وقتی «زیبا» دانشجوی ۱۸ساله رشته رادیولوژی دانشگاه تهران گم شد، خانواده‌اش همه جا را دنبال او گشتند غافل از اینکه در این مدت نامزد دخترشان راز هولناکی در سینه داشته و حقیقت را از همه مخفی کرده است.

داماد قاتل

19مهر امسال مردي به كلانتري 151يافت‌آباد رفت و خبر از ناپديد شدن مرموز دختر18ساله‌اش به نام زيبا داد. او گفت: دخترم دانشجوي رشته راديولوژي دانشگاه تهران است. او ساعت 9صبح امروز براي رفتن به دانشگاه خانه را ترك كرد اما ديگر برنگشت. من و مادرش كه نگرانش شده بوديم به پرس و جو از دوستانش پرداختيم و متوجه شديم كه زيبا در كلاس درس حاضر و پس از آن از دانشگاه خارج شده است. پس از آن ديگر كسي از او خبر نداشت و حتي با نامزدش تماس گرفتيم اما او هم گفت كه زيبا را نديده است. حالا هم احتمال مي‌دهيم كه اتفاق شومي براي دخترمان افتاده است.

  • من قاتل هستم

با اظهارات اين مرد جست و جوي مأموران براي يافتن دختر جوان شروع شد. بررسي‌ها حكايت از اين داشت كه او 4‌ماه پيش با پسري به نام سجاد عقد كرده و قرار بوده پس از پايان خدمت سربازي پسر جوان، مراسم عروسي‌شان برگزار شود اما حالا زيبا ناپديد شده بود و حتي نامزدش هم از او خبر نداشت. درحالي‌كه تحقيقات ادامه داشت، ظهر جمعه سجاد به اداره آگاهي پايتخت رفت و مدعي شد كه نامزدش را به قتل رسانده است. او گفت: روز حادثه با زيبا قرار داشتم. وقتي كلاس‌اش تمام شد سر قرار آمد و سوار ماشين شد اما بر سر اختلافاتي كه با هم داشتيم درگير شديم و وقتي بحثمان بالا گرفت كنترلم را از دست دادم و با دستانم خفه‌اش كردم. بعد از چند دقيقه وقتي ديدم زيبا نفس نمي‌كشد، به سمت جاده شهريار حركت و جسدش را كنار جاده رها كردم. با اعترافات هولناك تازه‌داماد مأموران با پليس شهريار تماس گرفتند و معلوم شد كه روز پنجشنبه جسد زيبا در جاده سعيد‌آباد كشف و براي مشخص شدن هويتش به پزشكي قانوني منتقل شده است. به گفته سرهنگ نجفي، رئيس پايگاه پنجم پليس آگاهي تهران با كشف راز اين جنايت، متهم بازداشت شد و تحقيقات از او ادامه دارد.

سجاد 23ساله است و مي‌گويد به‌خاطر يك لحظه عصبانيت دست به اين جنايت تلخ زده و حالا به‌شدت پشيمان است. او صبح ديروز و در دادسراي جنايي تهران در گفت‌وگو با خبرنگار همشهري از جزئيات قتل نامزدش گفت.

  • اختلافت با زيبا بر سر چه بود؟

زيبا دختر خوبي بود اما اطرافيانش نزد او از من بد مي‌گفتند. اينكه من خانه ندارم، ماشين ندارم، شغل مناسبي ندارم و... همين حرف‌ها روي زيبا هم تأثير گذاشته بود و مدام از من ايراد مي‌گرفت و مي‌گفت دوست دارد شوهرش پولدار باشد و هرچه اراده مي‌كند برايش بخرد. او مرا سرزنش مي‌كرد.

  • از روز حادثه بگو؟

ظهر روز حادثه در ميدان آزادي با هم قرار داشتيم. من با ماشين سمند مادرم به محل قرار رفتم و زيبا هم از دانشگاه خودش را به آزادي رساند. مي‌خواستيم با هم در خيابان‌ها دور بزنيم اما زيبا به محض اينكه سوار ماشين شد باز هم شروع كرد به سرزنش كردن من. بهانه مي‌گرفت و مي‌گفت چرا برايش لباس‌هاي مارك‌دار نمي‌خرم. مي‌گفت يا بايد خانه داشته و يا دنبال كار باشم. من ابتدا آرام بودم و سعي داشتم او را هم آرام كنم؛ براي همين حرف را عوض كردم و به او گفتم قرار است به سربازي بروم و وقتي برگشتم به‌دنبال كاري مناسب مي‌روم اما او حرف‌هايم را باور نمي‌كرد. وقتي دعوايمان بالا گرفت، من كه به‌شدت عصباني شده بودم هلش دادم و دستم را روي گلويش گذاشتم. وقتي به‌خودم آمدم ديدم بيهوش شده است.

  • بعد چه كردي؟

در خيابان‌ها پرسه مي‌زدم كه سرگردان به سمت شهريار رفتم و در جاده سعيد آباد جسدش را رها كردم. فكر مي‌كنم در آن لحظه زنده بود. ترسيدم او را به بيمارستان ببرم. به خانه برگشتم اما به‌شدت عذاب وجدان داشتم. از ظهر چهارشنبه تا جمعه كه خودم را معرفي كردم پلك نزده‌ام و يك لحظه هم نخوابيده‌ام. چشمانم را كه مي‌بستم كابوس مي‌ديدم. زيبا را مي‌ديدم. لحظه درگيري جلوي چشمانم مي‌آمد و وحشت مي‌كردم.

  • چرا همان روز به خانواده اش چيزي نگفتي؟

ترسيده بودم. حتي 2بار با پدرش به اداره آگاهي رفتم و پيگير پرونده بودم اما جرأت نمي‌كردم حرفي بزنم.

  • چطور با زيبا آشنا شدي؟

در يك محل زندگي مي‌كنيم. پدرهاي مان همديگر را مي شناختند و با هم صحبت كردند و قرار خواستگاري و ازدواج ما را گذاشتند.

  • او دانشجوي دانشكده پزشكي بود، تو چطور؟

من دانشجوي رشته حقوق بودم اما به‌خاطر رفتن به خدمت انصراف دادم. براي تأمين مخارج زندگي در پيك موتوري كار مي‌كردم اما به‌صورت موقت بود. من تلاش مي‌كردم هر چه زيبا مي‌خواهد فراهم كنم و مي‌خواستم زندگي خوبي را در كنار او شروع كنم كه نشد. حالا هم پشيمانم. 

کد خبر 385118

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha