مجموع نظرات: ۱
سه‌شنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۴
۰ نفر

گادولیا لوهارها در گذشته پرافتخارشان برای شاهان هندی زره می‌ساختند اما امروزه این آهنگران در اطراف دهکده‌های کوچک هند چادر می‌زنند و از فلزات اسقاطی، وسایل پیش پا افتاده می‌سازند.

گادوليا لوهارها

همشهری آنلاین: در یک روز گرم ماه فوریه به کمپی در راجستان که گروهی از لوهارها آنجا بودند در شمال غربی هند رفتم و برای اینکه حسن نیتم را به آنها نشان دهم قالب‌های صابون برده بودم. اما به محض اینکه رسیدم همه از مرد و زن و کودک دور من جمع شدند، کیسه را گرفتند و تکه‌تکه کردند و صابون‌ها همه از بین رفت. اوضاع آشفته‌ای به وجود آمد که در آخر با گریه یک بچه به پایان رسید.  

چنین رفتار ناخوشایندی کنایه به مساله بزرگ‌تری دارد؛ داستان آوارگانی که صدها یا هزاران سال است در این شبه قاره این طرف و آن طرف می‌روند. میان آنها گادولیا لوهارها (نامشان از کلمات هندی گادی(gaddi) به معنای گاری و لوهار(lohar) به معنای آهنگر تشکیل شده) از همه شناخته شده‌ترند؛ الباقی چوپانند؛ مثل ربری‌ها (Rabari)که در هند غربی به خاطر دستارهای بزرگ و دانش‌شان درباره شتر شهره‌اند. بعضی شکارچی و علف‌چین هستند و بعضی هم شغل‌های خدماتی دارند؛ مثلا نمک فروش، فالگیر، شعبده‌باز و دعانویس. بعضی هم تردست، بندباز، چاقو تیزکن، بقال، افسونگر، دامپزشک، خالکوب یا سبدسازند. مردم شناسان این افراد را در قالب ۵۰۰ گروه شناسایی کرده‌اند که شاید ۸۰ میلیون نفر باشند؛ تقریبا هفت درصد از جمعیت یک میلیاردی کشور هند.  

این آوارگان روزگاری جمعیت غالب هند بودند. آنها همیشه با روستاییانی که در مسیر کوچ سالانه‌شان زندگی می‌کردند، سازگاری داشتند. اما در قرن ۱۹ وضع تغییر کرد. مقامات بریتانیایی به این بهانه که می‌خواهند قانون مستعمراتی را رعایت کنند، آنها را در حد ولگرد و مجرم کوچک کردند و تفکری منفی علیه آنها به وجود آوردند. هند رو به پیشرفت با مراکز مخابراتی و برندهایی که جوانان را مجذوب خود کرده‌اند، استفاده خوبی برای این دوره‌گردها یا مربیان حیوانات ندارد و آنها در جنگ با صنعت و مدرنیته بازنده‌اند. همان‌طور که طبقه اجتماعی، زبان و محل زندگی‌شان گسسته شد، مورد بی‌اعتنایی سیاستگذاران هم قرار گرفتند و در مقایسه با گروه‌های محروم دیگر، از خدمات رفاهی کمی برخوردارند.  

شمشیرفروشانی که آفتابه‌ساز شدند

حتی تعریف واژه «آواره» در هند مساله‌ساز است. خیلی از گروه‌ها که زمانی جزئی از این طبقه بودند در زاغه‌ها ساکن شدند. هند هنوز یک جامعه چندلایه و انعطاف‌ناپذیر باقی مانده که تولد در آن مساوی است با سرنوشت. به هر حال آوارگان هند؛ ساکن یا غیر با تاریخی سرشار از فقر و محرومیت که تا به امروز ادامه دارد، یکی شده‌اند و این مطمئنا بزرگ‌ترین بحران حقوق بشری است که تا به حال شنیده‌اید.  

معدود افرادی که دغدغه این آوارگان را دارند، بخش اصلی راه‌حل را تامین جایی برای زندگی آنها یا حداقل یک نشانی می‌دانند که بتوانند از خدمات رفاهی استفاده کرده و بچه‌هایشان را در مدرسه ثبت نام کنند. اما این تلاش‌ها با مخالفت شدید روستاییان و شوراهای محلی روبه‌رو شده است که آنها را ولگردانی کثیف می‌دانند. این موانع اجرایی را که کنار بگذاریم، با سؤال بزرگ‌تری روبه‌رو می‌شویم: آیا آنها برای ادامه زندگی‌شان باید از آن چیزی که هستند دست بکشند؟  

بعد از درگیری سر صابون، صبح بهتری داشتم. روز بعد کمپ ساکت بود؛ فقط گاهی صدای سرفه‌های شدید می‌آمد. دودی از یک دکان آهنگری خشتی ساده بلند می‌شد، زنان کنار دم آهنگری که از پوست بز درست شده بود صف کشیده بودند و مردان و پسران آهن گداخته را روی سندان کوچکی می‌کوبیدند و از آنها قاشق آشپزی، سر تبر و ابزارآلات ساده می‌ساختند.  

  من و مترجمم در چهار خانواده لوهار ۲۳ نفر را شمردیم که با هم فامیل بودند. آنها اسباب و اثاثیه خود را با پنج گاری روباز که از چوب اقاقیا و ساج ساخته شده بودند حمل می‌کردند. گاری با کنده‌کاری‌های گل نیلوفر آبی و گل‌میخ‌های برنجی تزئین شده و چلیپایی هندی هم روی آن نقاشی شده بود. بیشترشان از حضور ما دست و پایشان را گم کرده بودند و بعضی هم بدون خجالت روی خوش نشان نمی‌دادند. زنی غر می‌زد: «هر چی می‌گیم و انجام می‌دیم، شما می‌نویسی!» اما تعداد کمی هم صمیمی بودند؛ مثل للو (Lallu)و کایلاشی(Kailashi)؛ زوجی تقریبا ۴۰ ساله که چهار فرزند داشتند.

شمشیرفروشانی که آفتابه‌ساز شدند

آنها سنشان را از تعداد بچه‌هایشان حدس می‌زنند. للو جثه کوچک و قوی‌ای داشت، لنگ کتانی چرکی هم به تن کرده بود و گوشواره‌هایی طلا به شکل دانه لوبیا و یک تعویذ با قیطان به گردنش انداخته بود. همسرش کایلاشی لاغر بود با چشم‌های گود افتاده. تخت سینه‌اش را با نمادهای «اُم» خالکوبی کرده بود و موهای کرکش را با یک شال صورتی پوشانده بود. هر دو دندان‌های نامرتبی داشتند و دائما هنگام کار سیگار دست‌سازی که آن را بیدیس می‌نامیدند از آتش کوره روشن می‌کردند.  

کایلاشی از دعوا سر صابون شرمنده بود و گفت: «فقیر هستم اما وجدان دارم، مردم آن را از دست داده‌اند».

بزرگ‌ترین فرزندش، کانیا(Kanya) یک زیرانداز را که با طناب بافته شده بود آورد و به من تعارف کرد بنشینم. کانیای ۲۰ ساله سرزنده و بسیار زیبا بود و شخصیت محکمی داشت. وقتی مرد جوانی که پسر عمویش بود به من پیله کرده بود که پول بگیرد، او را سرزنش کرد و گفت: «بس کن، مثل جانی‌ها رفتار نکن!» او به تازگی از دست شوهر بددهنش فرار کرده و پیش خانواده‌اش برگشته بود.  

از للو پرسیدم اهل کجاست و انتظار داشتم نام محل تولد یا شاید شهری را ببرد که خانواده‌اش برای تابستان آنجا چادر زده بودند اما در عوض او نام جایی را برد که هرگز خودش هم ندیده بود.  

او گفت: «چیتارگار» و سپس مشتش را به نشانه احترام بالای سر برد.  

چیتارگار(Chittaurgarh) قلعه‌ای بزرگ از ماسه سنگ بر فلاتی در جنوب راجستان است. در قرن هفدهم ساخته شده و پایتخت مِوَر(Mewar) بوده است؛ پادشاهی قدرتمند جنگاوران هندی که از طبقه بالای اجتماع بودند و آنها را راجپوت (Rajput) می‌شناختند. لوهارها طبق سنت شفاهی‌شان راجپوت هستند.

شمشیرفروشانی که آفتابه‌ساز شدند

آنها به این پادشاهی به عنوان سازندگان اسلحه خدمت می‌کردند اما در سال ۱۵۶۸ قلعه چیتارگار توسط اکبرـ پادشاه بزرگ مغول(گورکانی) ـ تصرف شد و لوهارها گریختند. سرافکنده با خود عهد کردند سرگردان زندگی کنند و سوگند خوردند هرگز شب را در دهکده نگذرانند، چراغی در تاریکی روشن نکنند یا حتی برای کشیدن آب از چاه از طناب استفاده نکنند؛ عهدی که آن را به «مهر» می‌شناسند. آنها همچنین سوگند خوردند در رختخواب راحت نخوابند و حتی امروزه در سفر گاری‌شان را چپ می‌کنند که آیینی نمادین از عهد باستانی‌شان است.  

آنها هنوز باید خرج زندگی را بدهند. بنابراین مهارت فلزکاری‌شان را صرف ساخت وسایل معمولی‌تر کردند. وسایل آشپزخانه و ابزار کشاورزی آنها به خاطر دوامشان ارزشمند بود و قبل از واردات محصولات ارزان و کارخانه‌ای چینی، همیشه خریدار داشت. هند زمانی پر بود از این کارگران دوره‌گرد که برای اولین‌بار یک مقام غیر نظامی بریتانیایی به نام دنزیل ایبتسون طی گزارش آماری‌ای در منطقه پنجاب در سال ۱۸۸۳ مفصلا به آن پرداخت. از جمله آنها می‌توان به این گروه‌ها اشاره کرد: قلندری (شغل ظاهری‌شان بازی با خرس و میمون و حیوانات نمایشی است)؛ نات (کارهای آکروباتیک و تردستی‌های پیش پا افتاده)؛ گاگرا (گرفتن و نگهداری زالو و استفاده از آن) و کانجار (درمان کورک). ایبتسون نتیجه می‌گیرد : «آنها آدم‌های دوست داشتنی برای معاشرت نیستند و ما مجبور شدیم که با آنها کمی رابطه برقرار کنیم». 

مشاهدات ایبتسون تعصب و باور همه‌گیر آن دوره را در انگلستان منعکس می‌کند. آوارگان – آدم‌هایی با پوست تیره که مردم آنها را کولی می‌نامند – عاملان اصلاح ناپذیر فساد هستند؛ چنین طرز فکری به سرعت در شبه قاره منتشر شد. در سال ۱۸۷۱ دولت استعماری، قانون معروف قبایل بزهکار را به تصویب رساند که بیشتر گروه‌های آواره را بی‌کفایت و جنایتکار بالفطره معرفی کرده بود. خانواده‌های دوره‌گرد ملزم بودند خود را به پلیس معرفی کنند و هزاران مرد و زن و بچه به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدند. بعضی از آنها توسط سپاه رستگاری (گروهی وابسته به کلیسای کاتولیک که به امور خیریه می‌پردازد) نجات پیدا کردند که در کتاب «بدنام شده توسط تاریخ» نوشته راداکریشنا(Radhakrishna)ـ‌جامعه‌شناس هندی ـ به آن اشاره شده است.

بعد از استقلال هند در سال ۱۹۴۷ قانونی مشابه جایگزین شد که کمتر سختگیری می‌کرد. در قانون متخلفان همچنان ننگ تبهکاری وجود داشت، راداکریشنا می‌گوید: «من تصور نمی‌کنم که درباره نیاکان این مردم با چنین تعصبی قضاوت می‌شده ‌است. این‌طور نیست که آنها نمی‌خواهند جزئی از اجتماع باشند، آنها اجازه ندارند». 

  زنان شام را آماده می‌کردند. کایلاشی دانه‌های فلفل تند رابرای خورش سبزیجات در یک‌ هاون کوبید و کانیا، چپتیس(Chapatis) را آماده می‌کرد؛ غذای همیشگی هندیان که روی آتش می‌پزند. شب شده بود و آنها مجبور بودند به خاطر ممنوعیت استفاده از روشنایی سریع‌تر کار کنند. لوهارها چند روز زودتر به دهکده رسیده بودند و مطمئن نبودند که چه مدت آنجا خواهند ماند؛ بستگی به کار دارد. یکی از آنها در حالی‌که به سمت گاو میشی در همان نزدیکی اشاره می‌کرد گفت: «فرق زیادی بین زندگی ما با اون گاومیش وجود نداره؛ اون به دنبال غذا این طرف و اون طرف می‌ره، ما هم همین‌طور». 

شمشیرفروشانی که آفتابه‌ساز شدند

این قیاس را نمی‌شود انکار کرد. لوهارها هرگز به مدرسه نرفته‌اند. مزارع دستشویی آنهاست و زیر آسمان می‌خوابند؛ غیر از فصل بارندگی که آن موقع گاری را با چادر می‌پوشانند و دور تا دور آن را دیوار کوتاه گلی می‌کشند تا از سیل جلوگیری کنند. اسم ایالات متحده آمریکا تا به حال به گوششان نخورده است. اول که آمده بودم، کانیا به خاطر پوست سفید من فکر کرد که من اهل جیپور هستم؛ ایالتی دولتی که ۴۰ مایل دورتر از اینجاست و برای او آخر دنیا. وقتی هواپیما را برایش توضیح دادم گفت: «آهان، شما با یک چیل گادی (گاری پرنده) آمدید».

گادولیا لوهار مثل دیگر گروه‌های آواره گاهی اوقات هدف تلاش‌های اجتماعی برای بازسازی و دگرگونی وضع زندگی قرار می‌گیرند. در سال ۱۹۵۵ جواهر لعل نهرو- اولین نخست وزیر هند- در یک سخنرانی مشهور در چیتارگار اظهار کرد که با تاسیس حاکمیت مقتدر هند، شرف آهنگران به آنها بازگردانده می‌شود و از آنها خواهش کرد تا به سرگردانی‌شان پایان دهند. هزاران نفری که با گاری یا قطار به آن شهرک آمدند دیدند که نهرو با تشریفاتی نمادین به آنها خوشامد گفت و از آنها دعوت کرد با عبور از یک پل که با گلبرگ‌های گل سرخ فرش شده بود به شهرک وارد شوند. یک مدرسه شبانه روزی هم برای پسران لوهار در همان نزدیکی تاسیس شد و طرح‌های خانه‌سازی و استخدام شروع شدند.  

این طرح‌ها هزینه زیادی نداشتند. شهرکی که قرار بود آهنگران در آن کشاورزی یاد بگیرند بعد از اینکه دو دختر بچه از بیماری مردند، متروک شد. مردم این حادثه را به هشدار برای آنهایی که می‌خواستند سنت لوهار را زیر پا بگذارند، تعبیر کردند. طرح‌های دیگر هم به خاطر فساد مالی و برنامه‌ریزی ضعیف اجرا نشدند.  

اما مساله آوارگان همچنان توسط گروه‌های حقوق بشر پیگیری می‌شد. در سال ۲۰۰۵ مجلس هند یک کمیسیون موقت تشکیل داد تا به وضع اسفناک آنها بپردازد. رئیس این کمیسیون بالکرشینا رنکه(Balkrishna Renke)، تنها فرد شایسته برای این کار بود. او میان گدایان متولد شده. اوایل کودکی‌اش را با دوره‌گردی بین دهکده‌هایی در غرب هند گذرانده بود و به معنای واقعی کلمه محتاج بود تا اینکه یک مؤسسه خیریه او را تحت پوشش گرفت و به او امکان تحصیل داد.  

برای رنکه هدف مشخص است. او می‌گوید: «اگر آنها بخواهند از حقوق شهروندی و تحصیل برخوردار شوند و سهمی از پیشرفت داشته باشند باید ساکن شوند». او واقعا به عمق فاجعه واقف است. سیستم تامین اجتماعی متزلزل و وسیع هند مدت‌هاست برای اصلاح بی‌عدالتی‌های طبقاتی طراحی شده.  

از آنجایی که آوارگان به گروه‌های زیادی تجزیه شده‌اند و هیچ قدرت سیاسی‌ای ندارند به نسبت از امتیازات خیلی کمتری که به گروه‌های محروم مثل نجس‌ها (گروهی در نظام طبقاتی هندوها) تعلق می‌گیرد، برخوردارند. رنکه اظهار می‌کند: «هیچ سازمان و آگاهی‌ای وجود ندارد، کسی صدای آنها را نشنیده است». 

بعد از یک هفته همنشینی با لوهارها، تازه این را فهمیدم که آنها از این سرگردانی راضی نیستند. با وجود اینکه از ابتدا روشن کردم که به آنها کمک مالی نمی‌کنم اما کوشیدم با دادن هدیه‌های کوچک – مثلا بسته‌های عدس و آرد ـ همچنان مورد احترامشان باقی بمانم و مرتبا آنها را به چای مهمان می‌کردم، اما این هرگز کافی نبود. کارتارـ برادر بزرگ لَلوـ دائما از من یک نوع پودینگ شیر به نام کلکند(kalakand) می‌خواست و وقتی کمکش نمی‌کردم عنق می‌شد.

همسرش پونی هم کم از او نبود. یک روز صبح در حالی که سعی می‌کرد احترام مرا نگه دارد گفت: «به من پول چایی بده!» و هر وقت چشمم به او می‌افتاد لباس پاره پوره‌اش را نشانم می‌داد یا با حالت انگشتانش که کنار لبش نگه می‌داشت نشان می‌داد که سیگار می‌خواهد. یاد گرفتم که نباید نگاهش کنم.  

حتی للو که کایلاشی گفته بود: «برای گدایی زیادی خجالتیه» گاه و بیگاه اذیتم می‌کرد.  

شمشیرفروشانی که آفتابه‌ساز شدند

یک روز بعد از ظهر به من گفت: «دیروز چیزی نخوردم. چون مرغم مرد، خیلی ناراحت بودم». سگی او را کشته بود. دلسوزانه سری تکان دادم و زیر لب گفتم: «یه مرغ ۳۰۰ روپیه می‌ارزه»، برگشت گفت: «تو ۱۰۰ روپیه می‌دی؟».

با این حال نمی‌توانم لوهارها را تحسین نکنم. آنها هنرمندان ماهر و کارگران سختکوشی هستند و واقعا به کاری که انجام می‌دهند افتخار می‌کنند. بعد از ظهر، زنی از اهالی دهکده با موهای جوگندمی آمد که قاشق بخرد. کارتار به او گفت: «ممکنه چند روپیه بیشتر بگیرم، اما جنس خوب می‌سازم».

زیر سایه درخت «نیم» (Neem) نشست، یک تکه آهن را گداخت و با انبر روی سندان گذاشت. پونی(Pooni) در حالی‌که پایش را به زمین محکم کرده بود با پتک آن را صاف کرد. وقتی ورقه‌ای و انعطاف‌پذیر شد، کارتار یک چکش کوچک‌تر برداشت و ماهرانه آن‌را به شکل یک قاشق دسته بلند درآورد و با چند ضربه پایانی سطح آن را براق و چال کرد. لبه آن را هم با سوهان صاف کرد و بعد با احترام به زن داد و گفت: «بگیر مادر» و ۳۰ روپیه که تقریبا ۶۵ سنت می‌شود گرفت.

لوهارها به حرفه‌شان اهمیت می‌دهند چون هویتشان برایشان مهم است. همه به غیر از جوان‌ترها، داستان چیتاگار را می‌دانند و گریه بچه‌ها با این جمله که «گریه نکن، تو یه لوهار هستی» آرام می‌شود. آرجون، پسر کارتار مثال زنده غرور لوهاری بود؛ حدودا ۱۰ ساله با چهره‌ای پرمعنی که اندام یک قهرمان کوچک کشتی را داشت. آرجون از مهارتش در این کار خیلی راضی بود، بدون خستگی پتک را بالا می‌برد و با فریاد پدرش که می‌گفت: «محکم‌تر، سریع‌تر» خسته نمی‌شد.

   چندین روز بود که من از لوهارها می‌پرسیدم کی حرکت می‌کنند و هر دفعه یک جواب می‌دادند: فردا. بالاخره فردا رسید. صبح رفتم به کمپ تا بار زدن وسایلشان را به گاری ببینم. ابزارها در بخش‌های مختلف بسته‌بندی شده و گاوها را با طناب به هم بسته بودند. لحاف و پتوها را لوله کرده و روی چرخ دستی گذاشته بودند.

اعضای کوچک و ضعیف خانواده که نمی‌توانستند پیاده بروند کنار ظروف دود گرفته آشپزی نشسته بودند. بالاخره کاروان خیلی نامنظم به راه افتاد. گاری‌ها تلق‌تولوق‌کنان روی جاده رفتند. شلوغی نزدیک می‌شد. بیشتر موتورسیکلت‌ها و ماشین‌های دیزلی دست‌سازی که جوگارد نامیده می‌شوند، راه را باز می‌کردند در حالی که لوهارها به سمت پایین جاده باریک از مزارع خردل و مزارع چند رنگ گندم زمستانی عبور می‌کردند.

مسحور این منظره رویایی شدم. اینجا قبیله‌ای سرگردان در حرکت بودند. در شلوغی شهر صنعتگران پرافتخار راجپوت غیرقابل تشخیص بودند. آنهایی که نزدیک به ۵۰۰ سال است که چیتارگار را ترک کرده‌اند.  

این مسافران اگر این آوارگی را رها می‌کردند و جزئی از اجتماع می‌شدند چه چیزی را از دست می‌دادند؟ از لحاظ فرهنگ و سنتشان تقریبا همه چیز را از دست می‌دادند. به نظر بهای گزافی باید می‌پرداختند. مردم لوهاری که من دیدم، همه جا پایبند هویت آوارگی‌شان هستند. الان روشن است که آنها به یک دلیل ساده آواره زندگی می‌کنند و آن، این است که انتخاب دیگری ندارند.  

للو یک شب به من گفت: «اگر یه تیکه زمین و یه خونه داشتم، شادترین آدم دنیا بودم». کانیا هم آرزو به دل آسایش خانه‌ای است که هرگز نداشته است. آرزوهایشان دست یافتنی‌اند. حتی در این منطقه روستایی در راجستان هم تحول سریع اقتصادی هند مشاهده می‌شد. خیلی از مشتری‌های لوهارها (اما نه خودشان) موبایل داشتند و دیش‌های ماهواره از خانه کشاورزان پیدا بود. طبیعی بود که آنها هم سهمی از این رفاه بخواهند. به علاوه سطح آگاهی آنها بیشتر شده بود.

مثل دیگر گروه‌های آواره در شمال راجستان لوهارها هم توسط فعالان محلی حقوق زمین تشویق شدند تا از شورای محل تقاضای زمین و خانه بکنند؛ هم سر پناهی پیدا می‌کردند و هم نیاز دستگاه اداری هند به یک آدرس ثابت تامین می‌شد که بدون آن دسترسی به خدمات تامین اجتماعی مثل روغن آشپزی یارانه‌ای و مراقبت‌های پزشکی رایگان خیلی مشکل است.  

اما تا به حال تلاششان بی‌نتیجه بوده است. مقامات شهری که لوهارها به آنها درخواست داده بودند گفتند که زمینی ندارند و حتی اگر هم داشتند، مطمئن نبودند که لوهارها آن را قبول کنند. یکی از مقامات با بی‌اعتنایی گفت: «آنها می‌خواهند کنار جاده زندگی کنند». 
همین جواب را در تاناغازی(Thana Ghazi) شنیدیم؛ جایی در شش مایلی شمال جیپور که مقامات محلی آن با اکراه قطعه زمینی را به ۱۲ خانواده لوهار داده بودند، جایی در کنار شلوغ‌ترین خیابان شهر. آنها در یک خانه آجری یک اتاقه زندگی می‌کنند و گاری و دکانشان را هم جلوی آن می‌گذارند اما با گذشت پنج سال مقامات شهر برق آنها را تامین نکرده‌ و تقاضایشان برای یک دستشویی عمومی را هم رد کرده‌اند.  

پردهن(Pradhan) ـ مقام برگزیده ارشد دولتی ـ  تایید کرد که از دادن محل سکونت و خدمات خودداری می‌کند؛ چراکه معتقد بود آنها اجازه ندارند درآنجا که یک منطقه درجه یک است سکونت کنند. او توضیح داد که آنجا به یک خوابگاه و دبیرستان دخترانه خیلی نزدیک است و بهتر است آنها در جایی بیرون از شهر باشند.  

چند روز بعد از پیگیری‌های من چند کارگر به آنجا رفتند تا خانه‌ها را برای آوردن برق سیمکشی کنند. بعضی از شهری‌ها مخالفتشان را نشان می‌دادند. وقتی یک بعد از ظهر من شهرک را با یکی از کارکنان مؤسسه خیریه ترک کردم سه پسر بچه که شلوار راحتی و پلیور پوشیده بودند، از پشت بام کنار دبیرستان به ما خندیدند. یکی‌شان داد زد چه کار می‌خواهید برایشان بکنید، آنها آواره‌اند و همیشه آواره خواهند ماند.  

اوایل ماه مارس بود و برداشت بهاره تقریبا برعهده للو و کایلاشی و طایفه‌شان بود. مزارع گندم زیر آفتاب داغ، طلایی رنگ بودند. کنار جایی که در دهکده جدید اردو زده بودند، لوهارها پناهی در سایه گاری‌هایشان پیدا کردند و خودشان را در خنکای چاهی که در نزدیکی بود ولو کردند.  

شمشیرفروشانی که آفتابه‌ساز شدند

فصل بهار همیشه زمانی امید بخش در اطراف راجستان است اما این بهار برای کانیا پر از ترس است. والدین او تصمیم گرفته‌اند که بعد از جشن هندی آکاتیج(Akha Teej) در آوریل او پیش شوهرش برگردد و با خانواده‌اش زندگی کند. او به من گفته بود: «مرد خیلی بدیه». او و مادرش، کانیا را مجبور می‌کردند تا تمام روز سر دم آهنگری کار کند و اگر نمی‌خواست، کتک می‌خورد. اما کانیا این را هم می‌داند که طلاق برای زنی در موقعیت او غیرقابل تصور است. او گفت: «من هیچ کاری نمی‌تونم بکنم. چه بمونم چه برم، اذیت می‌شم، این سرنوشته».

ناتوانی کانیا به خاطر زن بودنش است اما تا حدودی این ضعف در تمام لوهارها وجود دارد. طبقه پایین اجتماعی آنها را در مقابل فشارها و تعصبات مناطق روستایی هند آسیب‌پذیر کرده است. یک روز بعد از ظهر به محلشان رفتم چون فهمیدم که دیروز گروه RSS که گروه اصلی ملی‌گرایان هندو هستند با لوهارها ملاقات داشتند. چند افراطی گروه حضور من در آنجا را فهمیدند و فکر کردند که من مبلغ مسیحی‌ام و من را تهدید به زدن کردند. لوهارها واقعا ترسیدند و از من خواستند که بروم.  

در آخر توانستم روشن کنم که هدف من ژورنالیستی است نه تبلیغ مسیحیت. کارکنان محلی RSS عذرخواهی کردند و حتی برای ملاقات با لوهارها همراهی‌ام کردند. لوهارها هم اکنون برای دومین بار به سمت مرتعی در اطراف دهکده‌ای دیگر به راه می‌افتند. RSS به آنها اسرار می‌کرد تا با من همکاری کنند اما آنها سر سازگاری نداشتند.

از اول محتاط بودند و بعد از مشکلی که با RSS پیش آمد دلیلی ندیدند که مرا تحمل کنند. کارتار در حالی که به من چشم غره می‌رفت گفت: «یه مشت آرد به ما می‌دی و هنوز داری می‌نویسی. برو از دستت خسته شدیم».

بعد از ظهر بود که خواستم با ماشین از جیپور حرکت کنم و آخرین تلاشم را برای سازش می‌کردم. متأسفانه للو و کایلاشی آنجا نبودند تا حمایتم کنند. آنها با اتوبوس به مرکز راجستان رفته بودند تا شاید درمانی برای سرفه‌های همیشگی و تب کایلاشی پیدا کنند. دیگران به سختی با من هم‌کلام می‌شدند و بعضی هم پشتشان را به من می‌کردند. منظورشان را فهمیدم و به سمت ماشین رفتم. کارتار با صدای بلند گفت: «برنگرد».

قبل از اینکه دور شوم، برگشتم و برای آخرین بار نگاهی به لوهارها انداختم. کاری وجود نداشت و پناهگاه سرد شده بود. امروز و فرداست که وسایلشان را به گاری ببندند و به راه بیفتند؛ همان کاری که تا به حال بارها انجام داده‌اند؛ اما در آن لحظه خسته و وامانده بودند، مثل مسافرانی که به آخر خط رسیده‌اند.

کد خبر 771338
منبع: سرزمین من

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سرزمین من

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha