یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۷ - ۲۰:۴۸
۰ نفر

همشهری‌آنلاین- سید ابوالحسن مختاباد: برخلاف نام کتاب دکتر معتمدی که آدمی را به یاد مرگ‌ می‌اندازد، وی سراسر طراوت و زندگی است

کتاب انسان و مرگ اثر وی از معدود کتاب‌های مورد اعتنا است که به موضوع مرگ در زندگی انسان از ابعاد مختلف می‌پردازد. به رغم گذشت نزدیک به دو دهه از تالیف این کتاب، تالیفات در این زمینه شاید به انگشتان یک دست هم نرسد و از این منظر کتاب دکتر معتمدی استثناست.

چاپ تازه این کتاب با ویرایش و افزوده‌های فراوان از سوی نشر مرکز به بازار کتاب عرضه شده است. [انتشار ویرایش تازه انسان ومرگ]

گفت وگوی همشهری‌آنلاین را با وی بخوانید.

  • ابتدا از انتخاب این موضوع برای کتاب بگویید که چه شد به سراغ موضوعی به‌نام مرگ رفتید؟

مرگ‌شناسی یا تاناتولوژی (thanatology) شاخه‌ای از روان‌شناسی و روانپزشکی است که چند دهه از عمر آن می‌گذرد. این نام برگرفته از واژه تاناتوس (Thanatos) است که نام فرشته مرگ در اساطیر یونان است. به‌روایت هومر در ایلیاد، تاناتوس براو هیپنوس (Hypnos) رب‌النوع خواب است که هر دو پسران شب هستند. مقدمه‌ای بر مرگ‌شناسی عنوان پایان‌نامه دکترای تخصصی روانپزشکی من بود که با درجه ممتاز پذیرفته شد و بعدا مبنای کتاب انسان و مرگ قرار گرفت.

  • از نگاه و منظر شمامرگ و اندیشه به آن ،چه اندازه عاطفی و تا چه اندازه بر عقل و خرد مبتنی است؟

یکی از عواملی که انگیزه اصلی انسان برای شناخت مرگ بوده و هست، ترس از مرگ است که شوپنهاور آن‌را سرآغاز فلسفه و علت غایی ادیان می‌داند. ترس از مرگ صبغه عاطفی دارد، اما محرک انسان برای تعقل در باب مرگ و اندیشیدن درباره این موضوع است. اما حتی ترس از مرگ نیز دارای اجزاءشناختی است. از سوی دیگر شناخت عقلانی و شناخت احساسی هر دو کارکرد مغز انسان هستند که به‌مثابه یک واحد با اجزاء هماهنگ عمل می‌کند. یعنی دوآلیسم دکارتی یا تقابل دیرینه‌ای که در فرهنگ ما میان عشق و عقل وجود دارد ساختگی است. عملکردهای احساسی و شناختی در تعامل و ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار دارند.

بنابراین نگاه به مرگ در زندگی فردی و نیز حمایت اجتماعی و تاریخی بشر همواره منعکس‌کننده این تعامل، درهم‌آمیختگی و ارتباط نزدیک بوده است.

به عبارت دیگر در رویارویی با یک پدیده همان‌طور که مراکز مربوط به احساسات در مغز فعال می‌شوند، پردازش عقلانی و شناختی نیز به‌طور همزمان صورت می‌گیرد. اما سنگینی کفه هریک بستگی به شرایط و موقعیت دارد. طبیعی است که در رویارویی ناگهانی با یک سانحه یا ماتم ناشی از یک فقدان در وهله اول، رنگ عاطفی و احساسی واکنش برتری دارد. ولی هنگامی که ما در شرایط معمولی به مرگ می‌نگریم یا می‌اندیشیم رنگ عقلانی جلوه بیشتری دارد.

  • برخی گمان می‌کنند که تنها افراد مسن و یا غیر از کودکان به مرگ فکر می‌کنند، اما شما در کتابتان فصلی را به کودکان اختصاص داده‌اید که مرگ و فکر کردن به آن در ذهن و ضمیر آنها هم حضور و بروز دارد؟ من خودم فکر نمی‌کردم که کودکان هم به مرگ فکر کنند؟ دقیقا بفرمایید که این فکر کردن به مرگ از چه زمانی آغاز می‌شود؟

حضور مرگ در ذهن کودک از دوران نوزادی آغاز می‌شود و کودک دارای تخیلات آشکار و پنهان درباره مرگ است. بسیاری از بازی‌ها، ترانه‌ها، معماها، کارتون‌ها و فیلم‌هایی که برای سرگرمی کودکان به‌کار می‌روند دارای تم مرگ هستند. درحقیقت اگر کودکی اصلا به مرگ فکر نکند غیرطبیعی است. از سوی دیگر کودک با تجربه مرگ‌های واقعی هم روبه‌رو می‌شود مانند مرگ یک سگ یا گربه خانگی، مرگ یک همکلاسی، مرگ پدربزرگ یا رویارویی با تصاویر اقوامی که مرده‌اند و کودک تنها عکس آنها را می‌بیند.

بنابراین کودک با مرگ روبه‌رو می‌شود و بسته به عواملی مانند سن و سال یا سطح رشدی، شخصیت، ‌تجربه‌های زندگی و نقش حمایتی والدین به‌ مرگ واکنش نشان می‌دهد.

  • فکر می‌کنید واکنش والدین به این مسئله چگونه باشد، آیا باید مسئله مرگ را برای کودکان خود طرح و بحث کنند یا آنکه آنها را مشمول مرور زمان کنند که خود کودکان با رشدی که می‌یابند به آن برسند؟

به نظر من و باتوجه به مطالعاتی که در این زمینه داشته‌ام، اگر ما کودک را از واقعیت‌ها و اطلاعات مربوط به مرگ دور نگاه داریم و به‌عبارت دیگر مرگ را از او پنهان کنیم، نه‌تنها نقش حمایتی ایفا نمی‌کنیم، بلکه در حقیقت مانع بلوغ عاطفی و عقلانی او می‌شویم.

  • ولی برخی والدین این گونه نمی‌اندیشند و معتقدند که شفافیت این گونه برای کودکان مضر است و ذهن و ضمیر‌آنها تاب شنیدن چنین سخنانی را ندارد؟

 اجتناب والدین از گفت‌وگو در باب مرگ با کودکان، بیشتر ناشی از اضطراب‌ها و نگرانی‌های حل نشده خود آنان با مرگ است و ربطی به توانایی واقعی کودک برای دریافت مفهوم مرگ ندارد. همان‌طور که پرسش‌های کودک درباره جنسیت و مسائل جنسی موجب اضطراب و اجتناب والدین می‌شود، سؤالات او درباره مرگ نیز وضعیت مشابهی را ایجاد می‌کند.

حال آنکه در هر دو مورد ارائه اطلاعات صحیح به‌نحوی که مناسب با رشد فکری و احساسی کودک باشد بلوغ و سلامت روانی بعدی او را تأمین می‌کند. پس به‌جای سکوت یا انتقاد از کودک یا ارائه افسانه‌های باورنکردنی و تعابیر دروغین باید توضیح صریح و متناسب به کودک منتقل شود. تحقیقات روان‌شناسی نشان می‌دهد که مراحل ادراکی مرگ در کودکی بسته به سن کودک، مشخصات ویژه و شناخته‌شده‌ای دارد که براساس آنها می‌توان به گفت‌وگو از مرگ با کودک پرداخت.

  • در ادبیات عرفانی ما مرگ حضور و بروزی جدی دارد. برای مثال طوطی و بازرگان در مثنوی مولانا و یا روایت‌هایی که عطار از حضور عزرائیل می‌آورد، با مطالعاتی که شما داشته‌اید این حضور و بروز قطعا در ادبیات دیگر کشورها هم حضور دارد، اندکی از تجربه‌های ادبیاتی دیگر کشورها در این زمینه بگویید؟

از آنجا که مرگ و مردن مشغله ذهنی و چالش احساسی انسان از ابتدای حیات او بوده طبیعی است که انعکاس این مشغله و چالش در حیات ادبی اقوام و کشورهای گوناگون نیز به‌چشم می‌خورد. درصد قابل‌ملاحظه‌ای از اسطوره‌های شناخته شده باستانی و نیز اسطوره‌های اقوام و قبایل بدوی به موضوع مرگ پرداخته‌اند؛ مانند افسانه‌های مصری و داستان‌های قبایل آفریقایی. بسیاری از این اسطوره‌ها از صبغه ادبی برخوردارند و برخی از آنها مانند حماسه گیل گمش به‌مثابه یک اثر ادبی خوانده می‌شوند.

اصولا ادبیات همان‌طور که به زندگی انسان می‌پردازد مرگ او را هم منعکس می‌کند. حضور مرگ در آثار ادبی عمدتا به دو شکل مستقیم و غیرمستقیم دیده می‌شود. در نوع اول تم یا موضوع مرگ وجه غالب اثر را تشکیل می‌دهد و در نوع دوم مرگ نقش محوری ندارد ولی اثرات آن به‌چشم می‌خورد. از سوی دیگر رابطه میان خلاقیت و مرگ نیز رابطه‌ای است که از بعد روان‌شناختی مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. به‌عبارت دیگر خلاقیت ادبی نیز اصالتا از چالش انسان با مرگ حاصل می‌شود و در نظریه‌های نقد ادبی نیز موضوع مرگ به اشکال گوناگون دیده می‌شود.

علاوه بر این برخی از مکاتب ادبی دلمشغولی ویژه‌ای نسبت به مرگ نشان می‌دهند. مانند رمانتی‌سیسم یا نهیلیسم که هریک به‌شیوه خاص خود از مرگ‌محوری برخوردارند. داستان مرگ ورتر اثر گوته زمانی در اروپا سروصدای بسیاری کرد و مورد توجه قرار گرفت و حتی موجب خودکشی برخی از جوانان عصر خود شد. یا در مشرب فکری برخی از هنرمندان نیست ‌انگار، خودکشی شکل ناامیدانه آزادی قلمداد و تحسین می‌شد. بسیاری از نویسندگان و شاعران متعلق به ملل گوناگون نه‌تنها در آثار خود تم مرگ را برجسته کرده‌اند، بلکه زندگی واقعی خود را نیز با خودکشی پایان داده‌اند. بنابراین انعکاس مرگ در ادبیات سایر کشورها آنقدر گسترده است که می‌توان کتاب‌های زیادی را به آن اختصاص داد و نمونه‌های بسیاری را ذکر کرد.

خود شما در آثار کدامیک از نویسندگان خارجی حضور مرگ را بیشتر حس می‌کنید؟

من شخصاً در آثار توماس مان انعکاس مرگ را به شکلی می‌بینم که بیشتر با آموزه‌ها و دستاوردهای مرگ‌شناسی قابل‌انطباق است و لذا بیشتر می‌پسندم. به‌خصوص شاهکار او «کوه جادو» را باید پژوهشی هنرمندانه در قلمرو مرگ‌شناسی دانست. او در این کتاب، بیماری و مرگ را گذرگاهی برای نیل به معرفت، سلامت و زندگی می‌داند و از انسانیتی سخن می‌گوید که از راه شناخت بیماری و مرگ حاصل می‌شود.

  • در میان شاخه‌های مختلف فلسفه چه شاخه‌ای بیشتر از همه به مرگ پرداخته است؟ اگزیستانسیالیسم و کی‌یرکه‌گور یا...؟

البته این سؤالی است که پژوهشگران عرصه فلسفه باید به آن پاسخ دهند. تا جایی که من می‌دانم اصلاً فلسفه چیزی جز بحث در مسئله حیات و ممات نیست و هیچ مکتب فلسفی نمی‌تواند به‌عنوان یک نظام فکری منسجم شناخته شود مگر آنکه تبیین و توضیحی در باب مرگ داشته باشد. همان‌طور که در قلمرو الهیات نیز حکمای الهی در چارچوب مذهبی خود به این امر می‌پردازند.

اما شاید بتوان گفت اگزیستانسیالیسم به‌خصوص هنگامی که تمام طیف وسیع آن را در نظر بگیریم، بیش از هر جنبش فکری دیگری با مرگ دلمشغولی داشته است. در این نحله فکری، مرگ، محور و مرکز زندگی است. کی‌یرکه‌گور را هم که برای نخستین بار از اضطراب وجودی ناشی از آگاهی بر بودن و نبودن سخن راند، می‌توان متعلق به همین مشرب فکری دانست. هایدگر، سارتر، کامو، یاسپرس و دیگران هم پیوسته به جنبه‌های مختلف مرگ مانند هستی، نیستی و یا اضطراب نظر داشته‌اند.

  • آیا روانپزشکان و روانشناسان هم از این مکاتب در کارشان تاثیر گرفته‌اند؟

بله.اگزیستانسیالیسم به شکل تحلیل وجودی به قلمرو روان‌شناسی و روانپزشکی ورود پیدا کرده و توسط روانپزشکانی مانند ویکتور فرانکل، رالومی و ایروین یالوم صورت گرفته است. فرانکل از آزادی و مسئولیت انسان در برابر مرگ که ناشی از فناپذیری است سخن می‌گوید و اراده معطوف به معنا را منبع اولیه انگیزش انسان و عامل تحقق تجربه‌وجودی او می‌داند. یالوم از امور غایی (ultimate concerns) که عبارتند از مرگ، آزادی، انزوا و بی‌معنایی سخن می‌راند که مواجهه فرد با آنها محتوای تعارضات درونی او را تشکیل می‌دهد و رویارویی انسان با آنها موجد اضطراب و برانگیختن ساختکارهای دفاعی می‌شود، لذا از لحاظ علمی و بالینی قابل استفاده در روان‌درمانی بیماران است.

  • در ادبیات عرفانی آمده است که اگر خداوند غفلت را در نهاد جان آدمی قرار نمی‌داد، او توانایی تحمل این همه مصیبت را نداشت، آیا به‌لحاظ روان‌شناسی هم چنین امری را شاهدیم؟

دقیقاً نمی‌دانم غفلت در بافت معرفت عرفانی به چه معنا به‌کار می‌رود، ولی در زبان جاری کمی بار منفی دارد. اما اگر منظور فراموشی باشد، بحث دیگری است. به‌قول آندره مالرو جهان‌زاده فراموشی است.

از طرف دیگر اگر منظور شما از مصیبت، مرگ و فقدان ناشی از آن باشد که در واکنش ماتم انعکاس می‌یابد، پاسخ سؤال می‌تواند آری باشد؛ یعنی فراموشی و گذشت زمان کمک می‌کند که ما از واقعیت فقدان فاصله بگیریم و کم‌کم با تجدید سازمان در ذهنیت و روابطمان دوباره به زندگی برگردیم.

فراموشی اگر علامت بیماری‌هایی مانند آلزایمر یا نشانگان فراموشی روانزاد نباشد، می‌تواند درخدمت فاصله‌گذاری انسان از رویدادهای ناخوشایند و آسیب‌آفرین قرار گیرد و نقش دفاعی ایفا کند. البته باید در نظر داشت که از دیدگاه برخی مکاتب روان‌شناختی مانند «روانکاوی رویدادهای آسیب‌آفرین»که می‌توان تلقی مصیبت را از آنها داشت به‌خصوص اگر در دوران کودکی اتفاق بیفتند، هرچند به ناخودآگاه رانده و ظاهرا فراموش می‌شوند ولی به‌صورت یک تعارض درونی اثرات منفی خود را به حیات روانی فرد باقی می‌گذارند؛ مگر آنکه در روند روان‌درمانی این تعارض آشکار و حل شود.

در مورد مرگ به‌مثابه فقدان یک عزیز از دست رفته نیز همین امر صادق است؛ یعنی در واکنش ماتم طبیعی پس از سپری شدن زمانی حدود 6 ماه تا یک سال یا کمی بیشتر، فرد ماتم‌دار قادر به پشت‌سر گذاشتن ماتم و بازگشت به زندگی می‌شود. اما درمورد واکنش ماتم نابهنجار حتی اگر به‌ظاهر فراموش شود، چون اصل موضوع حل نشده، سال‌ها به‌صورت علائم جهانی یا روانی باقی می‌ماند. این قبیل واکنش‌های ماتم در مواردی مانند مرگ‌های هولناک و سانحه‌بار، وجود روابط عاطفی دوسویه با متوفی، احساس گناه شدید در رابطه با مرگ، تعدد مرگ‌های نزدیکان و غیره به‌چشم می‌خورد.

  •  با برخی از افراد که بستگان خود را از دست داده‌اند، به‌خصوص آنهایی که پدر و مادرشان درگذشته است، وقتی صحبت می‌کنیم می‌گویند که حضور آنها را بیشتر از دوران زندگی حس می‌کنند. آیا پژوهشی در این زمینه صورت گرفته که این مسئله پایدار است؟ یا اینکه در حد همان یکی دوسال باقی می‌ماند؟

در طول فرایند ماتم بهنجار و طبیعی با وقوع مرگ و فقدان عزیز از دست رفته، حضور درونی متوفی در بازمانده پررنگ‌تر و برای مدتی تم غالب حیات درونی او را تشکیل می‌دهد. اما با گذشت زمان و طی‌شدن مراحل ماتم یا انجام تکالیف ماتمداری مانند پذیرش واقعیت فقدان، تجربه درد ماتم، انطباق با محیط در غیاب متوفی و سرانجام انفصال انرژی عاطفی از متوفی و به کار انداختن مجدد آن در رابطه‌ای دیگر این حضور کمرنگ و تبدیل به خاطره می‌شود و فرد به زندگی عادی خود بازمی‌گردد.

  • فکر نمی‌کنید این نوع کلاسه کردن موضوع در آن سو تفاوت‌های فردی و روانشناسانه را به بوته فراموشی سپرده و از نظر دور داشته است؟

من هم با سوال شما موافقم که این یک فرمول کلی است و تمام واقعیت را منعکس نمی‌کند. در حقیقت همانطور که زندگی افراد منحصر به فرد است، واقعیت فقدان یک عزیز از دست رفته هم برای هر کسی می‌تواند معنای خاص و منحصر به فردی داشته باشد. نوع رابطه بازمانده با متوفی و محتوای آن، میزان وابستگی فیمابین، وجود تعارضات بین فردی، نوع و شکل وقوع مرگ یا بیماری منجر به آن، سن و نوع مرگ برای بازمانده از جمله عواملی هستند که می‌توانند منجر به طولانی‌شدن ماتم شوند یا حتی ماتم نابهنجار یا غیرطبیعی را به‌وجود آورند. اصولا ماتم نابهنجار یا غیرطبیعی با شدت یا حدت بیش از اندازه مشخص می‌شود که به شکل‌های مختلف و مبدل خود را نشان می‌دهد و در حقیقت نشان‌دهنده حضور غیرطبیعی متوفی در زندگی بازمانده است.

  • وضعیت مطالعات درباره مرگ در ایران در مقایسه با دیگر کشورها چگونه است؟

در اروپا و ایالات متحده آمریکا توجه به مرگ و مردن و مباحث نظری مرگ‌شناسی گسترش زیادی یافته است. در بسیاری از مؤسسات علمی دوره‌های مرگ‌شناسی تدریس می‌شود و در چند کالج در این زمینه مدرک دانشگاهی داده می‌شود. هزاران مقاله و صدها کتاب در این مورد تألیف شده و پیوسته مباحث نویی اضافه و مطرح می‌شود. کنفرانس‌ها و سمینارهای علمی زیادی برگزار می‌شود. از لحاظ علمی هم در سطح جامعه از لحاظ آموزش عمومی مرگ و هم از جهت استفاده از رویکردهای مرگ‌شناسانه در نهادهای درمانی اقدامات وسیعی صورت گرفته است.

اما در کشور ما همان وضعیتی که از نظر مطالعات علمی به‌طور کلی در مقایسه با کشورهای توسعه‌یافته دیده می‌شود، در این حوزه هم صادق است. از لحاظ پژوهش‌های علمی موضوع تنها به ارائه چند مقاله یا برگزاری چند کارگاه جنبی در سمینارهای روانپزشکی و روان‌شناسی محدود می‌شود. هنوز ندیده‌ام که پس از کتاب خودم در این زمینه تألیفی ارائه شود. اما نسبت به مثلاً یک دهه قبل کتاب‌های بیشتری درباره مرگ ترجمه شده که البته همه آنها مبتنی بر اصول مرگ‌شناسی نیست و گاه در قلمرو روان‌شناسی عامه‌پسند می‌گنجد.

  • در مطالعاتی که درباره مرگ و حضورش در فرهنگ‌های مختلف انجام دادید، فکر می‌کنید، اصولا چه فرهنگ‌ها و مردمانی به مرگ نگاه تسلیمی دارند و چه فرهنگ و مردمانی از آن گریزانند؟

اگر منظور از تسلیم، پذیرش باشد، هم در نگرش‌های فرهنگی و هم در واکنش‌های فردی نسبت به مرگ با پذیرش مواجه می‌شویم. در حقیقت هم در واکنش‌های فردی و هم در نگرش‌های فرهنگی با طیفی از انواع روش‌های رویارویی روبه‌رو هستیم که در یک سوی طیف انکار و در سوی دیگر آن پذیرش قرار دارد. در هر دو عرصه نیل به پذیرش، سازنده، انطباقی و در مسیر خودشکوفایی فردی و نیز تعالی اجتماعی محسوب می‌شود. تمام کوشش روان درمانگران در کمک به بیماران و افرادی که با مرگ روبه‌رو می‌شوند مساعدت به آنان برای نیل به پذیرش است.

اهمیت نیل به پذیرش وقتی بیشتر می‌شود که بدانیم در جوامع امروزی هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ فردی گرایش به انکار مرگ شدت یافته است. در جوامع سنتی پذیرش مرگ و تسلیم در برابر آن تقریبا جهان‌شمول و مرگ امری محتوم بود که راه فراری در برابر آن وجود نداشت و انسان در برابر آن موجودی منفعل بود که باید سر تسلیم فرود می‌آورد. اما امروزه با اتکا به دستاوردهای مدرنیته مانند پیشرفت‌های علمی، افزایش طول عمر، غلبه بر بسیاری از بیماری‌های مهلک مسری و غیره تحولاتی در زمان، مکان و چگونگی مردن رخ داده که از یک سو تجربه مرگ را در زندگی روزمره کمرنگ کرده و از سوی دیگر این تصور را تقویت می‌کند که به‌کمک علم و صنعت پزشکی می‌توان مرگ را به تعویق انداخت و با آن مبارزه کرد. بنابراین در جوامع مدرن با نوعی سرکوب اجتماعی مرگ روبه‌رو هستیم که احساس نامیرایی کاذبی را دامن می‌زند که نهایتا غیرانطباقی است و به فرد در هنگام مواجهه واقعی با مرگ کمکی نمی‌کند.

  • با توجه به نگارش کتاب در حود 15سال قبل و ویرایش تازه آن، چه نکات و مطالعاتی را به این ویرایش اضافه کرده‌اید؟

معمولا در کتاب‌هایی از این دست که به موضوعاتی کلی و فراگیر مثلا مرگ می‌پردازند آنچه با گذشت زمان نیاز به تغییر و تحول دارد، بخش‌های مربوط به یافته‌های نسبتا ملموس و عینی علمی است که در برخی تعاریف خاص پزشکی یا روانپزشکی و روان‌شناسی و یا آمارها منعکس می‌شود. علاوه بر این؛ برخی از مباحث قبلی هم که مشمول این تعبیر نمی‌شوند، به خاطر گسترش بیشتر مورد تجدید نظر قرار گرفته‌اند. بخشی هم که مربوط به‌اصطلاحات و تعابیر مرگ‌شناسی است، اضافه شده که می‌تواند در آینده گسترش بیشتری پیدا کند.

  • سخن و سؤال آخرکه  اندکی شخصی است. مرگ در زندگی دکتر غلامحسین معتمدی چه نقشی دارد و وی چقدر به آن فکر می‌کند؟

سال‌هاست که مرگ و مردن یک اشتغال ذهنی جدی و عمده برای من بوده است. علاوه بر اینکه مرتب به منابع مختلفی که از جنبه‌های گوناگون به این امر می‌پردازند، رجوع کرده‌ام. در موارد بسیاری کوشیده‌ام که مثلا یک جمله یا اظهار نظر را مورد تأمل قرار دهم و حتی به کمک تصور و تخیل تبیین عمیق‌تری از فرضیه‌های موجود پیدا کنم. بنابراین تا اندازه زیادی با این موضوع آشنا هستم. اما به هیچ وجه نمی‌توانم ادعا کنم که این آشنایی و تأمل ترس از مرگ را در من تخفیف داده است.

البته ترس از مرگ یک ترس طبیعی است و در حقیقت اگر کسی از مگر نترسد، شاید بیشتر غیرطبیعی جلوه کند و از طرف دیگر این ترس تظاهرات بارز و آشکاری در من ندارد. معهذا با وجود اینکه پرداختن به مرگ و مردن انس و آشنایی من با این پدیده‌ها را بیشتر کرده، اما احساس نمی‌کنم که ترس از مرگ را حتی در همان میزانی که می‌تواند در یک زندگی عادی وجود داشته باشد، کمرنگ‌تر کرده باشد. مسلما آشنایی با مرگ و مطالعه و نظریه‌پردازی درباره آن با تجربه مرگ حتی به‌صورت مرگ بین فردی، یعنی از دست‌دادن یکی از نزدیکان بسیار تفاوت دارد و قطعا تجربه مرگ شخصی یعنی مرگ خود فرد داستانی ناگفتنی و غیرقابل انتقال خواهد بود.

کد خبر 75874

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز