اورهان پاموک، نویسنده اهل ترکیه و برنده جایزه نوبل ادبی در کتاب «استانبول خاطرات و شهر» از کودکی و نوجوانی، استانبول قدیم و فرهنگ سنتی ترکیه نوشته و از تصاویر متعدد خود، خانواده و شهرش استفاده کرده است. پاموک همیشه به دلیل مواضعش علیه نسل‌کشی ارامنه مورد انتقاد گروهی از هموطنانش بوده است.

اورهان پاموک

به گزارش همشهری آنلاین، اورهان پاموک برنده نوبل ادبی سال ۲۰۰۶ عضوی از یک خانواده پرجمعیت بود که از این مساله در داستان‌هایش هم استفاده کرده است. او از از یک خانواده متمول بود و به اصرار آن‌ها وارد دانشکده معماری شد. پاموک دانشکده معماری را نیمه‌کاره رها کرد و سوادی نویسندگی او را به سمت آموختن روزنامه‌نگاری کشاند، اما هرگز روزنامه‌نگار نشد. زمانی که فهمید می‌خواهد نویسنده شود، خودش را در چاردیواری حبس کرد و فقط به نوشتن مشغول شد. پاموک شرح بحث با مادرش بر سر رها کردن دانشکده را در آخر کتاب «استانبول، خاطرات و شهر» آورده است. هر چند او از یک خانواده مرفه بود، اما خود شرح داده است که برای رسیدن به جایگاهی که امروز در جهان دارد، چه مسیر دشواری را پیموده است. از او کتاب‌های نام من سرخ، زنی با موهای قرمز، استانبول خاطرات و شهر، زندگی نو و... به فارسی ترجمه شده است. از آثار او ترجمه‌های بسیاری در بازار کتاب فارسی وجود دارد.

پاموک در کتاب استانبول، خاطرات و شهر، نوشته است که در ۱۵ سالگی، کمتر از یک دهه قبل از اینکه بفهمد می‌خواهد نویسنده شود و دست از هر کاری جز نوشتن بکشد، بی‌آن که علاقه خاصی به شهر داشته باشد، با وسواسی شدید شروع می‌کند به نقاشی از منظره‌های شهری: «از طبیعت بی‌جان یا صورتگری چیزی نمی‌دانستم، علاقه‌ای هم به یاد گرفتنشان نداشتم، بنابراین تنها امکانم آن بود که استانبول را به شکلی که از پنجره اتاقم یا در خیابان‌های می‌دیدم، به تصویر درآورم...عموما این صحنه‌ها تا حد زیادی برگرفته از منظره‌های مسحورکننده‌ای بود که در طول دویست سال به دست سیاحان غربی به وجود آمده بود...از آنجا که چیزهایی را می‌کشیدم که همه زیباییش را تایید می‌کردند و از آنجا که این امر مرا از اثبات زیبایی نقاشی‌هایم به خودم و دیگران بی‌نیاز می‌ساخت، نقاشی برایم آرامش‌بخش بود.» 

اورهان پاموک در نوجوانی در حال کشیدن نقاشی از استانبول

او از برادرش  و از بازی‌های کودکانه و رقابتشان در جلب توجه مادر می‌نویسد، چیزی که نویسنده معتقد است تاثیر عمیقی بر روح و روان او گذاشت. او تا ۱۲ سالگی با برادربزرگش دنیایی «مسدود به خارج» ساخته بود چرا که اجازه نمی‌دادند آن‌ها با بچه‌های دیگر بازی کنند: «تمام سال‌های زندگی ما صرف تیله‌بازی شد که اصول و روشش به نظرمان شبیه بازی مردانه فوتبال بود... گاهی اسم بازیکن های مشهور را روی تیله‌ها می‌گذاشتیم  مثل کسانی که خیلی راحت همه بچه‌گربه‌های راه‌راهشان را از هم تشخیص می‌دهند، با یک نگاه تیله‌هایمان را شناسایی می‌کردیم...مثل تماشاگران فوتبال که یکدیگر را با چاقو می‌زدند، وحشیانه به جان همدیگر می افتادیم و بیشتر مواقع من با همان مشت‌های اول به زمین می‌افتادم.»

اورهان و برادرش 
برادرها و مادرشان در سال ۱۹۵۴

اورهان پاموک می‌نویسد: « تا ۴۵ سالگی، هر زمان در هپروت دلچسب میان خواب و بیداری غوطه می‌خوردم، عادت داشتم خودم را با تجسم کشتن آدم‌ها سر حال بیاورم. بعضی از آن‌ها خویشاوندان نزدیکم بودند: یکی‌شان برادرم، همین‌طور خیلی از سیاست‌مدارها، ادیبان و پیشه‌وران که در این‌جا از آن‌ها عذر می‌خواهم، اما بیشتر قربانی‌هایم شخصیت‌های خیالی بودند...همانند آن ماجرای کودکی کذایی‌ام که از همه پنهان می‌کردم، به نظر می‌آمد در دنیای ثانوی‌ام نیز که هر چه بیشتر پنهانش می‌کردم بی‌ضررتر می‌شد، تنها کسی که خبر داشت پدرم بود...آیا پدرم نیز در همان دنیا به سر می‌برد؟ سال‌ها طول کشید تا فهمیدم به سرگرمی من خیال‌پروری می‌گویند.»

اورهان، پدر و برادرش در سال ۱۹۵۵

بعد از مرگ پدربزرگ ثروتمند اورهان، که البته نویسنده او را فقط در آلبوم عکس دیده بود، همه چیز نصیب مادربزرگش می‌شود. مادربزرگی که آینه سه‌لته‌ای میز آرایشش را که برایش استفاده‌ای نداشت، جوری تنظیم کرده بود که از تختش بتواند خانه، خیابان و آدم‌های خانه را زیر نظر داشته باشد. او گاهی چیزهایی که در دفترش می‌نوشت برای اورهان می‌خواند: «نوه‌ام اورهان به دیدنم آمد. پسر خیلی باهوش و دوست‌داشتنی است. در دانشکده معماری درس می‌خواند. ده لیر به او دادم. به امید خدا یک روز موفقیت بسیاری کسب می‌کند و دوباره اسم خانواده پاموک مثل وقتی پدربزرگش زنده بود، با احترام ادا خواهد شد.»

مادربزرگ اورهان

پاموک می‌گوید که بخشی از شهرش را زمانی از دریچه نگاه سیاحان در روزگار قدیم دیده است. ژرار دو نروال، شاعر فرانسوی در سال ۱۸۴۳ به استانبول سفر کرده بود. او در بخش استانبول کتاب سفر به مشرق‌زمین آورده است که از خانقاه دراویش مولویه در غَلَطه (که ۵۰ سال بعد تونل نام گرفت) پیاده به منطقه‌ای می‌رفته است که ما امروز به آن تقسیم می‌گوییم. پاموک می‌نویسد: «همان‌جایی که من صد و پانزده سال بعد دست در دست مادرم در آن راه می‌رفتم. امروز ما این محل را با نام بِی اوغلو می‌شناسیم؛ در سال ۱۸۴۳ خیابان اصلی آن که بعد از ظهور جمهوری استقلال نام گرفت، Grand Rue de Pera (کوچه بزرگ پره) نام داشت و تقریبا به همین شکل امروزی بود. خیابان ممتد از خانقاه آن‌طور که نروال توصیف کرده عین خیابان‌های پاریس پر بوده از لباس‌های مد روز، لباس‌فروشی، طلافروشی، ویترین‌های غرق در نور، شیرینی‌فروشی، هتل‌های انگلیسی و فرانسوی، قهوه‌خانه و سفارتخانه.» 

خیابان Grand Rue de Pera که بعد از ظهور جمهوری خیابان استقلال نام گرفت
تصویری قدیمی از استانبول

بخش‌هایی از کتاب استانبول خاطرات و شهر که در متن بالا آورده شده، از ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر منتشر شده است.

کد خبر 553616

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha