سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۵:۱۲
۰ نفر

ناهید پیشور: فرانسیس فورد کاپولا از تاثیرگذارترین سینماگران جریان‌ساز دهه70 است که نامش همواره با «پدرخوانده» گره می‌خورد؛ کلاسیک آمریکایی تمام عیاری که کافی بود تا ابد نام او را در تاریخ سینمای جهان جاودانه سازد.

کاپولای جوان در روزهای اوج بی‌اعتمادی کمپانی‌های هالیوودی اثری بی‌نقص ساخت که از بستر جنایت و واقعه، بیننده را از حس زیبایی شناختی سرشار می‌کرد. این تریلوژی موفق به یک حماسه کمال‌گرای گنگستری تبدیل شد که قابلیت‌های او را به اثبات رساند و امکان زمزمه‌های خصمانه را از کسانی که در نبوغش تردید داشتند گرفت.

کاپولا پیشقراول نسل تازه‌ای از فیلمسازان مستقل دهه70 بود که در سایه حمایت‌های بی‌دریغ راجرکورمن مجال آن را یافتند تا هر آنچه در چنته دارند روی دایره بریزند. در میان سینماگران جوانی چون اسکورسیزی، دی‌پالما، لوکاس و اسپیلبرگ که بعدها به چهره‌های شاخصی تبدیل شدند، کاپولا از همه موفق‌تر بود. برگ برنده او نگاه دقیق و هوشمندانه و تلاشش برای جلب نظر هر دو گروه تماشاگران و منتقدان بود. فیلم‌های او با حفظ ارزش‌های سینمایی، آثار پررنگ و لعابی از آب درمی‌آمدند که هم مورد توجه مردم قرار می‌گرفتند و هم ستایش اعضای آکادمی را به دنبال داشتند.

حاصل این مشی حرفه‌ای اعتماد به نفسی بود که تا آخر این دهه در دو پروژه کاملا متفاوت متجلی شد؛ تریلر تقریبا شخصی مکالمه و تصویر پرهزینه و دشواری از سلاخی‌های ظالمان در دنیایی با قانون جنگل در فیلمی با عنوان «اینک آخر الزمان» که پرونده پربارترین فصل کارنامه او را برای همیشه بست.

دهه80با شکست‌های پی‌درپی کاپولا در محکمه اعضای ژوری و البته گیشه همراه بود. او در این سال‌ها پروژه‌های بلندپروازانه‌ زیادی را جلوی دوربین برد که هیچ‌یک به نتیجه نرسیدند. در اوایل دهه 90 بود که کاپولا برای احیای اعتبار از دست رفته‌اش بازهم به پدرخوانده متوسل شد.

باوجود آنکه قسمت سوم این مجموعه نبض حیات حرفه‌ای کاپولا را به شماره انداخت، شاهکار او در این دهه «دراکولای برام استوکر» بود که هم تصویر تازه‌ای را از سازنده‌اش ارائه می‌کرد و هم فصل نویی را در ژانر وحشت رقم زد. کارهای بعدی او هم آثار ناموفق و کم رمقی بودند که منتقدان همه را با صفت واحد «آشفتگی» زیر سؤال می‌بردند.

کاپولا در هزاره سوم به سینمای روشنفکرانه روی‌آورد که مصداق بارز آن «جوانی بدون جوانی» است؛ آثاری که به لحاظ موضوعی شبیه به فیلم‌های موفق او هستند اما از نظر پرداخت شبیه به آثار کارگردان‌های مستقل آمریکایی! کاپولا در هفتم‌آوریل 1939 در خانواده‌ای ایتالیایی تبار به دنیا آمد؛ خانواده‌ای هنرمند که از بدو تولد او را از مهر و عشق و هنر لبریز کردند. پدرش کارمین کاپولا در ارکستر سمفونی شهرشان (دیترویت)، فلوت می‌نواخت و مادرش بازیگر بود.

کاپولا ،کودکی سختی را پشت سر گذاشت و به علت ابتلا به فلج اطفال مدت زیادی را در بستر بیماری گذراند‌ اما این کودک با روحیه و خوش قریحه با ترتیب دادن نمایش‌های عروسکی و تدوین فیلم‌های آماتوری اطرافیانش درد و تلخی این دوران را بر خود آسان کرده بود و همین جرقه بود که در 10سالگی به کشف استعداد سینمایی او انجامید. کاپولا در کالج‌ هافسترا تئاتر خواند و در این مدت نمایشنامه‌های زیادی را روی صحنه برد. در سال 1960 برای ادامه تحصیل در رشته سینما وارد دانشکده کالیفرنیا شد و همزمان دوره‌های تکمیلی را در سایر زمینه‌های فیلمسازی گذراند.

ظرف چند سال چندین فیلم کوتاه ساخت و نخستین فیلمنامه‌اش را با عنوان «پیلما، پیلما» نوشت؛ سناریویی که هیچ‌گاه آن را نساخت اما جایزه بهترین فیلمنامه ساموئل گلدوین را در 1962 به دست آورد. او با دستیاری راجر کورمن به دنیای حرفه‌ای سینما قدم گذاشت و با حمایت این کارگردان استودیویی که به کشف استعدادهای ناشناخته شهرت دارد، فرصت یافت تا «جنون13» را به عنوان نخستین فیلم بلندش در کارنامه ثبت کند.

پس از «رنگین کمان فینیان» شکست تجاری «مردم باران» و «تی‌اچ ایکس 1138» کارگردانی پدرخوانده مسیر زندگی کاپولا را تغییر داد. این کلاسیک عظیم و باشکوه براساس  رمان‌ ماریو پوزو ساخته شد،  فیلمی که قرار بود سرجیولئونه آن را بسازد اما ورق برگشت و یک شبه کاپولای جوان و مستعد را غرق در شهرت و جایزه، به گران‌ترین، پول‌سازترین و مطرح‌ترین کارگردان دهه 70تبدیل کرد.

پدرخوانده وقتی ظهور کرد که سینمای آمریکا غرق در فیلم‌های گنگستری و جنایی بود اما آنچه این تجربه تکرارناپذیر را از دیگر آثار مشابهش در آن زمان متمایز می‌سازد و به یک اثر جاودانه تبدیل می‌کند،‌ سناریوی عالی آن، ایجاز در کلام و پرداخت روابط احساسی،‌ انسانی و محکم میان خانواده مافیایی کورلئونه است. رمز موفقیت این فیلم در توجه به جزئیات بازیگری، فیلمنامه نویسی و حتی طراحی صحنه و نورپردازی است که سبب شده برخی از سکانس‌های آن به تنهایی با فیلم‌های قوی برابری کند.

مکالمه (1974) یکی از بهترین و کامل‌ترین فیلم‌های کاپولا در دوره اوج کنترل خلاقه او به آثارش است و طمأنینه اروپایی را می‌نمایاند. این فیلم به دور از حادثه، هیجان‌های صوری و فراز و فرودهای آشنا از دلالت‌های صدا و سکوت و کاربرد این عناصر در سینما می‌گوید. او 2سال پس از مکالمه تصمیم می‌گیرد قسمت دوم پدرخوانده را بسازد. ساختار مدرن‌تر این فیلم که به مراتب موفق‌تر از اثر نخست بود  از نگاه هوشمندانه کاپولا، تسلط کامل و بلوغ تماشایی‌اش در پرداخت دنیای پدرخوانده‌ها حکایت دارد. روایت پیچ در پیچ قصه در واکاوی قدرت و فساد، تصویر با شکوه دنیای گنگسترها را در هاله‌ای از افسردگی و غم فرو می‌برد.

کاپولا با اقتباسی هنرمندانه از «قلب تاریکی»

جوزف کنراد نامش را بر یکی از جاه‌طلبانه‌ترین پروژه‌های سینما ثبت کرد. «اینک آخرالزمان» شکوئیه‌ای علیه خشونت است که به کمک تکنولوژی جادویی سینما، پلیدی‌های جنگ را مجسم می‌کند. این فیلم تلاش کارگردان برای خلق استعاره‌ای جهانی از ورای جنگ ویتنام و موضع‌گیری‌های فلسفی در قبال تقابل خیر و شر است.

کاپولا در تقبیح استبداد،‌ هیولا‌پروری سلطه‌جویان و اساس جنگ در دنیای مدرن، شخصیت‌هایش را به فضای رمزگونه جنگل می‌کشاند، تا بگوید قانون حاکم بر آن همان قانون جنگ است که مشروعیتش را از دل تمدن تاریک می‌گیرد و بر  برتری جویی سلطه‌گران در یک رویارویی نابرابر مهر تایید می‌زند؛ فاجعه‌ای که جز  ویرانی و مرگ و هراس رهاوردی ندارد و ماهیت پوچ و عبثش قهرمانان را از ارزش‌ها و آرمان‌های انسانی تهی می‌سازد.

کاپولا در تمام طول این جست‌وجوی اودیسه‌وار انسان شناسی،‌ اصول زیبایی‌شناسی سینمایش را حفظ می‌کند و تصاویر نابی را از فضای جهنم‌گونه جنگ در قاب‌های زیبا شکار می‌کند. دهه 70 در حالی به پایان رسید که کاپولا به چهره‌ای شاخص و کلیدی در سینمای آمریکا تبدیل شده بود. او به عنوان فیلمسازی که با حفظ وجهه‌ای مستقل توانسته سردمدار هالیوود نوین هم باشد به الگویی‌ برای از راه رسیده‌های بلندپرواز بدل شد.

سرخوردگی‌های مضاعف کاپولا در جریان سال‌های1980 او را آماج انتقادهای صریح منتقدان و حتی طرفدارانش قرار داد. «از صمیم قلب» اولین کاری بود که در مسیر قبلی‌اش به بن‌بست خورد. تکرار فرمول‌های آزموده شده قبلی در «کاتن کلاب»،‌«باغ‌های سنگی»، «ماهی‌پرجنب‌ و جوش» و «پگی سو ازدواج کرد» هم جواب نداد.

با این وجود کاپولا همچنان با تسلط و اعتماد به نفس در فکر احیای سنت‌های کلاسیک بود  اما پس از ناکامی‌های پی‌درپی بازهم تصمیم گرفت تا در اوایل دهه 90 به سراغ تنها ناجی اعتبارش، ‌پدرخوانده برود. پدرخوانده3 اثری کم رمق بود که‌گر چه‌پس از سیل آثار ناموفقش از انسجام بیشتری برخوردار بود اما هیچ‌گاه با قسمت اول و دوم این حماسه خانوادگی قابل قیاس نبود. با وجود آنکه این فیلم مهارت‌های ثابت شده کارگردان را تا منتهای ممکن بسط می‌داد اما بازهم نشانگر اصرار بر ادامه یک حرکت تمام شده بود. «دراکولای برام استوکر» با داعیه بازگشت به ریشه‌های افسانه‌ای بسیار قدیمی که از دهه 1920 با «نوسفراتو» روی پرده سینما آمد، تنها فیلم قابل توجه کارگردان در دهه 90 محسوب می‌شود.

چهره عصیانگر همیشه حاضر در فیلم‌های کاپولا در هیئت یک خون آشام ظاهر می‌شود و در مقابل تاریخ می‌ایستد تا ثابت کند هیچ توجیه، منطق و مذهبی نمی‌تواند عشق گمشده او را جبران کند. به این ترتیب او با خلق یکی از بصری‌ترین فیلم‌های چندسال اخیر ثابت می‌کند ژانرهای قدیمی هالیوود به همراه رگه‌ای از سینمای هنری می‌تواند زمینه‌ساز درآمدهای چندمیلیون دلاری شود‌ اما آخرین ساخته سینمایی کاپولا بازگشت دوباره او به دورانی است که هنوز با نوستالژی آن زندگی می‌کند.

او پس از 10سال پشت دوربین «جوانی بدون جوانی» می‌رود تا براساس رمانی از میرچیاالیاده قصه‌ای مافیای را در فضایی مشابه پدرخوانده خلق کند و با تداعی روزهای اوجش در یک دنیای گنگستری دیگر نشان دهد که این پیر هالیوودی هنوز هم به مدیوم ناب سینمایی‌اش وفادار است و می‌تواند از یک قصه آشفته و بی‌سروته، فیلمی قابل قبول بسازد و طرفدارانش را راضی نگه دارد. گرچه سال‌هاست کاپولا فیلم منسجم و بی‌نقصی را کارگردانی نکرده و نتوانسته به دوران طلایی کورلئونه بازگردد که به واسطه شاهکارهای دهه هفتادش به دست‌آورده، همچنان از فیلمسازان برجسته سینمای آمریکا محسوب می‌شود.

بهترین کارگردان دهه 70

«پیشنهادی بهش می‌کنم که نتونه رد کنه!» می‌گویند این جمله مشهور دن‌کورلئونه در «پدرخوانده» چند روز بعد از اکران فیلم، تبدیل به تکیه کلام اعضای مافیا و کلا گنگسترها و خلافکارها شده بود. از  زمان «سزار کوچک» در دهه30 تا تمام سال‌های بعد در میان انبوه فیلم‌‌های گنگستری که ساخته شده، هیچ فیلمی نتوانست به موقعیت «پدرخوانده» دست یابد، حتی خود کاپولا هم با وجود آنکه «پدرخوانده 2» را با کیفیتی به مراتب بالاتر و ساختاری غنی‌تر کارگردانی کرد، هم نتوانست این موقعیت ویژه را تکرار کند.

هرچند که اگر برای قسمت اول فقط اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه را گرفته و اسکار کارگردانی را به باب‌فاسی برای «کاباره» باخته بود و در «پدرخوانده 2» در اسکار کارگردانی هم رقیبی نداشت. حتی اگر «پدرخوانده 2» تنها دنباله تاریخ سینما باشد که بلافاصله پس از قسمت اول ساخته شد و درخشان‌تر از کار درآمد.تمرکز در رعایت جزئیات سینمایی در «مکالمه» و بلندپروازی جاه‌طلبانه در « و   اینک اخرالزمان» که نخل طلای جشنواره کن را هم برای کاپولا به ارمغان آورد، پروژه‌هایی به مراتب دشوارتر بودند که در دوران اوج خلاقیت او، به آثاری درخشان‌تر تبدیل‌ شدند.

بهترین استعداد تازه ظهور کرده سینمای آمریکا در دهه 70، پس از خلق 4 شاهکار در فاصله زمانی کمتر از 7سال، ناگهان ته کشید. در دهه 80 کاپولا با شکست‌های پی در پی‌اش  طرفداران خود را نا امید کرد. بارقه‌های نبوغ اما در «دراکولای برام استوکر» شاهکار درک نشده کاپولا، نشان از آن داشت او هنوز آن قریحه ناب سینمایی را حفظ کرده، فقط محملی مناسب برای ارائه‌اش نیافته است.

هرچند پس از آن زیاد فیلم نساخت و این آخری‌ها به نظر می‌رسد که بیشتر دغدغه‌های روشنفکری پیدا کرده (در یکی از آخرین گفت‌وگو‌هایش به این نکته تاکید کرده که با دنیای گنگسترهای صورت زخمی‌ همراهی و همدلی ندارد.) تکلف فیلم‌های آخرش احتمالا ریشه در چنین دیدگاه‌هایی دارند، هرچند که هنوز هم نامش مترادف با «پدرخوانده» است، یکی از 5 فیلم برتر تاریخ سینمای آمریکا و بی‌شک مهم‌ترین فیلم دهه 70؛ حماسه‌ای که به سراینده‌اش جایگاهی بخشید که با وجود سال‌ها ساخت فیلم‌های کم‌رمق، همچنان نامی بزرگ و غیرقابل انکار داشته باشد... .

کد خبر 73991

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز