تاکنون در خصوص چالشهای موجود در نظام آموزشی کشور نقدهای بسیاری شده است اما موضوع نبود فضای آموزشی برای دانشآموزان مرزی همچنان مهجور و مغفول باقی مانده و بیتوجهی سیاستگذاران آموزشی باعث شده که در اکثر مواقع تواناییهایی که بهصورت بالذات در وجود این دسته از افراد است به فعلیت نرسد و قدرت بالذاتشان فدای ضعف اندکشان شود.
دانشآموزانی که بهره هوشی آنها بالاتر از کودکان استثنایی و کمتر از کودکان عادی است، دانشآموز مرزی تلقی میشوند. آمار جهانی تعداد دانشآموزان مرزی را 13.5درصد کل تعداد دانشآموزان اعلام میکند، بنابراین از میان سیزده میلیون دانشآموز در کشور، حدود دو میلیون دانشآموز مرزی بلاتکلیف و فاقد فضای آموزشی در کشور وجود دارد که متأسفانه جایگاهی برای آنها در سیستم آموزش و پرورش کشور تعریف نشده است چرا که در مقایسه با دانشآموزان عادی برای یادگیری نیاز به تمرین و تکرار بیشتری دارند ضمن اینکه عقبمانده ذهنی هم تلقی نمیشوند و این کودکان بهتدریج از ادامه تحصیل بازمیمانند.
کودک مرزی بهعلت قدرت یادگیری پایین، عدمدرک مفاهیم انتزاعی، دامنه محدود اطلاعات عمومی و ناتوانی در درک و تعمیم مسائل درسی قادر به رقابت با سایر همکلاسیهای خود نیست. این کودکان در یادگیری مطالب بسیار کند بوده و خیلی زود آموختههایشان را فراموش میکنند. از طرفی بهعلت بهره هوشی بالاتر نسبت به کودکان استثنایی و قدرت سازگاری با محیط و قدرت تعمیم نسبتا بالاتر در سطح این کودکان قرار نمیگیرند. این کودکان تنها در حیطه مهارتهای تحصیلی دارای عملکردی محدودتر و ضعیفتر نسبت به همسالان خود هستند و در سایر رفتارهای انطباقی و سازشی فاقد هرگونه نقص قابل ملاحظهای هستند و مثل همسالان خود دارای تفاوتهای فردی در حیطههای مختلف رفتاریاند.
با بیان این مسئله نیاز جامعه آموزشی کشور به تأسیس مدارسی که خاص این گروه افراد است بهطور چشمگیری خودنمایی میکند. از سوی دیگر بهنظر میرسد که در آموزش و پرورش شناخت کافی از کودکان دیرآموز وجود ندارد و پیگیریهای لازم در مورد دیرآموزان صورت نمیگیرد.
یکی از مهمترین ملاکها برای داشتن آموزش و پرورش پیشرفته، توجه و پرداختن به تواناییها، استعدادها، علایق و خصوصیات منحصر به فرد هر یک از افراد تحت تعلیم و همچنین آموزش آنها براساس ویژگیهاست. با توجه به این نکته مهم که سطح توانمندیهای شناختی کودکان در آهنگ یادگیری آنها تأثیری کاملا مشخص دارد، این موضوع بهخصوص در مورد افرادی صادق است که سطح تواناییشان در جنبههای مختلف از سطح افراد عادی پایینتر باشد که در اینجا نقش آموزش و پرورش مطرح میشود. دانشآموزان دیرآموز بهدلیل ویژگیهای شناختی خاصی که دارند ازجمله افرادی هستند که به این توجه و آموزش ویژه نیازمندند. اینگونه دانشآموزان ازنظر تعلیم و تربیت دیرآموز(slow learner) وازنظر روانشناسی دانشآموزان مرزی نامیده میشوند.
در کلاس عادی معمولا معلم مجبور است روند تدریس را براساس توانایی یادگیری دانشآموزان عادی تنظیم کند به همین علت ناخواسته تواناییهای خاص دانشآموزان دیرآموز کمتر مورد توجه قرار میگیرد. به همین دلیل اکثریت این دانشآموزان دچار شکستهای متعدد تحصیلی میشوند و از طرف دانشآموز عادی مورد اذیت و تحقیر قرار میگیرند که بدینترتیب به اعتماد به نفس و عزتنفس آنها صدمه وارد میشود و در نهایت ارتباطات اجتماعی ناموفقی خواهند داشت.
این امر مستلزم صرف وقت فراوان توسط معلم کلاس و گذراندن دورههای آموزشی مناسب برای شناخت صحیح ویژگیهای دانشآموزان دیرآموز و چگونگی مداخله مؤثر در فرایند آموزش و یادگیری آنهاست. برنامهریزی برای آموزش این دانشآموزان مستلزم دقت و تلاش فراوان است.
برنامههای تدوین شده برای آموزش و توانبخشی این کودکان باید متناسب با نیازهای همه جانبه آنها باشد و در این راه باید حداکثر مشارکت دانشآموزان و خانوادههای آنها را فراهم کرد. آموزش فردی، کار تیمی و افزایش مهارتهای اجتماعی در این کودکان میبایست مورد تأکید قرار گرفته و ارزیابی مستمر و پویا از عملکرد دانشآموزان و برنامههای اجراشده، صورت گیرد.
بهطور کلی برای برنامهریزی و آموزش این کودکان در درجه اول باید آنها را بهطور کامل بشناسیم و برای شناخت کامل این کودکان باید ارزیابی همهجانبهای از آنها به عمل آوریم تا بتوانیم همه نیازهای آنها را پاسخگو باشیم. سه مولفه برنامهریزی، اجرا و ارزیابی با هم در تعاملند؛ لذا تأسیس مراکزی بهصورت جداگانه و در شیفت مخالف تحصیل دانشآموزان مرزی همراه با آموزش مربیانی متخصص و با حمایت ادارات کل آموزش و پرورش استانها بهشدت نیازمند توجه مسئولان است.