جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۷:۵۱
۰ نفر

دکتر سیدکاظم سجادپور: جرالد فورد، سی و هشتمین رئیس جمهور آمریکا در 27 دسامبر 2006 برابر با 6 دی ماه سال جاری در نود و سه سالگی مرد.

دوران ریاست جمهوری او کوتاه  بود. او در پی استیضاح ریچارد نیکسون- رئیس‌جمهور آمریکا در  1973 (1352) از مقام معاونت ریاست جمهوری پله‌ای بالاتر رفت و در 1976 (1355)، انتخابات را به رقیب خود جیمی کارتر باخت و بدین ترتیب ایامی حدود  900 روز رئیس جمهور آمریکا، در یکی از سخت‌‌ترین دوران‌های تاریخ این کشور، بود. او را  رئیس جمهور اتفاقی نام دادند؛ چون دو اتفاق او را در کسب دو مقام معاونت ریاست جمهوری  و ریاست جمهوری یاری داد: اتفاق اول، برکناری اسپرواگینر معاونت ریاست جمهوری ریچارد  نیکسون به جرم فساد و تقلب مالیاتی در   1972 (1351) بود. نیکسون در پی انتخابی جانشینی برای اگینر بود. شایان ذکر است که در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا علاوه بر کاندیداتوری ریاست جمهوری، کاندیدایی هم برای معاونت ریاست جمهوری تعیین می‌شود و آنها با هم دست به مبارزات انتخاباتی می‌زنند و این کاری بود که نیکسون واگینر انجام داه بودند ولی اگینر بعداز پیروزی نیکسون و در  حین داشتن مقام معاونت ریاست جمهوری کنار گذاشته شد و جرالد فورد که برای سیزده دوره از ایالت میشیگان به عضویت مجلس نمایندگان درآمده بود به طور اتفاقی و بدون مبارزات انتخاباتی به مقام معاونت ریاست جمهوری رسید.
اتفاق دوم برکناری ریچارد نیکسون رئیس جمهور وقت آمریکا، به فاصله یک سال پس از آنکه جرالد فورد  معاون رئیس‌جمهوری وی شده، بود این اتفاق به فاصله کوتاهی فورد را در رأس قوه مجریه آمریکا قرار داد در حالی‌که آمریکا با دو بحران اساسی روبه‌رو بود بحران تنش عمیق بین کنگره و ریاست جمهوری در سیاست داخلی و بحران جنگ ویتنام در عرصه خارجی. در کنار این دو بحران بزرگ، ده‌ها مسئله دیگر فراروی جرالد فورد قرار گرفت، که در زمره آنها تورم و رکود در اقتصاد را می‌توان یاد  کرد.
دوران کوتاه ریاست جمهوری اتفاقی آمریکا، دوران بسیار قابل مطالعه‌ای است. جرالد فورد، باید جنگی را پایان می‌داد که در شروع آن نقشی نداشت. جنگ ویتنام در  1975 (1354) در دوران فورد خاتمه یافت  ولی اثرات آن هنوز بر ذهنیت مردم و نخبگان سیاست خارجی آمریکا سایه افکنده است فورد یک ماه پس از رئیس‌جمهور شدن، ریچارد نیکسون- که به خاطر زیر پا گذاشتن قانون و انجام عملیات خلاف علیه رقیب انتخاباتی خود، جورج مک گاورن و دستبرد به ستاد انتخاباتی او در ساختمان معروف واترگیت، در اثر فشارهای کنگره مجبور به کنار رفتن شده بود- را مورد بخشش کامل و تمام عیار قرار داد و اگر این بخشش و عفو که با استفاده از اختیارات ویژه ریاست جمهوری انجام گرفت، نبود، نیکسون باید محاکمه می‌شد و بدین ترتیب از محاکمه  جان سالم بدر برد و خود به خاطر عفو نیکسون شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. بیش از هشت سال طول کشید تا این بخشش و عفو ریاست جمهوری به عنوان اقدامی دربست مورد ارزیابی مجدد قرار گیرد. در سال  2004 (1383)، نخبگان آمریکا، در نگاهی دوباره به اقدام فورد در بخشش نیکسون در آن زمان را تصمیمی سخت ولی ضروری برای وحدت سیاسی آمریکا عنوان کردند. ارزیابی‌هایی که از دوران کوتاه ریاست جمهوری فورد می‌شود، شامل این پرسش کلیدی نیز می‌گردد که چگونه می‌توان سیاست خارجی کنونی آمریکا را در پرتو دوران ریاست جمهوری فورد مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؟ این پرسش در ابتدا ممکن است قدری عجیب به نظر برسد. در حدود یک ربع قرن از آن دوران می‌گذرد و آمریکا پنج رئیس جمهور دیگر بعداز فورد را تجربه کرده است و سیستم بین‌المللی به‌طور ساختاری نسبت به آن زمان دگرگون شده است. چه ارتباطی بین سیاست خارجی جورج بوش بعداز یازده سپتامبر 2001  و جرالدفورد در در نیمه دهه 70 قرن بیستم وجود دارد؟ جواب این پرسش با نگاه به تداوم دو عنصر روشن می‌شود. «عنصر انسانی و نخبگان سیاست خارجی آمریکا و عنصر برجستگی پدیده جنگ در سیاست خارجی این کشور.»
در مورد عنصر انسانی باید گفت که در دوران  فورد، دیک چنی که در حال حاضر معاون ریاست جمهور آمریکاست، رئیس امور اداری کاخ سفید بود که سمتی بسیار مهم است. دونالد رامسفلد که برای شش سال وزیر دفاع جورج بوش و یکی از طراحان اصلی حمله به عراق بود نیز در کابینه فورد برای مدتی همان مقام رئیس امور اداری کاخ سفید را به عهده داشت و بعد به مقام وزارت دفاع رسید. این دو نفر از سردمداران اصلی محافظه‌کاران هستند. و از تندروترین افراد تیم جورج بوش محسوب می‌شوند. هر چند که رامسفلد جای خود را به رابرت گیت  داده ولی چنی همچنان ستون اصلی تندروان دولت بوش محسوب می‌گردد. شایان ذکر است که تداوم عنصر انسانی از دوران جرالد فورد تا جورج بوش صرفاً  به دو مورد فوق منحصر نشده، بلکه گروهی از تکنو‌کرات‌های اصلی آمریکا را در برمی‌گیرد که بعضاً در تمام دولت‌ها نقش داشته‌اند که از جمله آنها می‌توان به الن گرین اسپن اشاره کرد که سال‌های سال رئیس بانک مرکزی آمریکا، موسوم به فدرال رورو بود و همو در دوران فورد، ریاست شورای مشاورین اقتصادی را به عهده داشت. به علاوه افراد دیگری که در دوران جورج بوش متصدی مقامات ارشد نظامی، سیاسی و امنیتی شدند در دوران جرالد فورد، به حلقه‌های اصلی قدرت راه یافتند که از آن جمله، برای نمونه می‌توان به پال برمر، حکمران آمریکایی عراق بعداز اشغال نظامی و قبل از تشکیل دولت موقت این کشور و ولفوویتز، معاون وزارت دفاع  در زمان حمله به عراق و رئیس کنونی  بانک جهانی اشاره کرد.
حال که روشن شد تداوم عنصر انسانی بین کابینه جورج بوش و جرالد فورد، با فاصله‌ای حدود بیست و پنج سال،  جدی است باید در پی یافتن علت، موضع‌گیری‌های کنونی افراد تندروی محافظه‌کار و دورانی که آنها در کاخ سفید جرالد فورد کار می‌کردند، بود. در توضیح و تحلیل این ارتباط بین کارشناسان امور آمریکا این نظریه وجود دارد که در دوران نیکسون و فورد شکافی عمیق بین دو نهاد قوه مجریه و قوه مقننه ایجاد شد که اثرات آن تا به امروز در صفحه سیاسی آمریکا وجود دارد. بدین صورت که با  افتضاح نیکسون به عنوان رئیس‌جمهور، کنگره نه فقط در برابر او، بلکه در مقابل نهاد ریاست جمهوری ایستاد و از آن به بعد کنگره سعی کرد که قدرت خود را افزایش دهد و حتی در مواردی از ابزارهای قانونی که در اختیار داشت سوء استفاده نماید. نتیجه این روند تضعیف  ریاست جمهوری و محدود کردن قدرت او بود؛ و این عارضه‌ای بود که برای دو دهه  در آمریکا به صور مختلف خود را نشان داد. آنچه در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان در جریان موسوم به ایران کنترا، و آنچه که در دوران کلینتون در قضیه افتضاح اخلاقی او با یکی از کارآموزان جوان پیش آمد رویارویی کنگره  با رئیس جمهور را تشدید کرد.
در این میان افرادی مانند رامسفلد و دیک چنی که تجربه ریاست جمهوری تضعیف شده در مقابل کنگره را داشتند در پی بازسازی قدرت ریاست جمهوری برآمدند و این گفتمان را طرح و پیگیری کردند  که باید رئیس جمهور، مردی قوی و قدرتمند باشد. این گفتمان،  خوشایند  جورج بوش بود که خود از زمینه‌ای چندان قوی در مبارزات انتخاباتی برنیامده بود و به ریاست جمهوری رسیدن وی در دوره اول، نه براساس رأی قاطع بلکه در پی روند شکایت‌های حقوقی و بهره‌برداری از نظام قضایی آمریکا بود. لذا نشان دادن قدرت، ضعف وی را نیز می‌پوشاند. به علاوه باید وقایع سپتامبر  2001 (شهریور  1380) را هم در نظر داشت که در آن به مظاهر قدرت آمریکا در عملیات تروریستی حمله شد. مجموعه این عوامل گفتمان رامسفلد- چنی در لزوم نشان دادن قدرت ریاست جمهوری را با جنگ آمریکا علیه عراق پیوند زد؛ و با جنگ علیه آمریکا، نه فقط در  خارج آمریکا، بلکه در داخل آمریکا، ریاست جمهور به‌عنوان یک شخصیت قوی مطرح شد و این به نوبه خود در پیروزی دور دوم وی مؤثر بود. اما این ریاست جمهوری باز شده در پرتو تحولات در صحنه عراق، تضعیف شد. ماجراجویی جورج بوش در جنگ عراق، بزرگترین چالش سیاست خارجی آمریکا بعداز جنگ ویتنام است. جالب است که جرالد فورد جنگ ویتنام را در حالی‌که شروع کننده آن نبود باید پایان می‌داد و جورج بوش آغاز کننده جنگی است که هر چند ماهیتاً  با جنگ ویتنام  متفاوت است، ولی پایان وسرانجام آن روشن نیست. نقطه اشتراک هر دو کابینه، حضور عنصر جنگ در سیاست خارجی است. در چنین زمان‌هایی نقش رئیس جمهور  به عنوان تصمیم‌گیرنده نهایی درنظام سیاسی آمریکا برجسته می‌شود و البته رئیس جمهور، از مشاوران خود بهره‌ می‌گیرد. جالب است که افرادی که با دولت فورد کار می‌کردند، همگی مانند رامسفلد و چنی نمی‌اندیشند. تعداد قابل توجهی از کسانی که در دولت  فورد صاحب سمت بودند نسبت به تصمیم و رفتار دولت بوش در قضیه عراق انتقاد داشته و دارند، و جالب‌تر آنکه در مصاحبه‌ای که باب وود وارد، خبرنگار مشهور واشنگتن پست در جولای   2004 (تیر  1383) با جرالد فورد انجام داده و بنابه وصیت او بعداز مرگش انتشار یافته، فورد نسبت به تصمیم بوش در حمله به عراق انتقاد می کند و اظهار  می‌دارد که آنچه که بوش انجام داده و با تمسک به وجود سلاح‌های کشتار جمعی به عراق حمله کرده، با منافع ملی آمریکا هماهنگی ندارد.
به هر حال آنچه که در پیوند بین کابینه جرالد فورد و سیاست خارجی کنونی، براساس داده‌های فوق‌الذکر قابل استنباط است نقش سیاست داخلی آمریکا و تأثیر جدی آن بر سیاست خارجی  است. که شاید در مواردی ریشه اصلی یک بحران سیاست خارجی، حل موضوعی در سیاست داخلی است. تعادل طبیعی و سنتی بین قوای مجریه و مقننه که در دوران نیکسون و فورد به هم ریخت،  اثرات جدی بر سیاست خارجی  داشته و دارد.
علاوه بر آنچه که ذکر شد مورد دیگری که تداوم ارتباط تنگاتنگ سیاست داخلی و خارجی را از دوران جرالد فورد تاجورج  بوش به تصویر می‌کشد قضیه اعراب و اسرائیل است. در  مارس  1975  (1374)، در پی عدم موفقیت کیسینجر- که توأمان  وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی جرالد فورد بود- در ابتکار موسوم به دیپلماسی رفت و آمدی بین اعراب و اسرائیل به خاطر سرسختی تل آویو  در دادن امتیاز‌های قابل ملاحظه، فورد  در حالتی که به نظر می‌رسد اسرائیل را زیر فشار قرار دارد، خواستار ارزیابی مجدد روابط آمریکا در اسرائیل شد. ولی بلافاصله تعداد   75 سناتور (حدود سه چهارم سنا) در نامه تحقیرآمیزی  به وی خواستند که فورد اعلام  دارد که آمریکا براساس منافع خود از اسرائیل حمایت قاطع می‌کند. به نوشته روزنامه اسرائیلی ‌هاآرتص در   28 دسامبر   2006 (5 دی) این اقدام سنا به فورد درسی در مورد محدودیت‌های قدرت سیاسی (در آمریکا) آموخت. «مصونیت‌پذیری اسرائیل از هر گونه انتقاد در ساختار سیاسی آمریکا، به جزئی پایدار از سیاست خارجی این کشور تبدیل شده است.» تنها در یکی  دو  سال گذشته است که انتقاد به اسرائیل قدری مطرح می‌شود که آخرین آن ها کتاب جدید کارتر در مورد فلسطین و انتقاد به اسرائیل برای ایجاد آپارتاید علیه فلسطینی‌هاست.
در مجموع، مرگ جرالد فورد، هر چند اتفاقی عادی در زندگی «رئیس‌جمهور اتفاقی»‌آمریکا بود ولی آنچه که در دوران کوتاه ریاست جمهوری وی در به هم ریختگی تعادل قوا در درون ساختار قدرت آمریکا رخ داد و ریاست جمهوری را در مقابل کنگره تضعیف کرد به زایش فکر نیاز به رئیس جمهور قدرتمند انجامید؛ و این به نوبه خود به طراحی سیاست خارجی در دوران بوش به دست مردانی انجامید که سعی کردند با یک ماجراجویی خارجی،  قدرت را در کشاکش بین قوه مجریه و مقننه به ریاست جمهوری برگردانند. اینها همان میان سالان کابینه جرالد فورد و پیروان جنگ افروز کابینه  جورج بوش هستند. نگاهی به آنچه  که از زمان جرالد فورد تا جورج بوش در سیاست خارجی آمریکا رخ داده صحت این جمله تاریخی، تیپ اونیل که با جرالد فورد از ایالت میشیگان به عضویت کنگره درآمده بود، و  سال‌ها ریاست مجلس نمایندگان را به عهده داشت، تأیید می‌کند که «ماهیت همه حرکت‌های سیاسی از سیاست محلی و داخلی سرچشمه می‌گیرد.»

کد خبر 15403

پر بیننده‌ترین اخبار آمریکا

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز