سه‌شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷ - ۱۷:۴۸
۰ نفر

علی عمادی: همه چیز از عرفات شروع می‌شود؛ زیر پای جبل الرحمه، سرزمین وعده گاه نیمروزی؛ از یک ظهر تا غروب، در وقوفی چند ساعته؛ رسوبی در آغاز حرکت و آنجا که جایگاه شناخت است؛

برای آنکه آرام‌گیری از تمام بیقراری‌ها و دل دل زدن‌ها تا یکدله شوی؛ یک دل، یک قرار، یک سرزمین، یک خدا و یک گمشده؛

گمشده صحراها، گمشده قرن‌ها و گمشده پشت ابر کدر مادیت، که در یک نیمروز، آفتابی می‌شود و تو باید پرتو بگیری از این منبع لایزال، در وادی شناخت برای یک سال که نه، برای همه عمر و مگر نه اینکه حج  یک بار در زندگی کافی است و کوچکی ظرف ماست که در جواب «اوف لنا الکیل» مان، توشه‌ای اندک دهند و کوری چشم ماست که برنمی تابد، تابش خورشید را.

قرار که به پایان رسید و بی‌قراری آغاز، سر به صحرای دیگری باید گذاشت. اگر آنجا محل شناخت بود، این یکی وادی مشعر و شعور است که مزدلفه ‌اش نیز می‌گویند، به معنای محل ازدحام مردمان و چه سخت است شعور در میان جمع؛ که جمع از تو فقط همرنگی می‌طلبد نه شعور.

اما تو در نیمه شبی که خورشید، فردایش به عید اضحی سلام می‌کند، در این جمع الجمع مردمان که یادآور محشر کبراست، در دل تاریکی باید به‌دنبال سنگی بگردی که فردا بدان شیطان را برانی و دشواری همین جاست، شعور در میان ازدحامی از انسان و ماشین، بوق و دود، تعفن و آلودگی؛

که اگر دیروز مرارت سفر بود و سختی راه، حرارت آفتاب بود و نبود امکانات، امروز ترافیک است و شلوغی، تا از دیروز تا فردا سرگرم تن شوی و فراموش کنی حضور قلب را، از یاد ببری صاحب خانه را و گم کنی راه را که چرا سرگشته این بی‌انتها بیابانی و گم کنی خود را اکنون در میان این همه مردم.

شب شعور به آفتاب قربان پایان می‌یابد که از این پس بندگی شایسته آدمی است. راهرو اگر تا دیشب به صد هنر شناخت و شعور می‌بالید، از پس آفتاب قربان، سرسپردگی بایدش؛ تا آنجا که فرزند به قربانگاه برد، که شعور را دیگر در این وادی راه نیست؛ اینجا منزل بندگان و عاشقان است؛

منی‌ سرزمین عبودیت است؛ این قبول که رسیدن به وادی بندگان از پس 2 نیمروز، شناخت و شعور ممکن بود، اما حالا باید 3 روز در منی رحل اقامت بیفکنی و بمانی، تا وجدان کنی دنیای بندگی را. و در این وادی است که به قربان می‌برند، آنچه عزیز می‌دارند از دنیا و در این وادی است که رمی می‌کنند هرچه وسوسه و زشتی است از زندگی.

و منی‌  وادی خلوص است و غربال بندگی تا مولا از عبد راضی شود که مگر نفرمود، صادق آل محمد(ص): زمانی که حاجیان بیتوته می‌کنند در منی، منادی ندا می‌دهد از سوی خدا که اگر رضایتم را می‌خواستید، راضی شدم.

و سبک می‌شوی سر آخر، وقتی حلق می‌کنی. آن موقع که تیزی تیغ بر پوست سرت می‌نشیند که انگار سنگین‌ترین بار دنیا را پایین گذاشته ای.

بار بندگی و قبول آن؛ پایان سرگشتگی. و سر تراشیدن گویا نشانه‌ای است برایت که پذیرفته‌اند از تو، تمام بیابانگردی‌ها و همه دویدن‌هایت را. که فرمودند بزرگ‌ترین گناه همین است که آمرزیده مپنداری خود را. خدایا تو خود بپذیر از ما این بندگی را.

کد خبر 70422

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز