همشهری دو : با شروع جنگ در سوریه و حمله تروریست‌های تکفیری به دمشق و به خطرافتادن حرم حضرت‌زینب(س) آرام و قرار نداشت.

همسر شهید مصطفی صدرزاده

مي‌گفت شيعه اگر در برابر اين جنايت‌ها و اهانت به حرم و بارگاه دختر علي و فاطمه ساكت بنشيند ديگر شيعه نيست. دلش براي جنگيدن در برابر دشمن و دفاع از حرم بانو زينب(س) پرپر مي‌زد. تنها دغدغه‌اش همسر و دخترش بود اما وقتي مي‌ديد زنان و دختران آواره سوريه‌اي بر ويرانه‌هاي خانه‌هايشان زندگي مي‌كنند نمي‌توانست تاب بياورد. براي دفاع از حرم و جنگيدن با دشمن به هركاري دست زد و سرانجام با آموختن زبان افغاني به‌عنوان نيروي داوطلب افغان وارد تيپ فاطميون شد و با شعار «كلنا عباسك يا زينب» براي نبرد با دشمن به سوريه اعزام شد.

شهيد مصطفي صدرزاده متولد ۱۳۶۵ فرمانده ايراني گردان عمار از لشكر مقتدر فاطميون يكي از شهداي مدافع حرم در سوريه است كه ظهر تاسوعا حين درگيري با نيروهاي تكفيري داعش با شليك گلوله تك‌تيراندازان داعشي در حلب سوريه به شهادت رسيد. او دو سال و نيم در نبرد با تروريست‌هاي تكفيري به دفاع از حرم حضرت زينب(س) پرداخت و 8بار نيز مجروح شد اما هربار مصمم‌تر از گذشته به نبرد با دشمن بازگشت و معتقد بود نبايد به دشمن اسلام اجازه داد تا به حرم مطهر حضرت زينب(س) نزديك شده و دوباره بانوي دشت كربلا به اسارت دربيايد.

سميه ابراهيم‌پور، همسر اين شهيد سرافراز از ۸ سال زندگي مشترك در كنار اين شهيد و دو يادگار او و شهادت همسرش در راه دفاع از حرم حضرت زينب(س) اينگونه مي‌گويد: ۸ سال قبل وقتي مصطفي و خانواده‌اش به خواستگاري‌ام آمدند مانند برخي از دختران كه معيارشان براي ازدواج، درآمد و شغل همسر و امكانات رفاهي است فكر نمي‌كردم. مصطفي طلبه بود و سربازي نرفته بود و هنوز شغلي هم نداشت. ايمان و اعتقاد و تابع محض ولايت فقيه بودن او فاكتورهايي بود كه باعث شد من به خواستگاري او پاسخ مثبت بدهم. در زندگي، انسان بسيار محكم و استواري بود و هميشه پيرو واقعي رهبر انقلاب بود. در حوادث سال ۸۸ آرام و قرار نداشت و با وجود آنكه مجروح هم شده بود اما هر روز از خانه‌مان در شهريار به تهران مي‌رفت تا مقابل ناآرامي‌ها بايستد. مي‌گفت براي حفظ نظام بايد از جان نيز گذشت.

خانم ابراهيم‌پور ادامه مي‌دهد: مصطفي مسئوليت فرماندهي پايگاه بسيج امام روح‌الله در منطقه كهنز شهريار را بر عهده داشت و هميشه به بسيجي‌بودن افتخار مي‌كرد. دهم رمضان سال ۹۲ حرف‌هايش براي رفتن به سوريه شروع شد و تا ۱۵ رمضان به اوج رسيد. مي‌گفت مسلمان شيعه نمي‌تواند ساكت بنشيند و شاهد اسارت دوباره حضرت زينب(س) باشد. سرانجام 3 روز بعد از عيد فطر براي ماموريت خدمت‌رساني در آشپزخانه به سوريه رفت. ۴۵ روز در آنجا بود اما زماني كه بازگشت گفت ۱۰ روز همراه با نيروهاي عراقي با دشمن تكفيري جنگيده است. او به دنيا وابسته نبود و دوباره همراه با نيروهاي عراقي به سوريه بازگشت تا در نبرد با دشمن حضور داشته باشد.

او نيز مانند خانواده‌ ساير شهداي حرم از حرف‌ها و شايعه‌ها در امان نمانده است: برخلاف ادعاهاي برخي كه مي‌گفتند رزمندگان مدافع حرم به‌خاطر پول زيادي كه به آنها داده مي‌شود براي جنگ به سوريه مي‌روند مصطفي هيچ‌گاه به‌دنبال اين چيز‌ها نبود و حتي هزينه سفر رفت و برگشت را خودش پرداخت مي‌كرد. بعد از ۴۵روز وقتي بارديگر بازگشت احساس كردم ديگر به زمين تعلق ندارد. آخرين دفعاتي كه مي‌خواست براي عمليات به سوريه برود تصميم گرفت وارد تيپ فاطميون كه متشكل از رزمندگان افغاني است بشود. همراه هم مدتي به مشهد سفر كرديم و در آنجا مدارك هويت افغاني براي خودش تهيه كرد و چهره‌اش را به چهره افغاني‌ها تغيير داد. او استعداد زيادي در يادگيري زبان داشت و علاوه بر عربي توانست به سرعت زبان افغاني را بياموزد و به اين ترتيب وارد تيپ فاطميون شد و همراه با آنها براي جنگ با تروريست‌هاي تكفيري به سوريه اعزام شد. مصطفي اصلا براي ماندن نبود. نمي‌توانست بماند. آن زماني هم كه اينجا بود، دلش جاي ديگري بود. گمشده خودش را پيدا كرده بود. آخرين باري كه مجروح شد به ايران منتقل و در بيمارستان بقيه‌الله بستري شد.‌‌ همان زمان من هم براي به دنيا‌آوردن پسرمان محمدعلي در همان بيمارستان بستري شدم. لحظه به دنيا‌آمدن پسرمان مصطفي هم در بيمارستان بود و تا ۴۵ روزگي محمدعلي كنار ما بود. علاقه زيادي به فاطمه و محمدعلي داشت اما مي‌دانستم همه اين علاقه‌ها باز هم مانع رفتن او و دفاع از حرم حضرت زينب(س) و نبرد با دشمنان نخواهد شد.

همسر شهيد صدرزاده از آخرين ديدار مي‌گويد: ۲۰ مرداد ماه، آخرين اعزام او به سوريه بود. او فرمانده گردان عمار از لشكر فاطميون بود و همرزمانش از شجاعت‌هاي او در نبرد با دشمن براي من خبر مي‌آورند. من هم مانند هر زني دوست داشتم همسرم كنار من و فرزندانش باشد و وقتي به او اعتراض مي‌كردم چرا كنار ما نيست برايم از زنان و كودكان آواره سوريه‌اي مي‌گفت كه خانه و كاشانه‌شان در جنگ ويران شده و روي اين ويرانه‌ها زندگي مي‌كنند. وقتي از آنها مي‌گفت اشك از چشمانش سرازير مي‌شد و مي‌گفت كودكان آواره شهرهاي سوريه از خوردن يك غذاي كامل نيز محروم هستند. وقتي براي مدتي به ايران بازمي‌گشت از من مي‌خواست تا اسباب‌بازي‌هاي اضافه فاطمه را دور نريزم و آنها را نگه دارم تا همراه خودش به سوريه ببرد و به كودكان جنگ‌زده اين كشور بدهد. هميشه به نيروهايي كه فرماندهي آنها را بر عهده داشت مي‌گفت ما با 3دسته انسان روبه‌رو هستيم؛ افرادي كه ترسو هستند و افرادي كه ترسو هستند اما مي‌توانند بر ترس خود غلبه كنند و دسته سوم افرادي كه شجاع هستند. ما با دسته اول و سوم كاري نداريم. ما جزو دسته دومي هستيم كه در اين جنگ بر ترس غلبه كرده و مقابل دشمن ايستاده‌ايم و با غلبه بر اين ترس مي‌توانيم روح بزرگي پيدا كنيم.

او در پايان مي‌گويد: مصطفي به راهي كه انتخاب كرده بود اعتقاد داشت و با خدا معامله كرده بود. بار سومي كه براي عمليات رفته بودند دشمن تا نزديكي حرم حضرت زينب(س) پيش آمده بود و آنها توانستند در يك عمليات بزرگ دشمن را شكست داده و عقب برانند. ۲۰ مرداد‌ماه آخرين اعزام او بود و سرانجام ظهر روز تاسوعا در حلب به شهادت رسيد. لحظه شهادت مصطفي پسرم ۶ ماهه بود و فاطمه نيز ۷ سال داشت. دخترم حافظ ۴ جز‌ء قرآن است و در آيه‌هاي قرآن با مفهوم شهادت‌آشنا شده است. مصطفي به آرزويش رسيد و اميدوارم راه او تا نابودي دشمنان اسلام ادامه پيدا كند.

کد خبر 321713

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha