شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۶:۳۱
۰ نفر

ناهید پیشور: «راکنرولا » به امید تجدید موفقیت «قاپ زنی» ساخته شده ولی با تمام جلوه نمایی‌های تکنیکی کارگردان به دلیل خلأ‌های داستانی راه به جایی نمی‌برد تا دستاوردی جز ناکامی مطلق به همراه نداشته باشد...

«قاپ‌زنی» نزدیک به یک دهه پس از ساختش هنوز دیدنی به‌نظر می‌رسد. «ضامن، قنداق و دولوله تفنگ شلیک شده» همچنان فیلم سرپایی است و «ششلول» (که در تداوم این مسیر ساخته شد)، با وجود ضعف‌ها و ایرادهای وارد بر آن، هنوز تماشایش خالی از لطف نیست. دیدن سیمای کارگردان این فیلم‌ها در پس کنش‌ها، فرم روایی و میزانس‌ها نیاز به هوش و حتی دقت چندانی ندارد.

«گای ریچی» جایی نزدیک کاراکترهایش ایستاده! بعضی جاها می‌توانی صدای نفس‌هایش را هم از پشت دوربین بشنوی! کارگردانی که به عالم سودایی گنگسترها و خلافکارها علاقه، احساس و حتی همدلی به خرج می‌دهد و البته می‌کوشد تا از دل دنیایی سیاه و تیره، به تماشاگرش ارمغانی بدهد و رضایت خاطرش را جلب کند. «راکنرولا» اما پس از پروژه ناکام و ناموفق «گمگشته» نشان از آن دارد که ریچی این‌بار حتی در تکرار مولفه‌های پیشین و امتحان پس داده هم موفق نیست.«راکنرولا» تنها در لحظاتی گای ریچی را در شمایل خالق «قاپ‌زنی» نشان می‌دهد و تعداد این لحظات کمتر از آن است که بتواند فیلم را نجات دهد.

وقتی انرژی، انگیزه و تمرکز لازم را برای ساخت فیلمی خوب ندارید ولی نیت کرده‌اید که موفقیت‌های قدیمی‌تان را تکرار کنید، دست به چه کاری می‌زنید؟ اگر جای گای ریچی بودید، احتمالا شما هم «راکنرولا» را می‌ساختید! کسی که یک سه‌گانه‌ای تقریبا موفق در زیرگونه کمدی گنگستری در کارنامه دارد، پس از آزمودن تجربه‌ای ناموفق در حوزه‌ای دیگر، طبیعی است که دوباره دوربینش را به سمت خلافکارهایی بگیرد که با وجود ترسناک بودن، کارهای خنده‌دار می‌کنند! مشکل اما اینجاست که جامپ کات‌ها، لحن عوض‌کردن‌ها، شلوغی تصاویر و پر کردن فیلم از خرده‌روایت‌ها و آدم‌های ظاهرا بی‌ربط و حتی تقلید از فیلم‌ها و فیلمسازان محبوب هم‌دیگر جواب نمی‌دهد.

گای ریچی البته نشان می‌دهد که هنوز هم خلاقیت بصری خود را حفظ کرده ولی این قاعده‌ای قدیمی است که وقتی داستانی برای تعریف کردن نداری، نه وارد کردن مکرر شخصیت‌ها به ماجرا برای شلوغ‌کاری و احیانا مرعوب‌کردن جواب می‌دهد و نه جلوه‌نمایی با دوربین، ضرباهنگ تند و نفس‌گیر و حتی اجرای عالی سکانس‌های اکشن می‌تواند نجات‌بخش باشد.

به خصوص اینکه این‌بار آن حس طنز دلپذیر فیلم‌های قبلی هم جای خود را بیشتر به نوعی افسردگی داده (انگار که شکست‌های هنری پی‌درپی، روحیه ریچی را که روزگاری با تارانتینو مقایسه می‌شد متزلزل کرده است) ریچی ماجرایی را آغاز و خیلی زود هم انبوهی شخصیت را به تماشاگر معرفی می‌کند ولی نمی‌تواند از هزار تویی که ایجاد کرده سر به سلامت بیرون ببرد.

فیلم روایت مواجهه یک خلافکار و کلاهبردار خبره و زرنگ (تام ویلکینسون) است که مواجهه‌اش با یک تبهکار روس (کارل رادن) دستمایه انبوه اتفاقات و رخدادها و باز شدن پای انبوهی از آدم‌های مسئله‌داری است که هر کدامشان فیلم را به سمتی می‌برند! البته کاراکتری هم به نام آرچی در فیلم وجود دارد که زحمت فیلمساز را برای روایت کم کرده تا یکی از غیرخلاقانه‌ترین شیوه‌های استفاده از گفتار متن در سینما را تجربه کنیم! اینکه فیلمساز با بی‌حوصلگی هرجا کم می‌آورد و نمی‌تواند این لحاف چهل تکه را سرهم کند، از نریشن استفاده می‌کند، باعث می‌شود که تماشاگر خیلی زود دچار ملال و تکرار شود.

همه چیزی که ریچی می‌خواهد در «راکنرولا» بگوید در این خلاصه می‌شود که لندن امروز جولانگاه روس‌های خلافکاری شده که یک شبه به ثروت‌های افسانه‌ای رسیده‌اند. فیلم تجلی کوشش ناامیدانه و از سر یأس فیلمسازی است که پیداست دلش برای روزهای اوجش تنگ شده اما نمی‌داند که چگونه آن دوران طلایی را تجدید کنند. در عوض تا می‌تواند آدم وارد داستان می‌کند و کم‌رمق بودن پیرنگ اصلی را می‌کوشد با داستان‌های فرعی پنهان کند، که حاصلش روی پرده، تنها اغتشاش است.

مهارت فنی ریچی نسبت به روزهایی که «قاپ‌زنی» را می‌ساخت، بیشتر شده اما با بهترین دکوپاژ هم نمی‌شود خلأهای داستانی را پر کرد. همان‌طور که نمی‌شود انتظار داشت با چند سکانس جاندار و سینمایی، ملال انبوهی از فصل‌های بی‌حس را زدود، در پس سرعت ظاهری فیلم، نوعی ایستایی به چشم می‌خورد؛ فیلم با وجود پیچ‌وخم‌های متعدد داستانی و کاراکترهایی که هرکدام ماجرای مخصوص به خود را دارند، در روایت، لکنت‌هایی را از خود بروز می‌دهد که با هیچ حرکت دوربین و تدوین متقاطع و کات‌های غیرمنتظره نمی‌توان مرتفعش کرد.

ریچی فیلمنامه‌نویس، بارها و بارها در طول فیلم از ریچی کارگردان کم می‌آورد. برای تکرار موفقیت، رونویسی از موفقیت‌های قبلی شاید اولین و راحت‌ترین کاری باشد که به ذهن می‌رسد ولی شاید مهم‌تر از آن تأمل و دقت در مورد دلایل توفیق گذشته باشد. در «قاپ‌زنی» با فیلمسازی روبه‌روییم که از بازیگوشی لذت می‌برد و مهم‌تر از آن این لذت را به تماشاگر هم منتقل می‌سازد؛ اینجا اما قرار بوده ادای بازیگوشی درآورده شود و به همین دلیل همه چیز قالبی، عارضی و تصنعی به نظر می‌رسد. «راکنرولا» در بهترین لحظاتش و در بهترین حالت به تکه جواهری می‌ماند که با وجود زیبایی‌اش، بدلی است و لاجرم بی‌ارزش!

از ساخته‌های دهه هفتادی جورج روی هیل گرفته تا فیلم‌های اولیه تارانتینو در دهه90، اگر هنوز شاهکار به نظر می‌رسند، بخش عمده‌ای را مدیون فیلمنامه‌ها درخشان‌شان هستند.
گای ریچی به عنوان فیلمساز تحت تاثیر جریانات و کارگردانان دیگر، این‌بار بی‌گدار به آب زده و با فیلمنامه‌ای به‌هم ریخته و آشفته، در تلاشی بیهوده، انرژی زیادی را صرف ساخت اثری کرده که از همان ابتدا محکوم به شکست بوده. کوروساوا راست گفته که هیچ فیلمسازی نمی‌تواند از فیلمنامه‌ای بد، فیلمی خوب بسازد.

اجرای خوب بازیگران پرتعداد فیلم و استیل فیلمبرداری قابل‌توجه دیوید هیگس و کارگردانی ریچی «راکنرولا» را شاید در هر سکانس و به صورت مجرد، تماشایی جلوه دهد ولی در توالی این سکانس‌ها، به ندرت پیش می‌آید که رضایت خاطره تماشاگر به دست آید. تک‌لحظه‌های درخشان هم تداوم نمی‌یابند و تقریبا هر کدامشان یادآور فیلمی و موقعیتی دیگر هستند.

«راکنرولا» مثل هر فیلم داستان پرداز دیگری که «روایت در فیلم داستانی» را دست‌کم و نادیده گرفته، تجربه‌ای ناموفق از کار درآمده که احتمالا خیلی زود هم به فراموشی سپرده می‌شود. اگر قرار باشد این فیلم مطلعی به سه‌گانه‌ای دیگر در کارنامه سازنده‌اش باشد، باید گفت تداوم چنین مسیری با چنین رویکردی، چیزی جز ناکامی مطلق برای ریچی به همراه نخواهد داشت.

کد خبر 76633

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز