سه‌شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷ - ۰۹:۰۵
۰ نفر

فائزه توکل: شاید باورتان نشود اما این موضوع که الان برایتان خواهم گفت،عین حقیقت است.

 وقتی به مناسبت روز مادر برای تهیه گزارشی در این‌باره به سراغ بسیاری از دوستان و آشنایان و همکاران و حتی بیگانگان رفتم و از آنها خواستم تا بهترین خاطره‌ای که از مادرشان از دوران کودکی تاکنون دارند برایم بگویند، پاسخ بیشترشان این بود:«الان چیزی به خاطر نمی‌آورم. اجازه بدهید فکر کنم، می‌توانید دو روز دیگر تماس بگیرید»؟

 از همه بامزه‌تر، پاسخ تلفنی یکی از همکاران روزنامه‌نگار بود:«پرسش خیلی سختی است، اجازه بده یه جست‌وجو در سایت‌های مختلف بزنم، تا ظهر برایت Email می‌کنم.»به همین علت مصمم شدم، عوض نوشتن مقدمه‌ای درباره روز زن و مادر و جایگاه آن در زندگی همگان – که بی‌شک بس بلند و قابل احترام است- بنویسم:« خانم‌ها، آقایان خاطرات مادر- فرزندی چیزی نیست که به سادگی از یاد برود. حداقل همین امروز.»اگر کمی همت کنید و احساس بخرج دهید شما هم می‌توانید دنیای پر از نقل خاطره از مادرتان باشید. درست مثل عزیزانی که در نوشتن این گزارش با قلم خود یاریمان کردند. به همین سادگی .

جوجه 9 ساله
وقتی بچه بودم خیلی دوست داشتم جوجه رنگی داشته باشم اما مادرم با خریدن آن مخالف بود. یک روز به خاطر این مسئله دو وعده غذا نخوردم تا بالاخره یکی از نزدیکانمان به مادرم گفت یکی برایش بگیر، این جوجه‌ها زود می‌میرند. من هم وقتی این حرف را شنیدم، رفتم یک جوجه خریدم و از عمویم سؤال کردم چه کار می‌توانم بکنم که این جوجه زنده بماند. عمویم  گفت هر روز یک کپسول آمپی سیلین توی غذای جوجه بریز، من هم این کاررا کردم و همین باعث شد آن جوجه تا 9 سال زنده بماند مادرم هم بالاخره با او کنار آمد.
حامد 26 ساله -  کارمند

هر سال می‌گویم دریغ از پارسال
مادر من یک زن روستایی بسیار مستقل، مغرور و فداکاراست. برای همین فکر می‌کرد اگر چیزی ازکسی حتی بچه‌هایش قبول کند به منزله ضعف و وابستگی و یا چشم طمع داشتن به مال فرزند است. به همین دلیل هروقت ما درروزهای مادر با خوشحالی و شادی هدیه بسیار کوچکی که درحد وسع خودمان بود تهیه می‌کردیم با عکس‌العمل منفی او و برگرداندن هدیه مواجه می‌شدیم.

 این کاراو آب سردی بود که روی محبت ما به مادرمان می ریخت. آن سال تصمیم می‌گرفتیم که سال دیگر هدیه نخریم ولی سال بعد یادمان می‌رفت، یا تحت تاثیر جوش وخروش بچه های مدرسه برای روزمادر فکر می‌کردیم شاید امسال با سال قبل فرق کرده باشد و او هدیه ما را با روی خوش و خوشحالی قبول کند ولی یادم نمی‌آید که تغییری دراین رویه به‌وجود می‌آمد. الان که پیروفرتوت شده هدایا را با روی خوش‌ولی در درون با اکراه می‌پذیرد و حتما بعدا جبران می‌کند که یک وقت ما فکر نکنیم او احتیاجی به ما و یا چشمی به مال ومنال ما دارد.
زهرا 50 ساله - خانه‌دار

قهر، قهر تا روز قیامت
من هیچ خاطره خاصی از مادرم ندارم. از زمانی که به یاد دارم مادرم فقط غذای مرا آماده کرده و روی میز گذاشته. توی چهار سال اخیر هم حتی برای یک مدت کوتاه با هم صحبت نکرده ایم.
مهدی-  25 ساله

خواب، خواب می‌دیدم که اومدی به خوابم
دوره سربازی حدود 400 نفر بودیم که ما را از اهواز که دمای هوایش 50 درجه بالای صفر بود به آباده شیراز با دمای 26 درجه زیر صفربردند. همین باعث شد اکثر سربازها سرما بخورند که من هم یکی از آنها بودم. یک شب که خوابیده بودم، خواب مادرم را دیدم که برای دیدن من به پادگان آمده. صبح فردایش که از خواب بیدار شدم در کمال ناباوری دیدم که مادرم به پادگان آمده. جالب این بود که او هم خواب دیده بود من مریض شده‌ام برای همین هم به آنجا آمده بود تا مرا ببیند.
شایان 35 ساله-  فروشنده

بابا مرام!
یک روز مادرم برای خرید از خانه خارج می شود و زمانی که برمی‌گردد متوجه می‌شود کلید را همراهش نبرده، کسی هم در خانه نبود. او به خاطر این که من، پدر و برادرم از کارمان نیفتیم حدود 2 تا 3 ساعت پشت در منتظر نشسته بود بدون اینکه با ما تماسی بگیرد و بخواهد برای او کلید ببریم. به‌نظرم این از خود گذشتگی‌ها از هرکسی ساخته نیست مگر کسی که محبت بی دریغ داشته باشد.
خانم -  22 ساله دانشجو

اخم نکن بهت نمی‌یاد
یکی از بهترین خاطرات من از مادرم کادوی تولدی است که به من داد. البته او همیشه در دادن کادوی تولد مرا غافلگیر کرده است. یک بارروز قبل از سالروز تولدم با مادرم بحثم شد و با هم صحبت نمی‌کردیم. فردای آن روز که به روزنامه آمدم، دیدم مادرم یک پاکت هدیه توی کیفم گذاشته و روی جلدش نوشته هر چقدر هم که تو بی‌حوصله باشی، من به اندازه تمام دنیا برایت وقت دارم.
نیلوفر 29 ساله  -  روزنامه نگار

نه چک زدیم نه چونه
 بدمینتون آمد به خونه

زمانی که بچه بودم بدمینتون وسیله گرانقیمتی بود و معمولا خانواده‌ها به راحتی نمی‌توانستند آن را برای فرزندانشان تهیه کنند. کلاس اول دبستان یک روز از مدرسه به خانه آمدم و از مادرم برای خرید راکت بدمینتون پول خواستم. مادرم بدون هیچ سؤال و حرفی از کیفش پولی را که می‌خواستم درآورد و به من داد. از این کار مادرم خیلی جا خوردم چون انتظار نداشتم بدون هیچ حرف و سخن و اما و اگری به این خواسته من جواب مثبت بدهد برای همین این خاطره از مادرم هیچ وقت از ذهن من بیرون نمی رود، احساس کردم خیلی برای او ارزش دارم. برای من که بچه بودم این کار، بی دریغ بودن محبت مادر را قابل لمس کرد.
صمد 24 ساله - مهندس

   
گریه نکن عزیزم ، که زندگی قشنگه
تا قبل از اینکه ازدواج کنم درخانه ما روزی به اسم روز مادر وجود نداشت. من به همراه برادرانم درکودکی پدرمان را از دست داده بودیم. لذا رسم هدیه دادن به مادرمان را هم نداشتیم. وقتی هم که بزرگ شدیم و سرکار رفتیم تمام حقوق خود را به مادرمان می‌دادیم. فکر می‌کردیم بالاخره ما همه درآمد خود را دراختیار او می گذاریم و دیگر دادن هدیه ضرورتی ندارد. تا اینکه من ازدواج کردم و دیدم این مسائل که نوعی ابراز محبت به کسی است که او را دوست دارید در خانواده همسرم اهمیت زیادی دارد. من هم تصمیم گرفتم برای مادرم سنگ تمام بگذارم که پیش همسرم و خانواده‌اش کم نیاورم.

بالاخره من هم برای اولین بار روز مادر یک کیک به همراه یک دسته گل برای مادرم گرفتم. مادرم با دیدن آنها شروع به گریه کرد و دائم تشکر می‌کرد. اصلا باورش نمی شد. جالب اینکه همچنان آن دسته گل و ظرف کیک را به عنوان یادگاری نگه داشته است. برای من جالب بود که ابراز محبت چقدر می‌تواند روی آدم تاثیر بگذارد.
لیدا  32 ساله- حسابدار

*عنوان مطلب از شعر «مادرانه»سروده کریم
رجب زاده انتخاب شده است.

کد خبر 55987

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز