چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۴:۲۵
۰ نفر

همیشه همین‌طور است. با شروع پاییز و فصل مدرسه، درد و مرض‌هایم شروع می‌شود. یک روز سرما خورده‌ام، روز دیگر از زیادی خوردن لواشک و آلوچه دل‌درد دارم! یک روز از دلشوره‌ی امتحان خوابم نمی‌برد و یک روز دعوا کرده‌ام و اعصاب ندارم!

دوچرخه شماره ۸۵۰

هميشه اشكالي پيش مي‌آيد و مي‌روم سراغ بابابزرگ و خسته يا مستأصل يا پريشان يا دردمند و مي‌گويم «باباجوني! دارم مي‌ميرم!»

بابابزرگم خون‌سرد است. آرام بلند مي‌شود مي‌رود سراغ قفسه‌ي گياهان دارويي. سراغ رديف قوطي‌هاي گل‌گاوزبان و شيرين‌بيان و زنيان و مريم‌گلي و بنفشه و سنبل‌الطيب و ختمي تا برايم «جوشانده» دم كند.

جوشانده چيزي است كه با دم‌نوش فرق دارد. بايد با همان خون‌سردي بابابزرگ برود توي قوري و سرفرصت دم بكشد و تا آن‌وقت بايد صبر كنم و هرمرضي را كه دارم، فس‌فس‌هاي سرماخوردگي يا اشك‌هاي افسردگي يا دل‌پيچه يا دلشوره را تحمل كنم تا يك فنجان جادويي، آرامم كند.

بابابزرگ رمز و راز گياهان دارويي را مي‌داند؛ وقتي از پرخوري سنگين شده‌ام، زنيان دم مي‌كند و وقتي دل‌درد دارم، بابونه مي‌دهد. دواي ناآرامي‌ها و دلشوره‌هايم گل‌گاوزبان است و وقتي سرماخورده‌ام جوشانده‌ي آويشن مي‌دهد.

مي‌داند چي را با چي قاطي كند و خواص جديدي به‌دست‌ بياورد. مي‌داند چه‌كار كند كه جوشانده‌اش خوش‌عطر يا خوش‌مزه يا خوش‌رنگ شود؛ با نبات، با زعفران، با بهارنارنج و... مثل وقتي ليموعماني مي‌اندازد توي قوري گل‌گاوزبان كه رنگش بنفش خوش‌رنگي بشود كه پيش از نوشيدن، فقط از رنگش، آرام مي‌شوم!

نمي‌دانم تأثير جوشانده‌هاي بابابزرگ‌ است يا خون‌سردي‌اش يا لبخندش يا دستش وقتي فنجان را مي‌دهد به دستم كه آرام مي‌شوم. دلگرمي همه‌ي پاييز و زمستان من است.

کد خبر 350206

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha