پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶ - ۰۶:۲۴
۰ نفر

نیره رضایی مطلق: سالن بیش از آنچه فکر کنی شلوغ است. عده‌ای روی پله‌ها نشسته‌اند و بعضی‌ها هم ترجیح داد‌ه‌اند بایستند.

این شلوغی عجیب هم نیست، چون امروز قرار است در تالار دانشگاه شهید بهشتی، بعد از نمایش «اتوبوس شب»، کیومرث پوراحمد، خسرو شکیبایی،  الناز شاکردوست، مهرداد صدیقیان (بازیگر نوجوان فیلم) و مهدی همایونفر (تهیه‌کننده) حاضر شوند. یک اتفاق ویژه هم قرار است بیفتد، دیدار دوباره پوراحمد با خواهران غریب.

کاظم عباسی اجرای برنامه را برعهده دارد. دانشجوی سینماست و با کانون فیلم دانشگاه علوم پزشکی همکاری می‌کند. قرار است ابتدا دکتر علیرضا زالی  ـ رئیس دانشگاه علوم پزشکی ـ درباره فیلم صحبت کند. اول فکر می‌کنی حرف‌های مجری درباره علاقه ریاست دانشگاه به سینما یک‌جور تعارف است و قرار است یکی از آن سخنرانی‌های حوصله‌بر مسئولانه را بشنوی.

 اما وقتی نقد دکتر زالی و اشاره‌‌های دقیق او به سکانس‌های خاص فیلم را می‌شنوی و بعد از آن اصرار پوراحمد برای داشتن یک نسخه از این نقد موجز و دقیق، آن وقت حرف‌های مجری را باور می‌‌کنی که یکی از دلایل فعال بودن کانون فیلم این دانشگاه علاقه شدید رئیس دانشگاه به سینماست.

از جمعیتی که در تالار برای دیدن فیلم حضور داشتند، چیزی کم نشده است و همه به انتظار دیدن چهره‌های بازیگران و کارگردان فیلم و شنیدن حرف‌های آنها نشسته‌اند. مجری برای دعوت از پوراحمد نقل قول هوشنگ گلمکانی درباره او را به کار می‌برد. «بلندقامت سفیدموی دل نازک سینمای ایران».

 پوراحمد در میان تشویق دانشجویان از پله‌ها بالا می‌آید اما قبل از اینکه بنشیند میکروفون را به دست می‌گیرد و ضمن تشکر از نقد دکتر زالی، درباره اشکالی که او در مورد اصطلاح بهیار در فیلم گرفته، می‌گوید: «من هم می‌دانم که این دوره از پزشکی در میان دانشجویان، استیجر (Stager )نام دارد ولی خب مردم با لفظ بهیار آشناتر هستند».

بقیه مهمانان هم یکی‌یکی به بالای سن دعوت می‌شوند؛ مهدی همایونفر (تهیه‌کننده)، الناز شاکردوست و مهرداد صدیقیان (بازیگران) و امید روحانی (منتقد).

 قبل از هر چیز پوراحمد به مهمانان خودش اشاره می‌کند و اینکه او از الهه و الهام علی‌یاری - همان خواهران غریب 12سال پیش- بازیگر نوجوان 31 سال پیش اولین فیلمش «زنگ اول، زنگ دوم» هم دعوت کرده که در این مراسم باشند. هر 3نفر بلند می‌شوند و با تشویق دانشجویان همه دوربین‌ها و موبایل‌ها به سمت چهره آنها می‌رود.

از لهجه اصفهانی تا فهرست شیندلر
پوراحمد قبل از پاسخ دادن به اولین سؤالی که امید روحانی درباره فیلمنامه فیلم پرسیده، دلسوزانه رو به دانشجویان می‌گوید: «دوست دارم آداب سینما رفتن را یاد بگیرید. من یک بار در سالن سینما داشتم از سرفه خفه می‌شدم.

 رفتم بیرون سرفه کردم و آمدم تو اما اینجا اواخر فیلم، دقیقا در پلان‌های حساس که فیلم می‌خواهد حرف‌هایش را جمع کند، یکدفعه سه تا خانم که پشت سر من نشسته‌اند سینما را ترک می‌کنند؛ انگار که آب یخ ریخته‌اند روی سر من. دوست دارم فیلم را خوب ببینید و به تیتراژ خوب توجه کنید و حداقل در این 2 ساعتی که اینجا هستید چیزی از سینما یاد بگیرید».

این حرف‌ها فضا را آرام و کمی سنگین می‌کند و همه سعی می‌کنند مثل بچه‌های خوب دست از پا خطا نکنند و با دقت به سؤالات و جواب‌ها گوش کنند. وقتی صحبت از فیلمنامه حبیب احمدزاده می‌شود، پوراحمد می‌گوید: «احمدزاده یکی از نازنین‌ترین بچه‌های جنگ است. می‌دانید که قصه فیلم روایت واقعی نویسنده از جنگ بوده.

 احمدزاده بچه آبادان است و وقتی  16 ـ 15 سالش بوده، این اتفاق برایش در جنگ افتاده و به تنهایی اسرا را به پشت خط رسانده، پریشب از مکه تلفن کرد و گفت من موبایلم را می‌گیرم سمت خانه خدا و تو هر حرفی داری با خدا بگو... من خیلی منقلب شدم مخصوصا به خاطر کاری که حبیب کرد و به یاد من بود». روحانی می‌گوید سؤالات دانشجوها خیلی متفاوت است و آنها را به نقد سینمایی و غیرسینمایی دسته‌بندی می‌کند.

دانشجویی نوشته که؛ خودمانیم! بالاخره لهجه اصفهانی را یک جورهایی به فیلمتان آوردید و پوراحمد می‌گوید: «به نظر من آذری‌ها و اصفهانی‌ها بیشترین نقش را در جنگ داشته‌اند و من می‌خواستم این فیلم ادای دینی به هر دویشان باشد».

این حرف پوراحمد همهمه زیادی را به وجود می‌آورد و سؤالات بعدی هم در این رابطه است که پوراحمد پاسخ همه آنها را به همایونفر ـ که بیشتر در جبهه بوده ـ واگذار می‌کند. اما درباره سیاه و سفید بودن فیلم، پوراحمد با استفاده از اشاره دکتر زالی به فیلم «فهرست شیندلر»، تأیید می‌کند که الگوی مناسب او برای این کار همین فیلم بود؛ « حس می‌کردم اگر کار سیاه و سفید باشد، تلخی جنگ و واقعیت آن بیشتر به چشم می‌آید».

بعد از گل یخ
روحانی به الناز شاکردوست می‌گوید که سؤالات زیادی درباره سابقه بازیگری و نقشتان در این فیلم پرسیده شده و از او می‌خواهد که با یک معرفی دقیق از خودش خیال همه را راحت کند. تشویق‌های پیاپی بچه‌ها اجازه نمی‌دهد که او صحبت کند. با این حال، او مرتب تشکر می‌کند و درباره ورودش به عرصه بازیگری و چگونگی انتخاب‌اش برای این فیلم توضیح می‌دهد.

پوراحمد حرف‌های شاکردوست را ادامه می‌دهد؛ «معمولا بازیگری که اولین فیلمش را بازی می‌کند باید صبر کند تا دیده شود و بعد با او قرارداد بعدی را ببندند ولی الناز شاکردوست از استثناها بود. بعد از‌«گل یخ» - اولین کار سینمایی‌اش- کلی قرارداد امضا کرد علتش هم این است که او خیلی منضبط و علاقه‌مند به سینماست و نشان داده که دوست ندارد خیلی ستاره بماند و می‌خواهد بازیگری را به شکل حرفه‌ای دنبال کند».

تعریف و تمجید پوراحمد باعث می‌شود که همایونفر درباره بازی الناز شاکردوست و همکاری‌اش با گروه توضیحی دهد؛ «خانم شاکردوست آن‌قدر جدی و باعلاقه در پشت صحنه حاضر می‌شد که هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد؛ مثلا به بچه‌ها چای می‌داد،  ظرف‌ها را می‌شست و...» خنده بچه‌ها اجازه نمی‌دهد که همایونفر حرف‌هایش را ادامه دهد. به جایش پوراحمد با گفتن اینکه شاکردوست بابت چای ‌دادن از ما پولی نگرفته است، بچه‌ها را می‌خنداند.

شاکردوست هم که انگار از این همه تعریف خجالت‌زده شده، می‌گوید از خوش‌شانسی‌اش بوده که در فیلم پوراحمد بازی کرده است. او در ادامه از دانشجویان می‌خواهد که نقش او را در فیلم «باد در علفزار می‌پیچد» خسرو معصومی هم دنبال کنند، چون در آن فیلم  اکران نشده هم او متفاوت بازی کرده است.

به نظر می‌آید اگر روحانی سؤال بعدی را نپرسد، تعارفات همچنان ادامه دارد اما او از پوراحمد می‌پرسد که می‌گویند چرا فیلم شما نقطه عطف نداشته است؟ پوراحمد هم می‌گوید: «به نظرم مهم‌ترین دستاورد این فیلم، همین ضدکلیشه‌ای‌بودن‌اش است و خودم هم هیچ نقطه عطفی در آن نگذاشتم».

او می‌گوید: «من عاشق فیلم‌هایی‌ هستم که هیچی نیستند ولی همه‌چیز دارند» و اشاره می‌کند به «به همین سادگی»- فیلم آخر رضا میرکریمی  کارگردان خیلی دور خیلی نزدیک – که اگر پخش شد حتما ببینید؛ «چرا که قصه این فیلم 2 خط بیشتر نیست ولی همه‌چیز در آن هست».

در غیاب شکیبایی
در دعوتنامه‌ها نام خسرو شکیبایی هم در کنار بقیه بازیگران به چشم می‌خورد اما مجری برنامه قبلا گفته که شکیبایی امشب سر یک فیلم است و قول داده اگر پلان‌هایش زود تمام شد، خودش را به جمع بقیه بازیگران برساند؛ اتفاقی که تا پایان برنامه نمی‌افتد و همه در حسرت دیدار شکیبایی می‌مانند. اما پوراحمد به جای شکیبایی از انتخاب او برای نقش عمو رحیم می‌گوید؛  اینکه قبل از شکیبایی به 2تا بازیگر معروف پیشنهاد این نقش را داده بود. اولی وقتی فیلمنامه را خوانده، گفته که فقط همین! اینکه یک راننده است.

پوراحمد هم گفته پس می‌خواستی خلبان باشد و او هم قبول نکرده، دومی هم با وجود قولی که به پوراحمد داده بود، یک سریال تلویزیونی به تورش می‌خورد و می‌بیند بازی زیر کولر و لم‌دادن روی مبل و دستمزد آن‌چنانی بهتر از بازی در بیابان و همنشینی با عقرب و رتیل در بیابان است و بازی در این نقش، منتفی می‌شود.

 اما وقتی سراغ شکیبایی می‌رود، با اینکه شکیبایی دوتا عمل جراحی سخت و سنگین پشت‌سر گذاشته بوده، این نقش را قبول می‌کند؛ «بعدها در تشییع جنازه رسول ملاقلی‌پور بازیگر دومی را دیدم. او هم از من عذرخواهی کرد که نتوانسته سر فیلم بیاید اما من صراحتا به او گفتم که اول از خدا و بعد از تو متشکرم که نیامدی در فیلم‌ام بازی کنی». همایونفر هم اشاره می‌کند به حرف‌های شکیبایی درباره این فیلم که او خوشحال است مردم بعد از «هامون»، او را با «اتوبوس شب» خواهند شناخت.

در کنار عقرب و رتیل
نوبتی هم باشد، نوبت مهرداد صدیقیان است؛ جوان کمرو و آرامی که با دقت به حرف‌های پوراحمد گوش می‌دهد. پوراحمد می‌گوید: «مهرداد همیشه این‌طور است؛ دقیق و منظم و آرام. در طول 60 روزی که برای فیلم‌برداری در گرمسار بودیم، در کنار عقرب و رتیل و میان خاک و بیابان، مهرداد خم به ابرو نیاورد و همیشه سر صحنه حواس‌اش جمع بود. موقع بیکاری هم با بچه‌های آبادانی، لهجه تمرین می‌کرد».

او می‌گوید: «رفتار و سلوک این جوان 18‌ساله، به اندازه شکیبایی 60 ساله حرفه‌ای است و من خیلی خوشحالم که او را برای این نقش انتخاب کردم». صدیقیان هم پس از تشویق‌های پی‌درپی بچه‌ها، بالاخره فرصت می‌کند که دو کلمه حرف بزند. او می‌گوید از اینکه این شانس را داشته که در دومین کار سینمایی‌اش با پوراحمد در یک کار جنگی حاضر شود، خوشحال است.

پوراحمد از کم‌حرفی صدیقیان استفاده می‌کند و می‌گوید که آرزو دارد با مهرداد یک سه‌گانه بسازد؛ «رمانی از حبیب‌ احمدزاده دستم رسیده به اسم «شطرنج با ماشین قیامت» که به انگلیسی هم ترجمه شده است  و شاید بتوانم آن را بسازم.»

در بین سؤالات بچه‌ها، بعضی‌ها هم دوست دارند کمی شیطنت کنند و پرسیده‌اند که ساخت فیلم احتمالا قبل از سهمیه‌بندی بنزین بوده چون 2شبانه‌روز توی راه بودن احتمالا سوخت بیشتری را می‌خواسته است. پوراحمد که اول متوجه طنز ماجرا نمی‌شود، می‌گوید: «واقعا برای شما این‌قدر مهمه که سوخت اتوبوس عمو رحیم چی بود؟ خب، لابد گالن داشته که سوخت زاپاس‌اش را تامین می‌کرده».

 اما روحانی می‌گوید که حق بدهید! اتفاقات فیلم با منطق واقعی کمی ناهمخوانی دارد. پوراحمد برای اینکه جواب هردو را داده باشد، می‌گوید: «این سؤال شما مرا یاد خواهران غریب انداخت؛ زمانی که فیلم اکران شده بود، یکی از خانم‌های کارگردان از من پرسید که طراح لباس فیلم کی بود.

 من هم گفتم فلانی بوده و او گفت کفش‌های خانم افسانه بایگان خیلی زشت بود. درحالی که افسانه بایگان در فیلم، یک زن خیاط بود و سطح کارگری داشت. حالا حکایت همین ایراد درباره سوخت اتوبوس فیلم است؛ در یک فیلم 100دقیقه‌ای، دیدن این‌جور چیزها، نمی‌دانم چه معنی دارد».

اما روحانی که انگار دست‌بردار نیست، می‌گوید سؤال بعدی هم در همین رابطه است؛ «یک جورهایی قبول کنید که نتیجه صفر به یک شده است» و به پوراحمد می‌گوید که پرسیده‌اند چرا شلوار خانم شاکردوست در فیلم جین بوده. پوراحمد که به نظر می‌آید از این ایرادها خسته شده است، برای اینکه قضیه را تمام کند، می‌گوید: «خب، شلوار جین را توی شهرستان‌ها و در روستاها هم می‌پوشند اما شما انگار مارک شلوار عماد را ندیدید که از ناف پاریس خریده بود.

به‌هرحال، این جوان انگار یک مدت توی خارج بوده و بعد آمده جبهه...». روحانی با سؤال آخر سعی می‌کند برنامه را جدی‌تر کند و از پوراحمد درباره بهترین سکانس و لحظه فیلم می‌پرسد.

پوراحمد به یکی از سکانس‌های پایانی فیلم اشاره می‌کند؛ «لحظه‌ای که عمو رحیم از عیسی می‌پرسد چند سالت است و او می‌گوید 16سال و یک کشیده (اشاره به سیلی خوردن او در ابتدای فیلم) می‌خورد و دست عمو را می‌بوسد، خیلی دوست دارم. چند سکانس هم که مربوط به تنهایی ریحانه و عیسی در میان کویر و باد است، برایم به یادماندنی است».

کد خبر 39474

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز