علی مولوی: می‌گوید در نوجوانی تقریباً کتاب نوجوان نخوانده است. احتمالاً به‌خاطر این‌‌که کتاب نوجوان در دسترسش نبوده یا آن‌ها را نمی‌شناخته.

دوچرخه شماره ۹۳۹

اما در پايان دوره‌ي راهنمايي و ابتداي دبيرستان با شعرهاي «مهدي اخوان ثالث» و «محمدرضا شفيعي‌كدكني»، «قيصر امين‌پور» و بعدها «فروغ فرخ‌زاد» و «احمد شاملو» آشنا شده و جرقه‌هاي علاقه‌اش به نوشتن و شعرگفتن هم از همان‌جا زده شده است.

«علي‌اصغر سيدآبادي»، نويسنده،شاعر، روزنامه‌نگار و فعال فرهنگي 48ساله و اهل روستاي سيدآباد نيشابور است. او براي كودكان و نوجوانان آثار داستاني و شعر بسياري نوشته، اما اين‌روزها بيش‌تر مشغول فعاليت‌هاي فرهنگي و ترويج كتاب‌خواني است.

او سردبير «پژوهشنامه‌ي ادبيات كودك و نوجوان» بود و «فهرست جايزه‌ي لاك‌پشت پرنده»، «انتخاب و معرفي پايتخت کتاب ايران»، «جشنواره‌ي تقدير از مروجان كتاب‌خواني»، «جشنواره‌ي روستاها و عشاير دوست‌دار كتاب»، «جام باشگاه‌هاي کتاب‌خواني كودك و نوجوان» و... از جمله فعاليت‌هايي هستند كه او در طراحي و برگزاري آن‌ها مشاركت جدي داشته و دارد.

او امسال از طرف انجمن نويسندگان كودك و نوجوان ايران به‌عنوان كانديداي بخش ترويج كتاب‌خواني به جايزه‌ي جهاني آستريد ليندگرن معرفي شده و يكي از نمايندگان ايران در اين جايزه است. به مناسبت اين انتخاب و فعاليت‌هاي تازه‌ي جام‌ باشگاه‌هاي كتاب‌خواني، پاي صحبت‌هاي او مي‌نشينيم تا بيش‌تر او را بشناسيم و از برنامه‌هايش باخبر شويم.

 

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

در سفر به چابهار/ عكس‌ها: آرشيو شخصي علي‌اصغر سيدآبادي

 

  • اجازه بدهيد در ابتدا کمي به گذشته برويم؛ به روستاي سيدآباد. سيدآباد چه‌جور جايي است و برايتان چه خاطراتي از آن‌جا به يادگار مانده؟

به‌نظرم زندگي در روستا يا محله، ويژگي‌ خاصي دارد كه آن‌جا ديگر برايت فقط مكان نيست؛ مجموعه‌اي از روابط است و شيوه و سبك زندگي. به‌خاطر همين براي ما كه در يك روستا بزرگ شده‌ايم يا يك محله‌ي شهري (هرچند كه حالا آن ساختار محله‌اي در شهرها كم‌تر ديده مي‌شود)، مجموعه‌ي اين روابط و نوع زندگي‌ها برايمان خاطراتي مي‌سازد كه هيچ وقت از ذهنمان پاك نمي‌شود.

براي من هم سيدآباد چنين جايي است؛ جايي كه در آن بزرگ شدم، دوستان زيادي داشتم و البته هنوز هم مي‌روم و سر مي‌زنم. پس هنوز تبديل به خاطره‌اي دور نشده؛ سيدآباد براي من هنوز هم ادامه دارد و هربار چيزي به آن اضافه مي‌شود.

 

 

  • چه‌قدر در سيدآباد زندگي کرديد؟

تقريباً تا راهنمايي را در سيدآباد خواندم و براي گذراندن دوره‌ي راهنمايي رفتم نيشابور. پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها برمي‌گشتم سيدآباد. تابستان‌ها هم كه هميشه در سيدآباد بودم، چون خانه‌مان هميشه آن‌جا بود. پدر و مادرم هنوز هم در سيدآباد زندگي مي‌كنند و يك‌جورهايي سيدآباد هنوز هم خانه‌‌ام است.

 

 

  • علي‌اصغر سيدآبادي نوجوان، چه‌جور نوجواني بود؟ چه کارهايي مي‌کرد؟

نوجواني ما خيلي با نوجواني اين‌روزها فرق داشت. درواقع شايد بتوانيم بگوييم ما نوجواني نداشتيم؛ يعني از كودكي پريديم به بزرگ‌سالي. درواقع نوجواني ما مصادف بود با جنگ و من در 15سالگي رفتم جبهه. براي همين تقريباً نوجواني نكردم. شايد بعدها كه براي نوجوان‌ها نوشتن‌ را شروع كردم، نوجواني‌ام به ذهنم برگشت و زماني كه ديگر جوان بودم، تازه فهميدم نوجواني چه طعمي دارد.

البته با اين‌كه تجربه‌ي جنگ خيلي سخت و بد بود، اما تجربه‌اي بود كه در وضعيت عادي به‌دست نمي‌آمد. فكر مي‌كنم آن تجربه، مرا خيلي تغيير داد. نگاهم را به زندگي و آدم‌ها تغيير داد؛ اهل گذشت شدم، اهل ساده‌گرفتن زندگي و سخت‌نگرفتن كارها.

 

 

  • اولين کتابي را که در آن غرق شديد، به‌خاطر داريد؟ کتابي که در نوجواني، زندگي‌تان يا ديدتان را به زندگي تغيير داده باشد؟

خب، راستش من در نوجواني تقريباً كتاب نوجوان نخوانده‌ام. نمي‌دانم دليلش چه بود، كتاب نوجوان در دسترسم نبود يا با آن‌ها آشنا نبودم. ولي مطمئنم كتاب نوجوان نخوانده‌ام.

البته يادم است، يك‌بار زماني كه دبستاني بودم، برف باريده و مدرسه‌ها تعطيل شده بود. زير كرسي نشسته بوديم و عمويم كه از نظر سني به من نزديك بود، كتاب «قصه‌هاي خوب براي بچه‌هاي خوب» را برايم خواند و خيلي كيف كردم. اما اين‌كه خودم درگير كتابي شده باشم، تقريباً به اول و دوم دبيرستان برمي‌گردد. دوره‌اي كه خيلي به شعر علاقه پيدا كرده بودم.

اولين شعرهايي كه خيلي جدي درگير آن‌ها شدم، شعرهاي مرحوم «مهدي اخوان‌ثالث» بود. چون هم روايت داشت و هم كمي لحن حماسي، خيلي از آن‌ها خوشم آمد. آن‌قدر كه آن‌ها را بلندبلند مي‌خواندم.

به‌جز اخوان، شعرهاي «محمدرضا شفيعي‌كدكني»، «قيصر امين‌پور» و بعدها «فروغ فرخ‌زاد» و «احمد شاملو» هم بود. جالب است كه اكثر نوجوان‌ها با شعرهاي «سهراب سپهري» شروع مي‌كنند، اما براي من اين‌ حال و هوا با اخوان‌ثالث ايجاد شد. بعد هم ديگر كم‌كم شعر معاصر و شعر كهن را كشف كردم، اما خيلي دير به داستان‌خواني روي آوردم؛ يعني اول از شعر شروع كردم.

 

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

دوره‌ي نوجواني در جبهه

 

  • اولين جرقه‌هاي نوشتن را در چه سني تجربه كرديد؟

حدوداً در فاصله‌ي سوم راهنمايي تا اول دبيرستان بودم كه فهميدم مي‌خواهم بنويسم و از همان روزها شعرگفتن را شروع كردم. در دوره‌ي دبيرستان هم ديگر جدي‌تر شعر مي‌گفتم و براي مجله‌ها مي‌فرستادم.

 

 

  • چه مي‌شود که کسي بين اين‌همه شغل، نويسندگي را انتخاب مي‌کند؟

راستش را بخواهي اصلاً نمي‌دانم چه شد كه نويسندگي برايم جدي شد. يعني هيچ‌وقت به شكل شغل به آن نگاه نمي‌كردم و اگر از من مي‌پرسيدند مي‌خواهي چه‌كاره شوي، نمي‌گفتم نويسنده.

فكر مي‌كنم در دوره‌ي دبيرستان مي‌خواستم روزنامه‌نگار شوم. ولي نويسندگي خودبه‌خود پيش آمد و ديدم كم‌كم نوشته‌هايم زياد شده. البته هميشه دوست داشتم بنويسم، اما نه به‌عنوان شغل. بعدها كه روزنامه‌نگار شدم كم و بيش آرزويم اين شد كه روزنامه‌نگاري را كنار بگذارم و شغلم نوشتن بشود. يعني بتوانم از راه نوشتن زندگي كنم و هميشه بخوانم و بنويسم. اين برايم خيلي رؤيايي بود.  

 

 

  • حالا كه سال‌هاست نويسنده و شاعريد، وضعيت ادبيات کودک و نوجوان امروز ايران را چه‌طور مي‌بينيد؟ کجاي راه ايستاده‌ايم؟

راستش ادبيات كودك و نوجوان موضوع گستره‌اي است و نمي‌شود همه‌ي آن را با هم بررسي كرد. چون خودش اجزاي گوناگوني دارد و هربخشي از آن، وضعيتي متفاوت دارد. مثلاً اگر بخواهيم از نظر فروش بررسي كنيم يك‌جور مي‌شود نظر داد، اگر بخواهيم از نظر كيفيت بگوييم طور ديگر بايد حرف زد كه باز هم شاخه‌هاي گوناگون آن متفاوت است.

مثلاً در آثار داستاني يك‌جور هستيم، در آثار غيرداستاني، در آثار شعر و در آثار علمي و آموزشي هم ‌جور ديگري. بنابراين، موضوع خيلي گسترده است و نمي‌شود در قالب اين گفت‌وگو به آن پاسخ داد.

اما مي‌توانم بگويم تصور خودم از ادبيات كودك و نوجوان امروز ايران چيست. آثار ادبيات كودك و نوجوان ما در دوره‌هايي براي سليقه‌ي رسمي توليد مي‌شد. يعني يك سليقه‌ي رسمي وجود داشت و همه‌ي آثار متناسب با آن سليقه‌ي رسمي بود.

مثلاً اگر به دهه‌ي 60 برگرديم، تقريباً همه‌ي معيارها يكي است و همه توافق دارند كه چه ادبياتي خوب است و چه ادبياتي بد. اما اتفاقي كه امروز در ادبيات كودك و نوجوان ايران افتاده اين است كه ما با تنوع سليقه‌ها روبه‌رو هستيم. حالا آثار براي سليقه‌هاي متنوعي توليد مي‌شوند و معيارهاي متفاوتي دارند. حتي نمي‌شود داوري يك‌جور و مشخصي برايشان انجام داد.

يعني ممكن است من فكر كنم اثري خيلي خوب است و شخص ديگري فكر كند خيلي بد است. اين تنوع سليقه، تنوع معيار و تنوع ديدگاه كه امروز در ادبيات كودك و نوجوان ايران جاري است، خيلي خوب است و خيلي آن را مي‌پسندم و فكر مي‌كنم باز هم بايد متنوع‌تر و عميق‌تر شود.

 

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

 

  • چرا در ادبيات کودک و نوجوان ما قهرمان و شخصيت‌هاي محبوب و ماندگار کم است؟ و چرا نسبت به آثار خارجي، اقتباس ادبي در ايران اين‌قدر کم و انگشت‌شمار اتفاق مي‌افتد؟

به نظرم توليد شخصيت محبوب، محصول صنعت است. يعني شخصيتي بايد از دل ادبيات بيرون بيايد و در عرصه‌هاي گوناگوني مثل فيلم و انيميشن راه پيدا كند و از آن‌جا به صنايع جانبي مثل نوشت‌افزار و لباس و... برسد. مثل همين شخصيت‌هاي محبوب اين‌روزها كه درواقع از همين فيلم‌ها و انيميشن‌ها به عرصه‌هاي زندگي روزمره وارد مي‌شوند.

خب، يكي از دلايلي كه ما شخصيت محبوب و ماندگار نداريم اين است كه صنعت فرهنگ و هنر به اين شكل نداريم. البته خيلي از كشورهاي ديگر هم ندارند. بايد توجه كنيم كه اين نوع توليد فرهنگي‌هنري، بيش‌تر محصول صنعت فرهنگ در آمريكا و برخي كشورهاي ديگر است.

مثلاً بعضي كشورها شخصيت‌هاي ملي دارند كه جهاني نمي‌شود. بعضي از شخصيت‌هاي ملي هم از كشور خود بيرون مي‌آيند و در صنعت فرهنگي آمريكا جهاني مي‌شوند.

پس اين صرفاً بحث ادبي نيست. حالا با اين مقدمه مي‌توانم بگويم چون ما ساختار صنعتي در فرهنگ و هنر نداشته‌ايم، طبيعتاً اين شكل از توليد ادبي هم نداريم. اگر چنين بازاري بود و چنين امكاني بود، شايد ادبيات ما هم آثار اين‌چنيني توليد مي‌كرد.

چه بسا در سال‌هاي اخير اتفاق‌هايي هم افتاده و در پيوند با انيميشن يا سريال‌هاي تلويزيوني، شخصيت‌هايي از ادبياتمان فراگير شده‌اند. البته به نظرم اين لزوماً چيز خوب يا بدي نيست و نبايد آن را به‌عنوان ضعف در ادبيات در نظر بگيريم.

 

 

  • از بين آثار خودتان کدام يكي با بقيه متفاوت است و بيش‌تر دوستش داريد؟

از بين رمان‌هاي نوجوانم «شاهزاده‌ي بي‌تاج و تخت زير زمين» (كتاب‌هاي ونوشه، نشرچشمه) و «بابابزرگ سبيل‌موكتي» (نشر افق) را خيلي دوست دارم. كتاب «سرگذشت شعر در ايران» از مجموعه‌ي «فرهنگ و تمدن ايراني» (نشر افق) را هم دوست دارم. يك مجموعه‌ي ديگر هم دارم به‌نام «داستان فكر ايراني» (نشر افق) كه آن هم به نظرم مجموعه‌ي خوبي است و به‌نوعي تاريخ فكر و فرهنگ و هنر ايران است. من دبير اين مجموعه بودم و دوتا از كتاب‌هايش را هم خودم نوشتم و آن‌ها را هم دوست دارم.

مجموعه‌ي «پنجره‌اي نو به شاهنامه» (نشرپنجره) را هم دارم و فكر مي‌كنم كار متفاوتي است و در آن ارزش‌هاي دنياي امروز را كه در شاهنامه هم وجود داشت، برجسته‌تر كردم. همين‌طور مجموعه‌ي «تاريخ با غرغرهاي اضافه» (انتشارات آفرينگان) كه دوره‌هايي از تاريخ باستاني ايران را به شكلي جذاب بازخواني مي‌كند.

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

 

  • به‌عنوان يک نوجوان ديروز که براي نوجوان امروز مي‌نويسد، چه‌قدر خودتان را به نوجوان امروز دور يا نزديک مي‌دانيد؟ اصلا نوجوان و نوجواني ديروز و امروز دارد؟

فكر مي‌كنم ما نوجوان ديروز و نوجوان امروز نداريم. ما نوجوانان ديروز و نوجوانان امروز داريم. يعني نوجوان يك چيز نيست، يك شكل نيست و نوجوان‌ها هم مثل بزرگ‌سالان متنوعند. يعني ممكن است من يك تلقي‌اي از نوجواني داشته باشم كه اقليتي از نوجوان‌ها شامل آن تلقي شوند.

ممكن است نوجواني خشن باشد و نوجوان ديگري رمانتيك. يك نوجوان فعال باشد و يك نوجوان ديگر ورزشكار و نوجوان سوم اهل كتاب و... اما مي‌شود ويژگي‌هاي كلي كم‌رنگي را گفت كه بيش‌تر نوجوان‌ها دارند.

فكر مي‌كنم من، تجربه و زندگي داشته‌ام، گرايش‌هايي دارم، باورهايي دارم، اعتقاداتي دارم و طبيعي است كه با تمام نوجوان‌ها نمي‌توانم ارتباط برقرار كنم. درواقع، در شعر و داستان، برعكس روزنامه‌نگاري كه مخاطب خودش را از قبل انتخاب مي‌كند و براي آن مي‌نويسد، ما انتخاب مي‌شويم. يعني مخاطب انتخاب مي‌كند كه كتاب ما را بخواند يا نخواند.

پس باز هم طبيعي است كه همه‌ي نوجوانان، من و آثار مرا انتخاب نكنند. درواقع نوجواناني آثار مرا انتخاب مي‌كنند كه به دنيايشان نزديك باشم. اين نوجوانان وجود دارند و بعضي از كارهايم خوانده و ديده شده. بعضي‌ها بيش‌تر ديده شده و بعضي‌ها كم‌تر. اما من خيلي خودم را تغيير نمي‌دهم.

اين درست نيست كه ما ببينيم نوجوان‌ها چه چيزي را دوست دارند و براساس آن عمل كنيم. مي‌توانم زبانم، لحنم و... را تغيير دهم، اما نبايد براي اين‌كه عده‌ي بيش‌تري از نوجوان‌ها آثارم را بپسندند خودم را تغيير دهم. من مسئول نگاه خودم هستم و طبيعي است كه نگاه من با بخشي از نوجوان‌ها ارتباط برقرار كند كه به من نزديك‌ترند. اميدوارم اين بخش تعداد زيادتري باشند و هرروز هم اضافه شوند.

 

 

  • در برابر آثار خودتان، واکنشي گرفته‌ايد که هميشه در ذهنتان باقي مانده باشد؟ از آن حس‌هاي نابي که مطمئنتان کند راه را درست آمده‌ايد؟

همه‌ي واكنش‌ها، به‌خصوص واكنش‌هايي كه از طرف كودكان و نوجوانان باشد، لذت‌بخش است و اين حس را به‌وجود مي‌آورد كه چه كار خوبي كردم اين راه را ادامه دادم. مثلاً يك‌بار در فيس‌بوك دخترخانمي هم‌سن پسرم، عكس كتاب بابابزرگ سبيل‌موكتي را گذاشته بود و براي خودش هم سبيل درست كرده بود و گفته بود خيلي كتاب را دوست دارد. در بخش كامنت‌ها هم نظرشان همين بود و خيلي‌ها گفته بودند كتاب را دوست دارند.

يك‌بار هم در جام باشگاه‌هاي كتاب‌خواني، در باشگاهي به‌نام «تشكوه» كار بامزه‌اي كرده بودند و بچه‌ها لباس‌هايي پوشيده بودند كه رويشان عكس جلد كتاب‌ها بود. من هم ايستاده بودم و با آن‌ها عكس مي‌گرفتم.  شخصي گفت اين يكي هم لباس كتاب شما را پوشيده و با خودم فكر كردم لابد همين‌طوري 30 تا جلد كتاب را چاپ كرده‌اند و اين هم پوشيده است.

خيلي يواش ازش پرسيدم كتاب را خوانده‌اي كه اگر گفت نه ضايع نشود. اما گفت آره و بعد شروع كرد صحبت‌كردن درباره‌ي كتاب و من خيلي ذوق كردم.

 

 

  • اما برسيم به لاك‌پشت پرنده. لاک‌پشت پرنده از کجا آمد؟ و چه‌طور اين‌قدر خوب و مستمر به پروازش ادامه داد و اين‌قدر خوب جاي خودش را بين مخاطبان و والدين باز کرد؟

لاك‌پشت پرنده كاري جمعي است و واقعاً به‌خاطر همين گروهي‌بودنش است كه ماندگار شده. اگر بخواهيم سهم مرا در نظر بگيريم، من ايده‌اش را دادم و يكي از اعضاي آن گروه بودم و شايد فقط كمي بيش‌تر از بقيه در تأسيسش سهم داشتم. اما الآن از من پركارتر در اين گروه زياد هستند و من يكي از داورها هستم.

اما اين‌كه چه‌طور شكل گرفت، به حدود سال‌هاي 1384 و 1385 برمي‌گردد كه گروهي داشتيم كه دور هم جمع مي‌شديم و درباره‌ي ادبيات كودك و نوجوان صحبت مي‌كرديم. صحبت مي‌كرديم كه چه‌كار كنيم بچه‌ها بيش‌تر كتاب بخوانند، چه‌كار كنيم كه كتاب‌هاي خوب داشته باشيم، چه‌كار كنيم كه كتاب‌هايي كه ارزش‌هاي زندگي امروز را بهتر مطرح مي‌كند بيش‌تر شناخته شوند و...

آن‌جا اين ايده به ذهن من رسيد و بقيه هم استقبال كردند. اما عملي نشد تا اين‌كه دوره‌ي جديد مجله‌ي «پژوهشنامه‌ي ادبيات كودك و نوجوان» راه افتاد و آن‌جا آقاي «مهدي حجواني» و خانم «مريم محمدخاني» كمك كردند تا راه بيفتد.

 

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

باشگاه كتاب‌خواني در باشگاه سواركاري، روستاي صوفيان (گلستان)

 

  • اما برسيم به پروژه‌هاي جذاب و اميدوارکننده‌ي «انتخاب و معرفي پايتخت کتاب ايران»، «جشنواره‌ي تقدير از مروجان كتاب‌خواني»، «انتخاب روستاها و عشاير دوست‌دار كتاب» و «جام باشگاه‌هاي کتاب‌خواني كودك و نوجوان». اين ايده‌ها از کجا شکل گرفت و چه‌طور اين‌قدر خوب و جذاب پيش رفت؟

اين رويدادها حاصل تجربه‌ها، مطالعه‌ها و گفت‌وگوها با افراد گوناگون است و از دل آن‌ها درآمد و طراحي شد. در طراحي تغيير كرد و كامل شد و به اين شكل امروزي درآمد كه امسال سومين دوره‌ي جام باشگاه‌هاي كتاب‌خواني كودك و نوجوان برگزار مي‌شود.

به‌نظرم اين رويدادها به‌خاطر اين متفاوت شده‌اندكه هرچند در مجموعه‌ي دولت و در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي طراحي شده‌اند، اما ساختارشان به‌گونه‌اي است كه مشاركت نهادهاي غيردولتي را مي‌طلبد و در واقع كار در بيرون از دولت انجام مي‌شود.

مثلاً در جام باشگاه‌هاي كتاب‌خواني كودك و نوجوان، باشگاه‌هايي تشكيل مي‌شوند كه ديگر ربطي به دولت ندارند و خود بچه‌ها در نهادهايي اجتماعي و غيردولتي و با كمك يك تسهيل‌گر باشگاه‌ها را راه مي‌اندازند.

ديگر اين‌كه مربوط به شهرهاي بزرگ و پايتخت نيست. چون خيلي از برنامه‌هاي ما محدود به تهران و چندشهر بزرگ ايران بود. اما حالا از كوچك‌ترين روستاها هم مي‌توانند با باشگاه‌هايشان در اين برنامه حضور داشته باشند. داوطلبانه‌بودن و آموزشي‌بودن اين برنامه‌ها نيز آن‌ها را متفاوت مي‌كند.

 

 

  • شما بارها به روستاها و شهرهاي گوناگون سفر کرده‌ايد و نوجوانان بسياري ديده‌ايد. از واکنش‌ها و خاطرات جالب اين سفرها بگوييد.

بله، من سفرهاي بسيار زيادي رفتم كه به هركدامشان نگاه مي‌كنم پر از خاطرات شيرين است. اما يكي از خاطرات جالبم به سفر نوروز امسال برمي‌گردد كه با خانواده به چابهار سفر كرديم. من براي راهنمايي‌گرفتن به آقاي «عبدالحكيم بهار» زنگ زدم كه از مروجان كتاب‌خواني در روستايي نزديك چابهار به اسم «رمين» است.

از ايشان پرسيدم كه براي سا‌ل‌تحويل در چابهار بايد چه‌كار كنيم. ايشان شب آمد دنبال ما. او با ماشين ديگري در جلوي ما حركت مي‌كرد و من با خانواده به‌دنبالش، براي همين اصلاً نمي‌دانستم كه كجا مي‌رويم. رفتيم و رفتيم و از چابهار كاملاً خارج شديم و بعد متوجه شديم كه به روستاي رمين رسيده‌ايم.

فكر كردم مي‌خواهد ما را به خانه‌اش ببرد و كمي معذب‌ شدم. اما ديدم كه جلوي كتاب‌خانه‌شان ايستاد كه در واقع يك كانكس است. پياده شديم و رفتيم داخل كتاب‌خانه و ديديم همه‌ي بچه‌هاي كتاب‌خانه جمعند و سفره‌ي هفت‌سين هم چيده‌اند و خلاصه سال‌تحويلمان را در روستاي رمين گذرانديم و خيلي خوش گذشت.

بعدها متوجه شدم بلوچ‌ها به شكل ما در آن‌جا عيد نمي‌گيرند و سفره‌ي هفت‌سين را فقط به‌خاطر ما چيده بودند.

 

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

در كتاب‌خانه‌ي روستاي رمين، چابهار

 

  • چه برنامه‌هايي براي ادامه‌ي اين راه داريد؟

 انتخاب و معرفي پايتخت کتاب ايران و روستاها و عشاير دوست‌دار كتاب كه طبق برنامه دارند برگزار مي‌شوند. اما جام باشگاه‌هاي كتاب‌خواني كودك و نوجوان در سال اول به‌ اين صورت بود كه در 15 شهر به‌صورت آزمايشي برگزار شد؛ به اين شكل كه در هرشهر كارگاه‌هاي آموزشي برگ‍زار كرديم. مربيان و كتاب‌داران مي‌توانستند در اين كارگاه‌ها شركت كنند.

اين شركت‌كنندگان هركدام رفتند و براي خودشان باشگاهي با 12 كودك و نوجوان تأسيس كردند. براي اين 12 كودك و نوجوان تخفيفي پيش‌بيني شده بود كه هر كدام بتوانند بروند و حداقل يك كتاب از كتاب‌فروشي بخرند و بعد كتاب‌هايشان را با هم مبادله كنند، درباره‌ي كتاب‌ها بحث كنند و بهترين كتاب را انتخاب كنند. بعد به نويسنده‌ي كتاب، نامه بنويسند و درباره‌ي كتاب فيلم‌هاي يك دقيقه‌اي و موبايلي بسازند.

بعد پرونده‌اي براي باشگاه‌شان درست مي‌كرديم كه مي‌توانستند در مرحله‌ي شهرستان شركت كنند و برگزيده‌هاي شهرستان هم به مرحله‌ي كشوري برسند و اولين جام باشگاه‌هاي كتاب‌خواني كودك و نوجوان برگزار شود. در سال دوم اين تعداد را به 100 شهر و روستا رسانديم. اما امسال اين طرح عمومي شده و هرشهر و روستايي كه درخواست بدهد، ما تلاش مي‌كنيم به جام باشگاه‌ها بپيوندد.

 

 

  • شما بارها و بارها براي آثار و فعاليت‌هايتان جايزه گرفته‌ايد. کدامشان بيش‌تر از همه بهتان چسبيد؟

راستش من آدمي هستم كه خيلي اتفاق‌هاي گذشته در ذهنم باقي نمي‌ماند، اما آخرينش را يادم است! ارديبهشت امسال در جشنواره‌ي آثار بازنگاري (کتاب‌هاي تصويري بازنويسي و بازآفريني) كه از سوي مرکز مطالعات ادبيات کودک دانشگاه شيراز برگزار مي‌شود، مرا به همراه خانم «مرجان فولادوند» به‌عنوان نويسنده‌ي برتر سال‌هاي 1357 تا 1390 انتخاب كردند كه بهم چسبيد.

نمي‌دانم بقيه‌ي آدم‌ها چه‌جوري هستند، اما من آدمي هستم كه هرجايزه‌اي را (كه البته قبولش داشته باشم) بهم مي‌چسبد! 

 

 

  • پس با اين حساب حتماً كانديداشدنتان از طرف انجمن نويسندگان كودك و نوجوان ايران براي جايزه‌ي «آستريد ليندگرن» بيش‌تر مي‌چسبد و حال ديگري دارد، نه؟ به بردن اين جايزه فکر مي‌کنيد؟

بله خب، اين‌كه فكر كرده‌اند من كاري كرده‌ام كه مستحق اين جايزه‌ام و مرا به‌عنوان كانديدايشان به جايزه‌ي آستريد ليندگرن معرفي كرده‌اند، حتماً خوشحالي دارد و مثل هرتشويق ديگري خوشحال شدم. به بردنش چندان فكر نمي‌كنم. نه اين‌كه اصلاً فكر نكنم، اما براي نبردنش آمادگي دارم. يعني اگر ببرم كه چه عالي و اگر نبرم هم اتفاقي نمي‌افتد و به‌قول فوتبالي‌ها چيزي از ارزش‌هايم كم نمي‌شود!

 

 

دوچرخه شماره ۹۳۹

ديدار با بچه‌هاي باشگاه كتاب‌خواني روستاي باصدي، رامهرمز

کد خبر 415812

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha