همشهری آنلاین_مژگان مهرابی: حادثهای کهگاه مسیر زندگی را تغییر میدهد و آدمی را به دنیای دیگری میبرد. این موضوع میتواند برای هر کسی پیش بیاید. اما اینکه افراد چه واکنشی برای روبهرو شدن با آن نشان دهند به دیدگاه فکری و استقامت ذاتیشان برمیگردد. بعضی زانوی غم بغل میکنند و در دنیای افسردگی غوطهور میشوند و بعضی هم با عزمی آهنین به جنگ مشکلات میروند و سعی در کشف استعدادهای نهان خود دارند. مصداق بارز دسته دوم، «نیلوفر نورعلی» است. بانویی که بعد از ابتلا به دیستروفی عضلاتی به جای غصه خوردن در کلاسهای آموزشی مؤسسه رعد شرکت کرده و با یادگیری هنر طراحی و نقاشی حالا به یکی از هنرمندان زبده این حرفه تبدیل شده است. با او گفتوگو کردهایم.
قرارمان با «نیلوفر نورعلی» در بوستان تمدن است. دلیل این کار هم شیوع بیماری کروناست که امکان حضور ما در خانه او را میگیرد. ساعت ۱۰ صبح با ویلچرش از راه میرسد. تابلو و پالت رنگش را هم آورده است. انگار کشیدن نقاشی در فضای باز او را بیشتر به وجد میآورد. به گفته خودش در خانه یک نمایشگاه کوچک دارد و دیوارهای اتاقش پر از تابلوهای رنگارنگی است که دیدنشان هر انسان اهل ذوقی را به شوق میآورد.
دیدن آن تابلوها اگرچه برای ما میسر نمیشود اما او در گوشی تلفن همراهش تعداد زیادی عکس دارد که آنها را نشانمان میدهد. نورعلی از خودش میگوید که چطور ویلچرنشین شده است. او تعریف میکند: «مشکل من از ۱۳ـ ۱۴ سالگی شروع شد. هنگام دویدن در زنگ ورزش اذیت میشدم. پاهایم ضعف میکرد. کمکم در بالا رفتن از پله هم دچار دردسر میشدم. برای دانستن علت این موضوع به پزشک مراجعه کردم و او تشخیص دیستروفی عضلات را داد. درکش برای یک نوجوان سخت بود اما باید با آن کنار میآمدم. اول با واکر راه میرفتم. اما چند باری که زمین خوردم ترجیح دادم از ویلچر استفاده کنم.»
- دمخور شدن با کسانی که نگاهشانترحمآمیز نبود
ناتوانی در راه رفتن باعث نشد نورعلی دست از فعالیت خود بردارد. او بعد از سپری کردن دوره دبیرستان برای ادامه تحصیل اقدام کرد و موفق به قبولی در رشته کارشناسی آمار دانشگاه علم و صنعت شد. نورعلی پس از سپری کردن دوره دانشگاه، با خود تصمیم گرفت رنگ دیگری به زندگیاش بدهد. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «راستش اول کار وقتی متوجه بیماریام شدم، امیدم را از دست دادم.
حس خوبی نداشتم. نمیتوانستم با اتفاقی که برایم افتاده کنار بیایم. اما بعد از مدتی دیدم غصه خوردن فایدهای ندارد و باید مسیر زندگیام را تغییر دهم. از آن جا که به هنر نقاشی علاقه زیادی داشتم دلم میخواست این هنر را حرفهای دنبال کنم. اما رفتنم به مؤسسه رعد دلیل مهمتری هم داشت. میخواستم با کسانی که مثل خودم بودند بیشتر آشنا شوم و ببینم چطور با مشکلاتشان کنار میآیند.
با حضورم در مؤسسه رعد با کسانی آشنا شدم که به مراتب شرایط سختتری داشتند اما توانسته بودند خود را پیدا کنند. اینکه دمخور با افرادی میشدم که از جنس خودم بودند و نگاهشانترحمآمیز نبود حالم را خوب میکرد.» با اینکه چندین مرکز آموزشی توان یابان در شرق تهران وجود داشت اما نورعلی تصمیم گرفت به کلاسهای هنری مؤسسه رعد شهرک غرب برود. دلیل این کارش را بازگو میکند: «کلاسهای آموزشی مؤسسه رعد شهرک غرب از تنوع بیشتری برخوردار بود برای همین تصمیم گرفتم به آن جا بروم. با اینکه رفتوآمد برایم سخت بود اما روحیه خوب دوستانم و علاقهای که به نقاشی داشتم باعث میشد که سختی راه را به جان بخرم. بنابراین این کار را با ونهایی که مخصـوص جانبــــازان و معلولان بود انجام میدادم.»
- مشکلات توانیابان در شهر
زندگی برای بانوی هنرمند جریان دارد. او خود را در مسیری انداخته که جز موفقیت مقصد دیگری ندارد. پاهای او اگرچه یاریاش نمیکند اما دستهای توانمندش آثاری را خلق میکند که در نوع خود بینظیر هستند. میگوید: «تا چندی پیش در چندین سرای محله کلاس طراحی و نقاشی برگزار میکردم و حالا به دلیل بیماری کرونا کلاس را به خانه منتقل کردهام و بهصورت تک نفره پذیرای شاگردانم هستم.
البته حالا که کلاسهای آموزشیام رونق چندانی ندارد اما برای سپری کردن اوقات فراغت و همچنین درآمدزایی قابهای ویترای درست کرده و برای فروش میگذارم. استقبال شهروندان زیاد است و بازار خوبی هم دارد. او با اینکه قدر داشتههایش را میداند و خوشحال است که توانسته فرد مفیدی برای جامعه باشد. اما بعضی از مشکلات پیش رو را دستاندازهای زندگیاش میکند. نورعلی میگوید: «بزرگترین معضل افرادی مثل من نامناسب بودن فضای شهری برای تردد یا استفاده از امکانات آن است. ایستگاههای اتوبوس مناسبسازی نیست. پیادهروها هم همینطور. گاهی روی جویها پل ندارد و من نمیتوانم رد شوم خود من چند بار واژگون شدم. بنابراین گاهی باید منتظر بمانم تا کسی از راه برسد و کمکم کند.»
او معتقد است تهران شهر مناسبی برای زندگی افراد توانیاب نیست و همین امر منجر به خانهنشینیشان میکند. میگوید: «ویلچر من برقی است و شاید کمتر از دیگر توان یابان به دردسر بیفتم. اما مبلمانهای شهری هم اصولی نیست. بهطور مثل میلههایی که برای جلوگیری از تردد موتورسیکلتها در پیادهرو نصب کردند امکان تردد را از ویلچرسواران میگیرد. او به نکته دیگری اشاره میکند و اینکه نگاه بعضی از شهروندان به توان یابان آزاردهنده است و آنها را بهعنوان یک فرد ناتوان میبینند در صورتی که در بین افراد کمتر کسی است فعالیت هنری یا اجتماعی چشمگیری نداشته باشد.
نظر شما