یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۲
۰ نفر

طنز > فرهاد حسن‌زاده: خواندیم که: میگوری و جیگوری به‌طور اتفاقی سوار هواپیمای سم‌پاشی شدند تا به خانه‌شان برگردند. اما سم‌ها تقلبی بودند و باعث ایجاد حالت خنده و سکسکه در آن‌ها شد.

دوچرخه شماره ۷۹۴

این دو خون‌آشام خلبان و کمک‌خلبان را نیش زدند و در اثر این نیش، آن‌ها هم به خنده و سکسکه افتادند ولي خنده‌ و سكسكه همان و سقوط هواپيما همان‌. بعد از سقوط هواپيما، ميگوري اثري از جيگوري پيدا نكرد. حالا او دربه‌در دنبال جيگوري مي‌گردد.

سمفونی اتاق عمل

وقتي به روزهاي گذشته فكر مي‌كنم که، غم سنگيني راه نيشم را مي‌بندد که. مفتي‌مفتي جيگوري را گم كردم و نمي‌دانم چه‌‌جوري بايد جيگوري را پيدا كنم که. امروز که به یکی از بيمارستان‌های شهر رفتم. خیلی شلوغ بود و شتر با بارش گم می‌شد، چه رسد به پشه‌ی خون‌آشامی مثل من که مو را از ماست بیرون می‌کشد که. اولش فکر کردم آن‌جا دیوار نامریی دارد و از ورود پشه و مگس جلوگیری می‌شودکه. از همان‌هایی که بهشان می‌گویند توری، ولی دیدم همه می‌روند و می‌آیند و کسی به کسی نیست  كه. حتی شتر هم با بارش می‌رفت و می‌آمد و کسی جلویش را نمی‌گرفت که.

جلو در عکس جیگوری را از جیبم در آوردم و به نگهبان گفتم: «ببخشيد، این عزیز نازنین را این‌جا نیاوردند؟»

او که سرش به موبایلش گرم بود، دستش را تکان داد و گفت: «اه! چقدر پشه‌ها ویزویز می‌کنند!»

عجب آدمی بود! به جمله‌های پرسشي من می‌گفت ویزویز كه. با خودم گفتم بهتر است از روش خودگردانی استفاده کنی و خودت بگردی و پیدایش کنی كه. توی یکی از بخش‌ها آن‌قدر شلوغ‌پلوغ بود که مجبور شدم از ارتفاع بالا برای رسیدن به پشت پیشخوان استفاده کنم كه. آن‌جا پنج‌تا نیروی انسانی نشسته بودند که به جای پاسخ‌گویی به مردم بی‌چاره به گوشی‌های همراهشان پاسخ‌گويي مي‌كردند که. حرصم گرفته بود. دلم می‌خواست به‌عنوان یک نیروی حیوانی بروم پشت پیشخوان و کار مریض‌ها را راه بیاندازم كه فهميدم خودم کار مهم‌تری دارم که. پیدا‌کردن جیگوری مهم‌ترین کار دنیا بود که.

خلاصه پیچیدم و رفتم یک جای دیگر که. روی در نوشته شده بود «اتاق عمل. لطفاً بدون هماهنگی وارد نشوید!» که. من همیشه از عمل خوشم می‌آمد که. عموی خدابیامرزم اهل حرف بود، پدر خدابیامرزم می‌گفت: «مرد باید اهل عمل باشد. حرف‌حرف و ویز‌ویز به درد نمی‌خورد.» خواستم با هماهنگی وارد اتاق عمل بشوم که دیدم مسئول آن قسمت سرش پایین است و هرهر و کرکر می‌خندد و نیشش بلانسبت پشه‌ها باز است كه. با خودم گفتم این بابا نیش مرا نخورده، نیشش باز است و هرهر و کرکر می‌خندد، نیش بخورد چه می‌کند که. رفتم بالای سرش و دیدم دارد چیزهایی را در وایبر می‌خواند و حال می‌کند كه. خواستم بگویم تلگرام بهتر است و سرعتش بالاتر است که گفتم: «ولش کن! سرعت بالا می‌خواهد چه‌کار! می‌خواهد هسته‌ی اتم را بشکافد كه؟»

به قول خون‌آشام بزرگ: «وز وزی وای وز وزی وای وای واز.‌»

بعد بدون هماهنگی خزیدم توی اتاق عمل كه. به‌به! چه اتاق عملی! از خنکی عینهو یخچال بود و نیشم مورمور می‌شد كه. چندتا دکتر و دستیار و پرستار ایستاده بودند بالای سر بیمار و داشتند حالش را جا می‌آوردند كه. فکر می‌کنم چند روزی حمام نرفته بود، چون همه جلو دهان‌ و بینی‌شان را پوشانده بودند كه خلاصه، دستگاه‌ها هم آلودگی صوتی ایجاد کرده بودند و هی بوق‌بوق و بیق‌میق می‌کردند که. دکتر هی می‌گفت: «این را بده و آن را بگیر و این کار بکن و آن کار نکن.»

یک‌مرتبه وسط بیرون‌آوردن یک توده‌ی بدخیم از شکم بیمار، گوشی دکتر زنگ خورد كه. آهنگ زنگش ملودی ریتمیکی داشت و همه به شور و شعف افتادند كه. دستیارش گفت: «جواب می‌دهید؟» دکتر گفت: «موقع انجام وظیفه هرگز.» عجب دکتر وظیفه‌شناسی بود كه. دوباره گوشی زنگ خورد. دکتر گفت كه: «عجب گیری کردیم‌ها! ببین کدوم {...} زنگ می‌زنه.»

دستیارش نگاه کرد و گفت كه: «از منزل است. خانمتان است.»

دکتر گفت: «اوه مای گاد! رد کن بیاد!»

بعد گوشی را گرفت و صحبت کرد. گویا مهمان داشتند که برای شب باید خرید می‌کرد. کاهو و خیار و گوجه فندقی و گوشت و مرغ و میگو و ماهی که. بعد گوشي را قطع کرد و به کارش ادامه داد که. عمل جراحی تمام شد و من از بالای چراغ شاهد بودم که چه آدم‌های زحمتکشی این‌گونه دارند زحمت می‌کشند. دیدم که دکتر توده‌ی بدخیم را در آورد و انداخت توی سطل آشغال و شکم بیمار را با دقت کوک زد و دوخت كه. خداییش خیاطی‌اش حرف نداشت که. بعد که آخرین کوک را زد و گفت تمام شد، همه نفس راحتی کشیدند و دستگاه‌ها را خاموش کردند. ناگهان صدای ملودی ریتمیک در فضا پیچید. حالا فضا کجا بود؟ شکم بیمار. گویا توده‌ی بدخیم جایش را به توده‌ی خوش‌خيم داده بود و سلول‌هاي بدن بيمار داشتند پايكوبي مي‌كردند كه. شايد هم همسر آقای دکتر برای مهمانی شب نیاز مبرم به مقداری کشک هم داشته که دوباره زنگ زده. آهنگ ریتیمک تمام نمی‌شد. اگر مریض به هوش بود لابد یک بشکنی چیزی می‌زد که.

حوصله‌ی تماشای شکافتن شكم و درآوردن گوشی را نداشتم كه. به یاد همسر خودم افتادم که از من هیچی نمی‌خواست كه. خوراکش مهر و محبت و عشق خون‌آشامی بود كه. از بیمارستان زدم بیرون تا او را پیدا کنم كه.

آیا میگوري جیگوری را پیدا می‌کند؟ آیا روزهای تنهایی او به سر خواهد آمد؟ آیا زندگی شیرین می‌شود؟ بايد منتظر ماند تا آينده كه...

کد خبر 300463

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha