روید؟
چکناواریان: اگر بخواهم فیلم ببینم فیلم‌های انگلیسی را نگاه می‌کنم که از نظر موسیقی و سناریو سطحش بالاست. انگلیسی‌ها در رشته‌ی سینما بافرهنگ‌اند و سابقه‌ی زیادی هم در نمایشنامه‌نویسی دارند. در هالیوود هوچی‌بازی زیاد است و من اهلش نیستم. فیلم‌های جدید را هم با سفارش دیگران نگاه می‌کنم. باید حتما به من بگویند که هنرپیشه‌اش صاحب کلاس است و زیبایی‌اش را به من نمی‌فروشد. اینها برای من توهین‌آمیز است، هنرپیشه باید هنرش را به من بفروشد. زیبارو همه‌جا هست و من برای این چیزها پول نمی‌دهم که بروم در سینما آن را ببینم. اگر فیلم هنری و باکلاس باشد بعد از بیرون‌رفتن از سینما در فکرش باشم، فیلمی که مرا درگیر خودش کند، آن را می‌بینم. این اواخر فیلم‌هایی درست می‌کنند که در آن حرف‌های رکیک می‌زنند یا کشتار و تیراندازی است. حوصله‌ی دیدن فیلم‌هایی را که در آنها طلاق اتفاق می‌افتد هم ندارم چون اینها در زندگی هست و در خیابان‌ها فراوان دیده می‌شود. دوست ندارم بروم و اینها را در سینما ببینم. خود دنیا سینماست. بزرگ‌ترین سینما دنیاست و احتیاج نیست برویم در فضای تاریک باز همین‌ها را ببینیم. دنیا صحنه است. و ما هنرپیشه‌ایم. سینمای مجانی همین خیابان است سر چهارراه جمهوری بایستید می‌بینید چه سینمایی است.
 هنرپیشه‌های جدید را دوست دارید؟
چکناواریان: الان نه، اما در جوانی‌ام کلارک گیبل، اوا گاردنر و ویوین لی بودند که از آنها خوشم می‌آمد. الان فیلم‌ها پرسروصداست و بزن‌بکوبش زیاد است. فیلم عاشقانه‌ی خوب نمی‌توان پیدا کرد. در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۶۰ گریس کلی و ادری هپبورن بودند. اگر الان هم فیلم‌های آنها را نشان بدهند می‌روم می‌بینم. الان از دیدن تفنگ و کشتار خسته می‌شوم. هنرپیشه‌های انگلیسی مثلا لارنس اولیویه را هم دوست دارم. این بازیگرها فرهنگ دارند و هوچی‌بازی نمی‌کنند. من معتقدم همه‌چیز در فیلم باید عمق داشته باشد. فیلم باید عمق و هنری درش باشد، باید فرهنگ داشته باشد. من وقتی فیلم‌های امروزی را می‌بینم احساس می‌کنم که به من توهین می‌شود. آن موقع هنرپیشه‌ها زیبا بودند، الان هم هستند اما آن زمان هنرپیشه‌ها حرف که می‌زدند آدم زیبایی‌شان را فراموش می‌کرد چون کلاس و فرهنگ داشتند. عمق آدم‌ها مهم است. برای همین است که تا جوان‌ها پیر می‌شوند از آنها نامی برده نمی‌شود چون هنرشان را نخواسته‌اند، زیبایی‌شان را خواسته‌اند. باید زیبایی از بیرون به درون فرد راه پیدا کند، آن‌وقت این زیبایی فوق‌العاده است. به همین علت من از فیلم‌های امروزی خوشم نمی‌آید. مثلا آنجلینا جولی برایم خوشایند نیست و توهین‌آمیز است. من می‌خواهم فکرش را ببینم نه زیبایی‌اش را. یادم هست فیلمی دیدم که لارنس اولیویه و مایکل کین دونفری بازی می‌کردند و جز این‌دو، در دو ساعت فیلم هنرپیشه‌ای نبود. اما این دو ساعت انگار در عرض دو دقیقه تمام شد.
 فکر نمی‌کنید این چیزی که می‌گویید مربوط به نویسنده و کارگردان است؟
چکناواریان: نه! به هنرپیشه هم مربوط می‌شود. آن‌کس که فکر ندارد در فیلم هم نمی‌تواند کاری کند. یعنی حرکتش فرهنگ ندارد. حرکت هرکسی مطابق فرهنگش است. فرهنگ و تفکر در فیلم‌های آمریکایی وجود ندارد. اما فیلم‌های فوق‌العاده‌ای برای عامه‌ی مردم می‌سازند.  
 اگر وقت داشتید و می‌خواستید فیلم ببینید ترجیح می‌دادید در سینما فیلم ببینید یا در منزل دی‌وی‌دی فیلم‌ها را تماشا کنید؟
چکناواریان: یک زمانی سینما خیلی خوب بود. آن زمانی که من بچه بودم. فیلم‌ها دوبله نمی‌شد و وسط‌های آن کسی شرح فیلم‌ها را می‌خواند. یادم می‌آید وقتی فیلم تارزان آمده بود به یک نقاش گفته بودند که برود تابلوی بزرگی از تارزان برای سردر سینما بکشد. اما به او نگفته بودند تارزان یعنی چه. او هم رفته بود یک ماه روی یک نقاشی کار کرده بود. نقاشی‌اش درباره‌ی یک نفر بود که داشت تار می‌زد! او ارمنی بود و نمی‌دانست تارزان با تارزن فرق دارد. ما آن‌وقت‌ها که در سینما می‌نشستیم فقط صدای تخمه بود و نمی‌فهمیدیم که چه می‌گویند. فقط صدای چخ‌چخ شدید تخمه‌شکستن بود و وقتی که ترجمه می‌آمد یک نفر (همه آن‌وقت‌ها سواد نداشتند) آن را تندتند با صدای بلند برای همه می‌خواند و فقط آن‌وقت بود که همه سکوت می‌کردند. بعد آن دوباره صدای تخمه و پسته‌شکستن بود که به گوش می‌رسید. خاطرات از این دست زیاد دارم. در دوران جوانی من تهران شهر فوق‌العاده‌ای بود. شهری رمانتیک بود که درشکه‌ها در آن رفت‌وآمد داشتند و آب را با گاری از سنگلج می‌آوردند. من هنوز عاشق سنگلج هستم. آن وقت‌ها آنجا پارک نبود و فضای باز بود. مردم با سطل آب می‌گرفتند. یادم هست صبح که می‌شد این گاری‌ها می‌آمدند و داد می‌زدند. یکی پیاز می‌فروخت، یکی گوجه‌فرنگی، صدای خانم‌های ارامنه هم بلند می‌شد و از پنجره سفارش می‌دادند و سطل را می‌انداختند پایین و خرید خود را بالا می‌کشیدند. آن موقع هم که مهاجرها آمده بودند، ایرانی‌ها به همه‌ی آنها می‌گفتند ارمنی، یعنی مسیحی. در جوانی‌های من واژه‌ی ارمنی شامل آمریکایی‌ها بود، انگلیسی‌ها هم ارمنی بودند و فرانسوی هم ارمنی به حساب می‌آمد. این زندگی من است و من الان می‌فهمم که چه زندگی رمانتیکی داشتم. مثلا می‌دویدم پشت درشکه می‌نشستم و شلاق می‌خوردم! با ده شاهی نخودچی کشمش می‌خریدم. آرزو دارم فیلمی بسازم و در آن بازی کنم؛ فیلمی درباره‌ی همین اتفاقات. باید اسپانسر پیدا کنم. می‌دانم فیلم عاشقانه‌ای خواهد بود. البته عشق باید آسمانی باشد. عشق نباید زمینی باشد.  
 کارگردان‌ها هم در انتخاب‌های شما تأثیر داشتند؟ می‌دانم که الان فیلم نمی‌بینید؛ همان قدیم‌ها را می‌گویم!
چکناواریان: در ایتالیا یک زمانی دسیکا را می‌پسندیدم. فیلم باید زندگی را بردارد و چیز تازه‌ای به آن اضافه کند. مثل بتهوون در موسیقی که در آن همه‌چیز از مردم است و به مردم برمی‌گردد. اینها ملودی‌ها را از مردم می‌گرفتند ولی آن را می‌پختند و در یک سطح هنری بالا به شما تحویل می‌دادند. فیلم هم باید همین‌گونه باشد. مثل فیلم صبحانه در تیفانی که دوست دارم آن را صد دفعه ببینم. من به‌شدت تحت‌تأثیر بازی هپبورن بودم؛ بازی او فوق‌العاده زیباست اما زیبایی خودش را به من نمی‌فروشد، فرهنگش را به من می‌فروشد. مثل این‌که کسی ویولن استرادیواریوس دستش بگیرد که ۱۰ میلیون دلار است و بزند. من که تحت تأثیر آن ۱۰ میلیون دلار نیستم؛ صدایی که از آن ویولن درمی‌آید مهم است. هنرپیشه هم همین‌طور است؛ بازی‌ای که از زیبایی‌اش درمی‌آورد مهم است. فروش زیبایی‌اش به من در این سن توهین‌آمیز است. مثلا من اصلا از فیلم‌های سوفیا لورن خوشم نمی‌آمد. معنی نداشت بروم او را ببینم. چون بازی‌اش خوب نبود، فقط ظاهرش را می‌فروخت. هنر باید بالاتر از سطح زمین باشد. آسمانی نمی‌تواند باشد چون آن هنر متعلق به خداست اما از سطح زمین می‌تواند فاصله بگیرد. هدی لامار و اینها کارشان خوب بود.  
 پس شما به خاطر هنرپیشه فیلم‌ها را می‌دیدید؟
چکناواریان: جوان که بودم چرا. برای ادری هپبورن و کاترین هپبورن سینما می‌رفتم اما برای مریلین مونرو و سوفیا لورن نمی‌رفتم هرچند فیلم‌هایشان بیشتر می‌فروخت و محبوبیت داشت. بازی اینگرید برگمن را خیلی دوست داشتم. حتی یادم هست وقتی در لندن به دیدن نمایشی رفتم که او در پیری آن را  هم اجرا می‌کرد برای من همان شکوه گذشته را داشت چون همچنان کلاس خودش را حفظ کرده بود. در ایران هم زمانی که جوان بودم بازی فخری خوروش را می‌پسندیدم چون کلاس خاصی داشت.
 حدود ۴۵ موسیقی فیلم ساخته‌اید که اغلب آن فیلم‌ها مستندند. علت خاصی داشت که بیشتر برای فیلم‌های مستند آهنگسازی کرده‌اید؟  
چکناواریان: آن زمان استخدام وزارت فرهنگ و هنر بودم و به من فیلم می‌دادند و برایش موزیک می‌ساختم و اغلب هم در آنجا فیلم‌های مستند می‌ساختند. برای من خیلی خوب بود چون از طریق فیلم‌های مستند سبک خودم را پیدا کردم. آنچه را که می‌خواستم در سمفونی‌ها و کارهای آینده‌ام به انجام برسانم در آنها تمرین می‌کردم. برای من مدرسه‌ای بود. برای فیلم‌های تنگسیر و بیتا هم موسیقی ساخته‌ام. در فیلم بیتا اولین‌بار بود که از سازهای ایرانی در ارکستر استفاده می‌کردم.
 از نگاه آهنگساز هم فیلم‌ها را نگاه می‌کنید؟
چکناواریان: آهنگسازان امروز با سینتی سایزر می‌نویسند. قبلا بزرگانی چون المر برنستاین موسیقی می‌نوشتند و ارکستراسیون‌کرده و عالی می‌ساختند. الان موسیقی فیلم هم موسیقی بازاری است یعنی پارتیتور و موزیکی نیست که بردارد و اجرا کند. در روسیه پروکوفیف، شوستاکوویچ و خاچاطوریان موسیقی فیلم می‌ساختند که بعدها هم می‌توانستید آن را خارج از فیلم اجرا کنید. امروزه آهنگ‌هایی اجرا می‌شود که عوام‌پسند هستند اما من از دوره‌ی آهنگ‌های عوام‌پسند گذشته‌ام. وقتی دریا را می‌بینم عمقش را بیشتر دوست دارم و توجهم را جلب می‌کند. حرف در عمق است.
 فیلم‌های آقای کیارستمی را دیده‌اید؟
چکناواریان: آقای کیارستمی بنا به گفته‌ی خودش ـ که از من در کتابش آورده ـ روزی سراغ من آمده برای ساختن موسیقی فیلمش و من گفته‌ام فیلم شما موسیقی نمی‌خواهد و خودش موسیقی است. دو فیلم از ایشان دیده‌ام و بدم نیامد. جالب بود.

کد خبر 780430
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha