من: «چرا نمیشه؟ الان خیلیها دارن!»...
مامانم: «نه!»
بابام: «نمیشه!»
من: «چرا نمیشه؟ الان خیلیها دارن!»
بابام: «همینی هم که داری هر ماه کلی پولش رو میدم. حالا میخوای از اینها هم بگیری؟ مگه من چقدر حقوق میگیرم؟»
من: «بابا جون! اولاً که پولش از عادیها کمتر می شه. ثانیاً من که نگفتم شما پولش رو بدین، خودم از پول خودم میدم.»
بابام یه کمی جا خورد و یه دستی به سر نیمه تاسش کشید و گفت: «خیلی خب. اگه خودت میخوای این کار رو بکنی، باشه، اما همه مسئولیتش با خودت. شاید برات بد نباشه مسئولیت قبول کنی.»
شاید از گفت و گوهای بالا چندان متوجه اصل ماجرا نشده باشین. راستش قضیه از این قراره که من به اینترنت پرسرعت (ADSL) احتیاج دارم تا بتونم راحت تر فایلهام رو آپلود کنم و تو وبلاگم بذارم.
آخه من وبلاگم خیلی امکانات جالب نرمافزاری داره و لازمه که اینترنت پر سرعت داشته باشم، چون با این اینترنتهای ذغالی معمولی ساعتها طول میکشه که کارم رو انجام بدم.
این شد که قرار شد با پول خودم بخرم و از این به بعد حسابی تو تابستون به وبلاگم برسم.
نیمه شب یه روزی
مامانم: «کله بگیر؛ بخواب. ساعت 3 صبحه؛ تا کی میخوای بیدار بشینی؟»
بابام: «بچه! میخوابی یا بلندشم بیام همه چی رو داغون کنم؟»
فردای آن نیمه شب
مامانم: «کله! پاشو دیگه؛ لنگ ظهره؛ شبها تا صبح بیداری و صبحها تا شب میخوابی؟»
بابام: «بچه!...بلند میشی یا بیام اونجوری که خودت میدونی بیدارت کنم؟!»
***
با این اوضاعی که داشتم، بابام تا اطلاع ثانوی کامپیوترم رو جمع کرد و گفت: «تا وقتی استفاده صحیح از امکاناتترو یاد نگیری، همین آش و همین کاسه!»
این جوری شد که یه مدت وبلاگم هم به روز نشد تا برای استفاده از اینترنتم و به روز کردن وبلاگم ساعتهای خاصی رو اختصاص بدم و دیگه برنامه خوابم بهم نریزه.
بیخود نیست که از قدیم و ندیم میگن:
«تو که وبلاگتو آپ میکنی هر بار و هر بار
چرا بهر کارهای دگر، دائم در عذابی؟»