یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۱
۰ نفر

فهیمه پناه‌آذر: او را به‌عنوان نویسنده آن هم نویسنده داستان‌های دوران جنگ می‌شناختند؛ با این حال نرگس آبیار چند سالی است که وارد حوزه تصویر شده و از ساخت مستند به فیلمسازی روی آورده، چنان که دومین ساخته بلند سینمایی‌اش توانسته در جشنواره فجر سال گذشته به‌عنوان فیلم منتخب مردم شناخته شود؛ فیلمی که آبیار در آن باز هم به قصه‌های دوران جنگ تحمیلی اشاره داشته است.

نرگس آبیار-فیلمساز

«شيار 143» فيلمي است كه نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. گفت‌وگوي ما با او كمي متفاوت‌تر از ديگر گفت‌وگوهاست. ‌با فيلمش كاري نداشتيم و سعي كرديم سبك زندگي و نگاهش به زندگي روزمره را جويا شويم. راحت‌تر از آنچه فكر مي‌كردم به سؤالات پاسخ مي‌داد؛ پاسخ‌هايي كه شايد براي هر شهروند ايراني جالب و قابل تامل باشد.

  • شما 3 فضاي نويسندگي، ساخت مستند و ساخت فيلم سينمايي را تجربه كرديد، چه شد كه به سراغ مستندسازي رفتيد؟ نيازي احساس كرديد كه از نويسندگي وارد عرصه تصوير شديد؟

هميشه احساس مي‌كردم كه تصوير زبانش جهاني‌تر از رمان و داستان است. البته وارد شدنم به عرصه مستندسازي كاملا تصادفي بود و از ابتدا هم نمي‌خواستم به‌صورت دائمي مستند كار كنم. يادم هست زماني كه به يزد مي‌رفتم، مراسم‌ تاسوعا و عاشوراي يزد را كه مي‌ديدم، دوست داشتم آنها را به تصوير بكشم. هميشه برايم تخت‌روان‌هايي كه مردم روي آن مراسم عاشورا را برگزار مي‌كردند، جذاب و جالب بود. تعزيه‌هايي را كه روي تخت‌روان‌ها اجرا مي‌شد هيچ‌گاه از ياد نمي‌برم. آن زمان اين سوژه‌ها برايم بكر بود و تصميم داشتم زماني درباره اين آداب و رسوم زيبا مستند بسازم و در روند همين كارها با موضوعات ديگر آشنا شدم. بعد از ساخت چند فيلم كوتاه داستاني و مستند، تصميم گرفتم فيلم سينمايي «اشيا از آنچه در آيينه مي‌بينيد به شما نزديك‌ترند» را بسازم. فيلمنامه را براساس تجربه‌اي كه براي يكي از افراد نزديك اتفاق افتاده بود، نوشتم و كار را جلو بردم.

  •  قبل از فيلمسازي، نويسنده بوديد؛ علاقه به خواندن را از چه زمان داشتيد؟

از كودكي خيلي كتاب مي‌خواندم. يادم مي‌آيد كلاس اول كه بودم هنوز حروف الفبا را تمام نكرده بودم رمان خواندم. آن موقع رمان‌هاي انقلابي زياد بود. يادم مي‌آيد رمان «خون‌فروش» را ‌‌خواندم. هر جا كه حروفي را بلد نبودم، كلنجار مي‌رفتم تا ياد بگيرم. مادرم يزدي بود و به همين دليل براي رفتن به شهرش سفر زياد مي‌رفت. يك‌بار وقتي كه از سفر برگشت پدرم به او گفت نگذار نرگس زياد كتاب بخواند آخرسر ديوانه مي‌شود(مي‌خندد). مي‌گفت يك هفته سيني ظرف را جلوي آشپزخانه گذاشتم تا ببينم حواسش به ظرف‌ها هست يا نه ؟ اما نرگس در اين مدت هيچ توجهي نداشت و حواسش تنها به كتابش بود. اول تا سوم دبستان كتابخواني من آنقدر زياد بود كه خانواده از خواندن كتاب من را منع كردند و در اصل نگرانم شده بودند.

  • ‌ همين كتاب خواندن‌ها باعث شد كه از نوشتن شروع كنيد؛ نخستين كتاب را چه زماني نوشتيد؟

15ساله بودم كه با مجلات «اطلاعات هفتگي» و «جوانان» مكاتباتي داشتم و شعرها و داستان‌هايم در اين مجله‌ها چاپ مي‌شد. قبل از سال 1377 داستان‌هايم به‌صورت پراكنده در مجلات مختلف به چاپ مي‌رسيد مثلا در ماهنامه دنياي سخن و ادبيات داستاني اما نخستين كتابم را به‌صورت رسمي در سال 78 به چاپ رساندم.

  •  علاقه به نوشتن به‌طور حتم مشوقي نيز داشته؟

پدرم مرا با داستان و قصه آشنا كرد. پدرم راننده ماشين سنگين بود با اينكه هميشه در سفر بود اما هميشه براي بچه‌هايش قصه‌هاي خوبي تعريف مي‌كرد. او تخيلي قوي داشت. يادم مي‌آيد در كودكي قصه‌هاي «هزار و يك شب» را در ورژن‌هاي مختلف برايمان تعريف مي‌كرد. يكي از قصه‌هايي كه خيلي دوست داشتم، قصه «حسن كچل» بود. هميشه شخصيت‌هاي داستان‌هاي پدرم برايم جذاب بودند.

  • ‌ به‌نظر مي‌رسد پدرتان در نويسنده شدن شما نقش زيادي داشته‌اند؟

خاطرات خوبي از پدرم دارم. پدرم عاشق سينما بود. قبل از انقلاب بيشتر فيلم‌هاي خارجي را نگاه مي‌كرد. سينماي قبل از انقلاب ايران را دوست نداشت. اهل داستان بود و ما در اين فضا بزرگ شديم. پدرم ناگهاني فوت كرد. دوست داشتم مي‌بود، دوست داشتم قصه‌هايي كه تعريف مي‌كرد مي‌نوشتم، قصه‌پردازي قوي‌اي داشت. خيلي از قصه‌هايم ساخته و پرداخته ذهن او بود.

  • ‌ به واسطه كار پدرتان سفر زياد مي‌رفتيد؟

بله، به‌دليل كاري كه داشت خيلي از شهرها را با هم مي‌گشتيم و من اكثر شهرها را به همراه پدرم در كودكي رفته‌ام. (مي‌خندد) سوار‌شدن بر ماشين‌هاي سنگين و سفر با آنها در شهرهاي مختلف برايم جذاب بود. از بالا احاطه خوبي به جاده داشتم و همه‌‌چيز را مي‌ديدم و برايم دنياي متفاوتي بود و تخيلم به شكل عجيبي به‌كار مي‌افتاد.

  • ‌ در حال حاضر شما با ساخت دومين فيلمتان (شيار143) و موفقيت اين فيلم به شهرتي دست يافتيد. در حال حاضر برايتان مهم است كه مردم درباره شما چه فكر مي‌كنند؟ به هر حال وقتي كسي به واسطه برگزيده شدن يا حضورش در جايي مشهور هم مي‌شود بيشتر به نظر ديگران توجه مي‌كند.

وقتي فرد معمولي هستي، به‌كار خودت مي‌رسي و برنامه‌هاي خودت را داري اما وقتي مردم، آدم را مي‌شناسند نوع رفتار و حتي پوشش نيز مهم مي‌شود. براي فرد نيز مهم مي‌شود كه مردم چگونه درباره او فكر مي‌كنند. در اين ميان برخي افراد هستند كه از آن فرد، تاسي مي‌گيرند و همين الگو گرفتن كار را دشوار مي‌كند و به تبع آن مسئوليت نيز بيشتر مي‌شود.

  • ‌ به شانس اعتقادي داريد؟

اينكه مي‌گويند من خوش‌شانسم يا بد شانس، اصلا قبول ندارم. به‌نظرم هر چيزي كه به انسان مي‌رسد براساس لطف و رحمت خداوند است.

  • ‌ شما نويسنده و فيلمسازي هستيد كه بيشتر تمركزتان روي جنگ و افراد درگير در جنگ است. حال اگر از شما بخواهند، در زندگي شهري داستاني بنويسيد يا فيلمي بسازيد، به چه نكته و سوژه‌اي توجه مي‌كنيد؟

بيشتر به لحظات بكر كه در اجتماع رخ مي‌دهد، فكر مي‌كنم. شايد موضوعات تكراري باشد اما در ساخت فيلم به همان لحظات بكر كه در سوژه تكراري وجود دارد، مي‌پردازم. همين «شيار 143» را مثال مي‌زنم؛ موضوع درباره مفقودالاثرهاست؛ يك موضوع تكراري اما سعي كردم در همين سوژه تكراري نكات بكر و تازه‌اي را قرار بدهم كه مخاطب با تماشايش به نگاه من نزديك شود. در اجتماع نيز هميشه روابط انساني مدنظرم است. هميشه گفت‌وگوهاي افراد برايم جذاب بوده و به آنها اهميت مي‌دهم و سعي مي‌كنم در نوشته‌هايم از آنها استفاده كنم. مي‌خواهم مثالي براي شما بزنم. يك‌بار در بازار بزرگ تهران بودم، در كنار خيابان 2 تسبيح فروش با هم درباره تسبيح‌ها صحبت مي‌كردند. شايد اين صحبت‌ها براي كسي جذاب نباشد و يك گفت‌وگوي عادي تلقي شود اما براي من از آن ديالوگ‌ها، لحظه خوبي اتفاق افتاد. آن 2 مرد تسبيح فروش آنچنان با عشق از تسبيح‌ها صحبت مي‌كردند و نكات ريزي از تسبيح و اصطلاحات به‌خصوص خود مي‌گفتند كه نظرم جلب شد تا آنجا كه آنها را يادداشت كردم و مي‌دانم روزي به كارم مي‌آيد.

  • ‌ متولد اوايل دهه 50 هستيد. دهه خودتان را به لحاظ نوع زندگي و روابط اجتماعي و فردي چطور مي‌بينيد؟ نسل امروز را چطور مي‌بينيد؟

فكر مي‌كنم در آن زمان روابط ساده‌تر بود اما عمق داشت. امروزه روابط گسترده‌تر و پيچيده‌تر شده است اما ديگر عمقي ندارد.

  • ‌ آدم‌هايي كه مشهور مي‌شوند مدل زندگيشان فرق مي‌كند. شما برايتان مهم است ماشين و وسايل خانه و اينكه خانه‌تان در كجاي شهر باشد؟

(مي‌خندد) البته اول اين موضوع را بگويم من بايد ماشينم را عوض كنم. در حال حاضر يك پرايد دارم كه خيلي قديمي و خراب شده و بهتر است عوضش كنم و يك پرايد نو بخرم. راستش وقت نمي‌شود به اين چيزها فكر كنم. مدل ماشين براي من مهم نيست اگر ماشيني داشته باشم كه همه‌اش حواسم به آن باشد و حتي وسايل خانه كه هميشه جلوي دست و پايم را بگيرد اعصابم خرد مي‌شود. ترجيح مي‌دهم ماشين و وسايل ساده‌تري داشته باشم در حد اينكه اموراتم را بگذرانم. اهل تغيير دكوراسيون نيستم و اينكه مدام مبلمان خانه و پرده را عوض كنم. از هر چيزي تا آنجا كه برايم كار مي‌كند استفاده مي‌كنم. اولويت‌هاي من چيز ديگري است.

  • ‌ اولويت‌تان چيست؟

شايد براي بقيه جذاب نباشد اما اگر وقتي باشد دوست دارم كتابي بخوانم و فيلم خوب تماشا كنم. داستان بنويسم و كار خلاقانه‌اي انجام دهم.

  • ‌ شما در فيلم «شيار 143» درباره يك شهيد فيلم ساختيد. آيا باز هم دوست داريد در اين‌باره فيلم بسازيد؟ شما خودتان جنگ را تجربه كرده‌ايد؟

بله بعيد نيست. در شيار 143 روابطي كه در ميان روستاييان بود همسايه‌ها جمع مي‌شدند، آزاده‌اي مي‌آمد و... از تجربياتي بود كه خودم داشتم و از اين تجربيات در ساخت فيلم استفاده كردم. مهم اين است كه تجربيات چطور بيان شود تا براي نسل امروز قابل‌پذيرش باشد. در زمان اكران جشنواره‌اي فيلم، فردي بود كه در آمريكا زندگي مي‌كرد اما فيلم را 3 بار ديده بود و به‌طور حتم فيلم برايش جذابيت‌هايي داشته و به نوعي برايش ملموس بوده.

  • ‌ به‌نظر مي‌رسد با صحبت‌هايي كه كرديد، فردي هستيد كه سرتان خيلي شلوغ است. با اين همه مشغله آيا همچنان با خانواده‌تان در ارتباط و رفت‌وآمد هستيد؟يا آنقدر سرتان شلوغ است كه سال به سال همديگر را مي‌بينيد؟

نه هميشه سعي مي‌كنم با خانواده ارتباط مستمر داشته باشم. در كل معتقدم كه نويسنده يا فيلمساز نبايد از جامعه جدا شود و اگر روزگاري خود را جدا از خانواده و جامعه بداند، ‌تمام مي‌شود. هميشه سعي مي‌كنم بيشتر مسيرهايم را با اتوبوس و وسايل عمومي بروم تا در ميان مردم باشم. با مردم و جمع بودن به يك نويسنده و فيلمساز كمك فراواني مي‌كند.

  • ‌ براي «تفريح» و «اوقات فراغت» چه تعريفي داريد؟

راستش امروز يك آگهي در يكي از روزنامه‌ها ديدم درباره رفتن به «پارك آبي». برايم جالب بود و با خودم فكر كردم من تا به حال براي تفريح صرف جايي نرفته‌ام(مي‌خندد). هميشه هر جايي كه مي‌روم اول فكر مي‌كنم كه آيا رفتنم بازدهي دارد يا خير؟ منظورم فقط بازدهي مادي نيست. اينكه مي‌توانم كتاب بخوانم. فيلمي ببينم يا با آدم جالبي آشنا شوم. تفريح ندارم، ‌اوقات فراغتم در كار تعريف مي‌شود. البته اين را بگويم در شمال جايي دارم و شايد بتوانم بگويم اوقات فراغت و تفريحم همان رفتن به خانه‌ام در شمال و آرامش و سكوت است.

  • ‌ اين روزها زندگي آپارتماني همه را از هم دور كرده و به قول معروف همسايه از همسايه خبر ندارد. شما در جايي كه زندگي مي‌كنيد با همسايه‌ها در ارتباط هستيد؟

من يك خانه در مرزداران دارم اما هميشه دوست داشتم در خانه فعلي‌ام باشم (پاستور). خيلي وقت است كه در اين آپارتمان زندگي مي‌كنم و تقريبا همسايه‌ها را مي‌شناسم. يك خاطره يادم آمد. زماني كه در جشنواره فيلم فجر«شيار 143» توانست برگزيده تماشاگران شود، يك روز كه به خانه آمدم ديدم همسايه‌ها پارچه‌اي كه روي آن تبريك نوشته شده است را در راهروي ساختمان نصب كرده‌اند. خيلي خوشحال شدم. فكر نمي‌كردم همسايه‌ها بدانند من فيلمساز هستم. برايم به‌يادماندني شد. خيابان پاستور را بسيار دوست دارم. فضاي فرهنگي خوبي دارد و به بيشتر مراكز فرهنگي نزديك است. وقتي مي‌خواهم تئاتر تماشا كنم به راحتي به تئاترشهر مي‌روم. براي رفتن به سينما نيز راحت‌ هستم و اگر بخواهم كتابي بخرم به راحتي به خيابان انقلاب رفته و كارم راه مي‌افتد.

  • ‌ در سال چقدر به تماشاي تئاتر و سينما مي‌رويد؟

تئاتر خيلي كم مي‌روم اما به واسطه دوقلوهاي برادرم به تئاتر كودك زياد مي‌روم. به سينما خيلي مي‌روم و سعي مي‌كنم همه فيلم‌هاي خوب روي پرده را ببينم.

  • ‌ به مرگ فكر مي‌كنيد؟ براي خودم مرگ خيلي سخت است، مي‌خواهم نظر شما را بدانم؟

يك زمان با مرگ راحت بودم. غسالخانه مي‌رفتم و مرگ را از نزديك مي‌ديدم. معتقدم مرگ نگاه‌ها به زندگي را عميق مي‌كند. دقت كرده‌اي وقتي عزيزت مي‌رود نگاهت به زندگي عوض مي‌شود.

  • ‌ اما بعد از مدتي مرگ را فراموش مي‌كنيم. مگر آنكه اتفاقي ديگر در پيرامون ما بيفتد؟

ببينيد فراموشي جزء لاينفك زندگي است. به‌نظرم اگر مرگ نزديك‌ترين كسانت را فراموش نكني، دق مي‌كني اما در زمان جنگ، مرگ مفهوم ديگري داشت؛ به‌نظرم آدم‌هاي دوره جنگ عميق بودند؛ آنها لحظه به لحظه مرگ را لمس مي‌كردند. فردي را مي‌شناسم كه در زمان جنگ با دوستانش در كردستان اسير گروه دمكرات بود، هر روز يكي از همرزمانش را مقابل چشمش تيرباران مي‌كردند و او در صف مرگ بود و منتظر، اما تيرباران نشد و زنده ماند. او هر روز تجربه مرگ را احساس مي‌كرد.

  • ‌ درباره پدرتان خيلي گفتيد اما درباره مادرتان كمتر صحبت كرديد؟

مادر من شخصيت ويژه‌اي دارد، خيلي زحمتكش است و البته به‌معناي واقعي مدير. براي ما از دوران كودكي تا به امروز بسيار تلاش كرد و بايد بگويم رفتار و روحيات خاصي دارد. كمي تند اما بسيار دلسوز است. هيچ‌چيز را بروز نمي‌دهد اما به‌شدت فداكار است. در اين سال‌ها دعاي مادرم اثر وضعي داشته. هميشه در شرايط سخت زنگ مي‌زنم تا مرا دعا كند. در مسير زندگي‌ام دعاهاي ايشان نقش اساسي دارد.

كارنامه آبيار

نرگس آبيار، فارغ‌التحصيل كارشناسي ادبيات فارسي است. از سال 1376فعاليت داستان‌نويسي خود را از حوزه هنري آغاز كرد. تاكنون بيش از 30جلد كتاب از وي در قالب رمان و داستان به چاپ رسيده است.
او كه نوشتن 4 فيلمنامه بلند سينمايي را در كارنامه خود دارد از سال 1384به ساخت فيلم‌هاي كوتاه و مستند روي آورد كه نخستين تجربه او، «بن‌بست مهربان»، برنده بهترين فيلم كوتاه داستاني از جشنواره ستايش شد و دربخش مسابقه چند جشنواره بين‌المللي نيز به نمايش درآمد.
وي تاكنون 7 فيلم داستاني و مستند و 2 فيلم سينمايي را كارگرداني كرده است. «شيار 143» با اقتباس از رمان «چشم سوم»، نوشته نرگس آبيار، داستان زني به نام الفت را روايت مي‌كند كه در انتظار پسر خود خبر خوشي دريافت كرده و به آن دل مي‌بندد. تا اينكه... . اين فيلم دومين اثر بلند سينمايي نرگس آبيار است و در ژانر دفاع‌مقدس به موضوع مادران در دوران دفاع‌مقدس مي‌پردازد. فيلم سينمايي «شيار143» محصول سال 1392 موفق شد در دوره قبلي جشنواره بدرخشد؛ برنده سيمرغ بلورين بهترين فيلم با آراي مردمي، برنده سيمرغ بلورين ويژه هيأت داوران، برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول زن، نامزد سيمرغ بلورين بهترين گريم فيلم، نامزد سيمرغ بلورين بهترين فيلم، نامزد سيمرغ بلورين بهترين صداي فيلم(صدابرداري و صداگذاري)، نامزد سيمرغ بلورين بهترين موسيقي فيلم، 8جايزه از جوايز بخش تجلي اراده ملي سي و دومين جشنواره فيلم فجر، 80تقدير توسط ارگان‌هاي مردم‌نهاد و دولتي، قسمتي از موفقيت‌هاي اين فيلم است.

الفت، مام وطن است
مريلا زارعي از شيار 143مي‌گويد

قرار بود با ديدن فيلم شيار 143، اين فيلم برايم تمام شود ولي چنين نشد و پرونده‌اش برايم همچنان باز ماند.
فيلم، شياري عميق بر خاطراتم كشيد، نه به عمق 2‌ماه همراهي با شخصيت مادر بلكه شياري به عمق خاطرات اين سرزمين؛ خاطرات مادراني كه آرش‌هايشان را به اين سرزمين هديه دادند.
پيشنهاد اين نقش، وسوسه‌اي دوگانه را در وجودم بيدار كرد. نقش مادر تازگي داشت اما از كم‌تجربگي خالق آن مي‌ترسيدم و اعتراف مي‌كنم اين ترس تا روزي كه به تماشاي فيلم نشستم با من همراه بود. ترس از اينكه الفت قصه ما كه به نوعي مام وطن بود به درستي خلق نشود. مي‌ترسيدم مرثيه‌هاي باشكوه و هول‌انگيز اين مادر كه در جاي‌جاي سكانس‌ها تنيده بود در چينش و تقطيع پلان‌ها گم شود. مي‌ترسيدم دوربين، عظمت اين لحظه‌هاي مادر را نبيند. مي‌ترسيدم آن معدن با عظمت، مادر را حقير كند... .
فيلمنامه شيار 143را كنار رود راين خواندم، همانجا كه قهرمان فيلم از كرخه تا راين با خدايش نجوا مي‌كرد... .
قصه‌‌ همان عطر و طعم را داشت ولي اين‌بار روايتي زنانه بود و از زاويه مادران به فرزندان كرخه نگاه كرده بود.
وقت انتخاب بود. من نيز در كنار رود راين با خدايم نجوا كردم.
آيا شيار 143مي‌تواند گوشه‌اي از آلام مادران چشم انتطار را جبران كند؟ نمي‌دانم... واقعا نمي‌شد پيش‌بيني كرد. بايد‌‌ رها مي‌شدم... غرق مي‌شدم... خيس مي‌شدم.
نقش سنگين و استثنايي اين بزرگ‌مادر را پذيرفتم. رويارويي من با اين مادر در ‌ماه ضيافت پروردگار آغاز شد و چه آغاز مباركي بود. رمضان برايم نسيمي آورد از جنس همه مادران غيور سرزمينم.
گرماي تابستان، كوره ذوب مس، تنفس در هواي سنگين فلزي و چه با شكوه كه با همت بلند همه يارانم در اين كار دست به‌دست داديم تا اين مادر را زنده كنيم.
شيار 143برايم آزمون صبوري بود و هست.
خدارا شاكرم از اين فرصت مغتنم و در پايان قدردان خالق اثر خانم نرگس آبيار هستم.

محمدعلي باشه‌آهنگر؛ فيلمساز

فيلمنامه‌نويسان حوزه جنگ و دفاع‌مقدس به‌دليل مميزي‌هاي خودساخته و مميزي‌هايي كه دچار آن مي‌شوند كار نگارش سخت‌تري دارند. سربلند درآمدن از اين فضاها و نمايش‌دادن آنها در يك اثر سينمايي تأثيرگذار كار دشواري است. شيار ۱۴۳ فيلمي ملي، بومي و اقليمي بود كه اين بار يك زن به احساسات يك مادر شهيد پرداخته و آن را رها نمي‌كند و به سادگي تولدي را در پايان داستان به‌وجود مي‌آورد كه براي مخاطب جذاب است. اقليم كوهستاني و كويري كرمان و گويش از ويژگي‌هاي ديگري است كه بيننده را به فضاي قومي و ملي نزديك مي‌كند و توانسته جغرافيا و گويش در آن تأثير داشته باشد. خود قصه فيلم اين پتانسيل و جذابيت را دارد كه مخاطب را تا انتها با خود همراه كند. ايجاد فضا براي بازي هنرمندان، داستان خوب و عدم‌لودگي و هجو از ويژگي‌هاي اين فيلم است.

كمال تبريزي؛ كارگردان

من خانم آبيار را نمي‌شناختم و فيلم قبلي ايشان را هم نديده‌ام و فقط مي‌دانم اين فيلم دومشان است. به‌نظر من خيلي خوب كار كرده بودند؛ يعني هم فيلمنامه خوبي داشتند و هم به لحاظ كارگرداني اجراي خوبي داشت، فيلمبرداري كار هم خيلي خوب بود. در اوج كار هم خانم مريلا زارعي بود كه از نظر من بازي او خيلي روان، يكدست و فوق‌العاده بود.

يزدان سلحشور؛ منتقد

شيار ۱۴۳ نرگس آبيار، وقتي به تيتراژ رسيد، جمعيتي كه سالن را پر كرده بودند، طولاني‌ترين تشويق طول جشنواره را به نمايش گذاشتند و بعد سرجايشان نشستند تا تيتراژ تمام شود و دوباره از نو كف زدند. هيچ فيلمي اينطور نتوانسته بود تماشاگران را در مشتش بگيرد؛ فيلمي كه به راحتي مي‌توانست با روايتي سرراست و خطي و ايده‌اي كه بارها و بارها سينما و تلويزيون ايران سراغش رفته‌اند، بدل به يكي از بي‌رمق‌ترين فيلم‌هاي جشنواره شود اما انتخاب بهترين شيوه روايت اين قصه و چاشني كردن طنز و كنش‌مندي ديالوگ‌هاي ساده اما مؤثر، فيلم را به يكي از بهترين فيلم‌هاي ۳۰ سال اخير سينماي ايران بدل كرد.

مسعود فراستي؛ منتقد

شيار ۱۴۳ فيلم بدي است كه نان ايده يك خطي‌اش را مي‌خورد. اگر به جاي شهيد بگذاريم فرزند چه مي‌شود؟ فيلم و پرستيژ كاذبش به كل از بين مي‌رود. براي ساختن انتظار مادر شهيد، بايد از انتظار مشخص مادري خاص براي فرزندي خاص- نه عام- بگوييم. اساسا از طريق چگونگي انتظار به انتظار مي‌رسيم نه برعكس. از اينجاست كه زمان - و گذرش - معنايي جدي مي‌يابد: حالا زمان انتظار. در فيلم، زمان كاركردي دراماتيك- و كاركردي هستي‌شناسانه- ندارد. نه فيلمساز مي‌فهمدش و نه طبيعتا ما. بايد فرق يك انتظار معين 4 ساله با يك انتظار ۱۵ساله را درك كنيم- يعني حس كنيم- كه نمي‌كنيم. اگر چند جمله 4 سال گذشته يا 7 سال و ۱۵ سال را از فيلم حذف كنيم چه مي‌ماند؟ هيچ. پس انتظاري در كار نيست.

 

کد خبر 278007

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha