چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۹
۰ نفر

نمی‌دانم این روزها چه‌قدر آدم‌ها برای هم نامه می‌نویسند یا نمی‌نویسند و چه‌قدر در نامه‌ها، حس‌ها و حرف‌ها و خواسته‌هایشان را می‌گویند یا نمی‌گویند. اما به تازگی نامه‌های زیادی به دست ما رسیده، پر از حرف و حس زیبا. نامه‌هایی برای دوست.

قاصدک‌هایی برای دوست

جواب‌های شما به مسابقه‌ی «برسد به دست...» را می‌گویم. این مسابقه آن‌قدر نامه‌ی زیبا داشت که دلمان نیامد از آن‌ها چشم بپوشیم، حتی اگر مجبور باشیم که تنها چندسطری از هرکدام را منتشر کنیم.

* * *

برسد به دست زنده‌یاد پرویز مشکاتیان

هنوز برای ما زنده‌اید

استاد مشکاتیان، این نامه را برایتان می‌نویسم تا به‌عنوان نماینده‌ای از بچه‌های نسل چهارمی بگویم آثارتان هنوز بین ما طرفدارانی دارد و از زحمت‌هایی که برای موسیقی کشورمان کشیدید، تشکر کنم. ما تلاشمان را می‌کنیم صدای ساز شما و استادان دیگر هم نسل شما را به گوش نسل‌های آینده برسانیم.

آریا تولایی از رشت (رتبه‌ی اول)

* *‌ *

برسد به دست فاطمه موسوی

چند وقت است ندیدمت؟

حالا این همه از هم دوریم. ببینمت، بغلت می‌کنم؟ بغلم می‌کنی؟ باز هم با من صمیمی هستی و مثل آن روزها دوستم داری؟ فاطمه، این نامه هرگز به دستت نمی‌رسد. حالا که دارم برایت می‌نویسم گریه‌ام گرفته. دلم بد هوایت را کرده. دلم فاطمه کوچولو را می‌خواهد. تصور این‌که بزرگ شدی و هم‌قد من هستی برایم غیرممکن است.

رودابه آشورپوری از قائم‌شهر (رتبه‌ی اول)

* * *‌

برسد به دست برادرم

جواب نامه، فوری

اون‌جا که زندگی می‌کنی بهتر از این‌جاست؟ اصلاً اون‌جا راحتی؟... امیدوارم توی غربت سلامت و سرحال باشی... مامان و بابا خیلی دل‌نگرونت هستن... کاش وقت رفتنت به بابا و مامان هم فکر می‌کردی. داداشم، می‌شه بگی اون کسی که بهت گفت بی‌خیال، بیا بریم کی‌ بود؟... داداشی برگرد. ما منتظریم.

مریم سعیداوی از اهواز (رتبه‌ی اول)

* *‌ *

برسد به دست زنده‌یاد بیژن نجدی

یک آرایه دارد در هوا غلت می‌زند

آقای نجدی، آقای نجدی، آهای! صدایم را می‌شنوید؟یک سلام را گلوله کرده‌ام و لای این سطرها قایم کرده‌ام. مراقب باشید نیفتد.

صبح است آقای نجدی. کله‌ام را چند روزی است که فرو کرده‌ام توی تنگ ماهی‌قرمز عید. خدا شاهد است که شما راست گفته‌ بودید. معلوم نبود اشک‌های ماهی توی آب. اما من رفتم و یواشکی به ماهی گفتم می‌دانم چینی دلش شکسته... راستی، یوزپلنگ‌هایتان هنوز دنبالم می‌دوند...

آقای نجدی،‌ به خوابم بیایید و کمی فکرم را، رؤیاهایم را قلقک بدهید. یکی دو سوژه از سوژه‌هایی را که داشتید و نتوانستید بنویسید، به من بگویید تا برایتان بنویسم... نگذارید سوژه‌هایتان حیف شوند. بدهیدشان به من! بدهید...

غزل محمدی از تهران (رتبه‌ی اول)

* *‌ *

برسد به دست دوست

آن روز نهال دوستی‌مان را کاشتیم

اواسط اسفند بود، روز درختکاری... که ما نهال کوچک دوستی‌مان را کاشتیم...

آن‌روز که این نهال را می‌کاشتیم، هرگز فکر نمی‌کردم قرار است روزی جای تو را برایم پر کند. حالا نهال ما، نهال دوستی ما، هر روز بزرگ‌تر می‌شود و فصل‌های زندگی‌اش را پشت سر می‌گذارد و من خوب می‌دانم چرا این درخت به جای عطر سیب، بوی تو را می‌دهد.

زینب برهانی از تهران (رتبه‌ی اول)

* * *

برسد به دست خودم

در خواب‌هایت هم جای سوزن‌ انداختن نیست

دلم برایت تنگ شده. چند وقتی است می‌خواهم با تو صحبت کنم، ولی تو هربار بهانه‌ای می‌آوری. گاهی وقت نداری، روزی حوصله‌ات را گم‌ کرده‌ای، یک‌بار می‌گویی خسته‌ای،‌ باشد برای بعد!...

آن‌قدر سرگرمی که نفهمیدی روزی چشم‌هایت را دزدیدند... نگاهت را دزدیدند و تو مجبور شدی هر روز منِ خودت را از دریچه‌ی چشم‌های بقیه ببینی... از همان روز، تو دیگر خودت نیستی...

ساجده آقابابایی از رشت (رتبه‌ی اول)

* * *

برسد به دست مادرم

بی‌فاصله می‌نویسم: دوستتدارم

خوابت را دیدم. لباس سفیدی به تن داشتی و در جنگلی سبز بودی. باد دلش برای اشک‌های کودکانه‌ام سوخته بود... اما تو می‌رفتی...

مادرم، از تو خواسته‌ای دارم. با دستان سبز دعاگویت آرامشت را بام خانه‌ای کن که آجرهایش از جنس دلتنگی‌ است. کمکم کن تا فراموش نکنم چهره‌ات را، لبخندت و چشمانی را که آخرین‌بار بسته دیدمشان...

نیلوفر بخشی از تهران (رتبه‌ی دوم)

* * *

برسد به دست کودکی که پنهان شده بود، پشت لبخندی که درد می‌کرد

فکر می‌کردم حاجی فیروزها بزرگ‌سالند

هنوز هم با کفش‌هایی که به کفش‌های میرزانوروز می‌ماند،‌ در خیابان‌ پر از مترسک دایره می‌زنی؟ هنوز با این‌که خودت مثل درخت‌ها در بهار جامه‌ی نو به تن نکرده‌ای،‌ هرسال عید نوروز را به همه تبریک می‌گویی؟

زهرا نصرتی از تهران (رتبه‌ی دوم)

* * *

برسد به دست خواجه محمد حافظ شیرازی

از دردسرهای مادوری

حقاً که عمرت را خوب گرانمایه کردی. خوب بلد بودی ... بعضی شاعرها وقتی خرما دارند، معلوم نیست از درخت نخل کدام بی‌خبری می‌چینند. کل عمر شریفت را که شمردم، شماره‌ی غزل‌هایت به پانصد نرسید. حالا هستند شاعرهایی که چهل‌سال هم ندارند، به برکت میز و صندلی و چاپخانه‌های تحت‌امر و خلاصه هرچه زمان شما نبود، چندصدتا غزل می‌دهند بیرون. حلاجی که کنی می‌بینی هر ده‌تا غزلشان را می‌توانستند در شش هفت بیت بنویسند و کمی هم از این کاغذها بدهند به بچه‌هایی که شمارگان کتابشان پانصدتاست. محمدآقا درست شنیدی، پانصدتا! اما چه کنیم؟ به ما می‌گویند: «هیس، بچه‌ها فریاد نمی‌زنند!»...

الهه صابر از تهران (رتبه‌ی دوم)

* * *

برسد به دست امید حاجیلی

محبوبیت خالی از کلیشه

هنگامی که یاد شما مانند زنگوله‌ای پرسروصدا ذهن ما را درگیر خود می‌کند، یک «امید» دوست‌داشتنی و سراسر محبت که یک لبخند بی‌انتها و بی‌منت روی صورت دارد، برایم تداعی می‌شود...

ملیکا رادمند از تهران (رتبه‌ی سوم)

* * *

برسد به دست مازیار فلاحی

انسانی مهربان و ساده و صمیمی

برای من اصلاً قابل درک نیست که کسی صرفاً به‌خاطر چهره‌اش محبوب شود. صدای شما و شخصیت شما... همه و همه برای من زیباست...

پگاه شریفی قروه از تهران (رتبه‌ی سوم)

* *‌ *

برسد به دست محمدرضا شجریان

صدای شما را دوست داریم

پدرم خواهش می‌کند سالی یک کنسرت به نفع زلزله‌زدگان یا سیل‌زدگان یا خانه‌های سالمندان اجرا بفرمایید تا موجب خشنودی پروردگار و آن اشخاص شود.

سرور باصری از مرودشت (رتبه‌ی سوم)

* * *

برسد به دست مهدی اخوان‌ثالث

شرری زیر خاکستر شعرهایت زنده است

اخوان، سال‌هاست که ظلمت شب رمیده و سقف کوتاه زندانت حالا به نور مهتاب خیال روشن است در خاک...

اسماسادات رحمتی از تهران (رتبه‌ی سوم)

* * *

برسد به دست عباس تربن

قرعه به نام شما افتاد

اگر کسی مثل شما نبود که شعرهای از آب نگذشته‌ی مرا بگیرد و از آب بگذراند... برای همه‌ی این‌ها ممنونتان هستم؛ ولی دلیل نمی‌شود که بعدها یک نقد آبدار برای شعرهایتان ننویسم!

سیده زینب حسینی از پاکدشت (رتبه‌ی سوم)

کد خبر 259854
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز