سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۳
۰ نفر

طنز اجتماعی> سیدسروش طباطبایی‌پور: آقای بز گفت: «امروز قراره درباره‌ی شغل آینده حرف بزنیم؛ یعنی هرکسی بگه دوست داره چه‌کاره بشه». این‌بار ویز‌ویز و پچ‌پچ بچه‌ها مثل قبل نبود. انگار توله‌ها واقعاً به آینده فکر می‌کردند:

-‏ من که اگه دکتر نشم، مامانم دیگه بهم هویج نمی‌ده.

-‌ آقا ما هم که تکلیفمون معلومه. باباشیرم گفته که باید رییس بشی، من هم قبول کردم! البته هنوز نمی‌دونم رییسِ کجا، ولی مطمئنم بابام می‌دونه!

سر و صداها رفت سمت چپ کلاس، جایی که خرس نشسته بود: «من می‌خوام درس بخونم و مرّیخ‌شناس بشم.» کلاس از خنده ترکید و بچه‌ها دست می‌زدند که: مرّیخ... مرّیخ...

آقای بز که بالأخره یک انگیزه‏‌ی درست و حسابی در وجود خرس تنبل پیدا کرده بود، با خوشحالی گفت: «ساکت باشین ببینم! خرس جان، حالا بگو چرا مریخ؟»

-‌ آخه هنوز هیچ حیوونی دستش به عسل‌های مریخ آلوده نشده.

کلاس دوباره رفت روی هوا که: مرّیخ... مرّیخ...

وسط آن شلوغی، روباه با ناز و ادا گفت: «من می‏‌خوام ماهی‏‌گیر بشم! دنبال مرغ و خروس رفتن دیگه سخته، اما انداختن قلاب توی آب راحته.»

با شنیدن حرف‏‌های روباه، سر و صدای توله‌ها درآمد که: نامرد... کوفتت بشه... بی‌رحم... ماهی‌خور! اما بعضی از بچه‌ها هم از در دوستی وارد شدند و سعی کردند به‌صورت مسالمت‌آمیز روباه را متوجه اشتباهش کنند؛ مثلاً مار، فیش‌فیشی کرد که: «بابا، چه خبرتونه! اصلاً من خودم با روباه عزیز حرف می‌زنم و قانعش می‌کنم که کارش درست نیست.»

آقای بز لبخندی به مار زد و در ادامه‌ی حرف او گفت: «توله‌های عزیز، شغلتون نباید جوری باشه که زندگی دیگران رو به خطر بندازه. یه‌کاری انتخاب کنین که برای جامعه‌ی حیوون‌ها هم مفید باشه.»

هنوز حرف‏‌های آقای بز تمام نشده بود که مار، دوباره فیش‏‌فیشی کرد و گفت: «آقا ما می‏‌خوایم معلم بشیم و کلی چیز به همه یاد بدیم.»

-‏ آفرین پسرم. این‏‌جوری، هم برای دیگران مفیدی و هم...

اما صدای زنگ، تعریف‏‌های آقای بز را نیمه‌تمام گذاشت.

فردای آن روز، بحث شیرین کسب‌و‌کار ادامه پیدا کرد، اما دو تغییر عقیده‏‌ی ناگهانی، شاخ‏‌های آقای بز را کمی بلندتر از همیشه کرد.

تغییر عقیده‌ی اول، مربوط به روباهی بود که همان‌طور پوست نیش‌خورده و سوراخ‌سوراخش را می‌لیسید و زار می‌زد: «آقا من می‏‌خوام کشاورز بشم، قول می‌دم غیر از علف، لب به چیز دیگه‌ای هم نزنم...»

تغییر عقیده‌ی دوم هم مربوط به مار بود که ظاهراً با خواهش و تمنای توله‌ها از خر شیطان پایین آمده بود و قول داده بود دیگر معلم نشود و برای راهنمایی توله‌های حیوانات، به پر و پای کسی نپیچد.

کد خبر 248995
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز