معمولا هر سال، این دیدار در خانه یکی از اقوام برگزار میشود و امسال قرعه به نام ما افتاد. در آن شب سوای بحثهای داغ انتخابات و دولت آینده و برخی مسائل خارجی مثل رخدادهای مصر - که معمولا ما ایرانیها مثل یک تحلیلگر کارآزموده آنها را دنبال میکنیم(!) - ادامه بحثها کشید به آمدن ماه مبارک رمضان و نقل خاطرات و بزرگداشت کسانی که از این دنیا رخت بربستهاند. در این بین ازجمله خاطرات نحوه خبرکردن همسایگان به خواب رفته برای سحر بود. عموی بزرگ من میگفت ما به دیوار همسایه دیوار به دیوارمان چند ضربه میزدیم و هنگامی که جواب میدادند، مطمئن بودیم که بیدار شدهاند. یک نفر هم از ساعتهای زنگدار قدیمی سخن به میان آورد که همیشه در خاطرات نسلهای گذشته جا دارد. اما در این بین، جوانی بیستوچندساله از بستگان ما گفت که دو شب پیش چنین ساعتی را به خواب دیده است بیآنکه در جهان واقع آن را دیده باشد.
همین گفته سبب شد که خاله مادرم که با عبور از 80سالگی هنوز هم سرحال و شاداب است، هر دوپایش را در یک کفش کند که حتما برای او یکی از این ساعتها خریداری کنیم. همگی قول مساعد دادیم، بیآنکه خبر داشته باشیم اساسا آن ساعتهای قدیمی دیگر در بازار یافت نمیشوند و اگر هم باشند، حکم عتیقه را دارند و قیمتشان بسیار بالاست. تمامی روز اول ماه مبارک رمضان پارسال با گشتن من و 2 نفر از بستگان برای پیدا کردن چنین ساعتی سپری شد، اما به قول معروف دست از پا درازتر به خانه برگشتیم!
روز بعد یک ساعت نسبتا قدیمی ژاپنی مشابه همان ساعت قدیمیهای مورد نظر خالهجان پیدا کردیم، اما مقبول طبع ایشان واقع نشد. سرانجام یک نفر به ما خبر داد که در محدوده خیابان منوچهری تهران بعضی از عتیقهفروشها چنین ساعتی دارند. 2نفر مامور شدند سری به آنجا بزنند. بعد از کنکاش بالاخره خبر دادند که ساعت پیدا شده است، اما قیمتش 4برابر یک ساعت جدید و امروزی است. هرکاری کردیم، خاله قانع نشد، دوباره برای چارهاندیشی به مشورت نشستیم که یکی از اقوام دور، خوشحال و خندان از راه رسید و ساعت قدیمی را که در خانه داشت، برای خالهجان هدیه آورد. نیمی از ماه رمضان سپری شده بود، اما خاله صاحب یک ساعت عتیقه شد که علاوه بر قیمت آن، هدیه ارزشمندی هم به حساب میآمد!
« خوش خیال»